بریدههایی از کتاب چشمهایش
۴٫۰
(۹۸۱)
هر لذتی وقتی دوام پیدا کرد، زجر و مصیبت است.
هدیهٔ دریا
دلم میخواست به او میگفتم: خانم، یک شب تا صبح در آغوش من باشید، تابلو مال شما.
Relax
او اسیر آینده بود. آینده را زیبا و روشن و صاف و خالی از گرفتاری و عاری از زجر و خشم میدید: اما برعکس من. عوض آینده گذشته داشتم، گذشته بیروح، گذشته تیره که در آن یک شعاع نور وجود نداشت.
sepide
آیا من گناهکار بودم یا او که مرا به این روز سیاه نشانده است...
soroosh7561
کبریت زد و آتش را نزدیک صورت من آورد و گفت: «آدم ناراحتی است.» پرسیدم: «کی؟» گفت: «همین نقاش.» پرسیدم: «چطور؟» گفت: «هیچ! یکی نیست به او بگوید که مردک بنشین کار خودت را بکن. ترا چه به سیاست!»
soroosh7561
«با من زندگی کنید. من در این دنیای آشفته درهای بهشت را به روی شما باز میکنم.
soroosh7561
ایمان داشت که هرکس در این دنیای آشفته، چه در ایران و چه در اروپا، باید مراقب کار و آتیه خودش باشد. هیچکس به فکر دیگری نیست و هرکس دقیقهای منافع و اغراض خود را بخواهد به اسم منافع عمومی زیرپا بگذارد، ابله است و قتلش واجب.
soroosh7561
«این چرخ فلک بهر هلاک من و تو
قصدی دارد به جان پاک من و تو
بر سبزه نشین، پیالهکش، دیر نماند
تاسبزه برون دمد ز خاک من وتو!»
دانور🌱
گفتم: «ماکان، ما دوست هم خواهیم بود.» او گفت: «رفیق باید باشیم.»
soroosh7561
«من از چشمهای تو میترسم. آنها بر من تسلط دارند.»
soroosh7561
اما او به من فرصت حرف زدن نمیداد و مرا در آغوش میگرفت و هیچ توجهی نداشت که از دور رهگذران متوجه ما هستند.
soroosh7561
وقتی او صحبت میکرد، سرم را روی شانهاش تکیه میدادم. اما او آرام نمیگرفت. دست میانداخت و گردن مرا میفشرد و لبهایش را روی گلوی من فشار میداد. نفس مرا میگرفت.
soroosh7561
جسمم را میخواستم به کسی ببخشم که روح مرا اسیر کند.
soroosh7561
برای اینکه هنرمند بشوی، باید حتما انسان باشی
soroosh7561
ملا شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل!
soroosh7561
بالاخره در سال ۱۳۳۱ «چشمهایش» را نوشتم و نزدیک بود سری توی سرها دربیاورم و خود را نویسنده بدانم که «چنان زد بر بساطش پشت پایی ــ که هر خاشاک او افتاد جایی» .
Standing MAN
کدام زنیست که حاضر باشد به دلخواه تن خودش را بفروشد؟ هیچ چیزی شنیعتر از این نیست که زنی خود را تسلیم مردی کند که او را دوست ندارد. شما مردها این تنفر را هرگز نچشیدهاید. آن هم نه برای یک شب یا یکبار و یا دوبار، بلکه برای سالها، برای یک عمر!
Standing MAN
پانزده سال است که پایه و اساس کار این مملکت روی گزارشهای دروغ میگردد. میبینند که کارشان پیشرفت نمیکند، باوجود این بازهم ادامه میدهند.
fariba.
پدرم شعاری داشت: هیچوقت کاری را که دیگران میتوانند برای تو انجام بدهند، خودت دنبال نکن. میگفت کارهای بزرگتری هست که از دست ما برمیآید. اما از من هیچ کاری برنمیآمد.
Standing MAN
پس از سه چهار سال زندگی در پاریس با تمام ادا و اطوارها آشنا شده بودم. یکی گستاخ و دریده بود: میآمد، میزد، میخورد و میرفت. یکی از سر و صورتش احساسات میچکید: با شعر و موسیقی نزدیک میشد، قطره قطره میخواست امواج سرشار عشق سوزانش را بچکاند. بعضی بیعرضه و بیقابلیت هستند و با عشق افلاطونی موی دماغ آدم میشوند. بعضی مُصِر و لجوج هستند. امان از اینها که آدم را ذله میکنند و من به خوبی میدانستم که با هرکدام چگونه باید رفتار کرد.
Standing MAN
حجم
۲۰۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۲
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
حجم
۲۰۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۲
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
قیمت:
۹۳,۰۰۰
۶۵,۱۰۰۳۰%
تومان