بریدههایی از کتاب چشمهایش
۴٫۰
(۹۸۱)
میگفت: «چشمهای تو مرا به این روز انداخت. این نگاه تو کار مرا به اینجا کشانده. تاب و تحمل نگاههای تو را نداشتم. نمیدیدی که چشم به زمین میدوختم؟» به او میگفتم: «در چشمهای من دقیقتر نگاه کن! جز تو هیچ چیزی در آن نیست.» میگفت: «نه، یک دنیای مرموز در این نگاه نهفته.
arghavan
«دختر، اینطور به من نگاه نکن! این چشمهای تو بالاخره مرا وادار به یک خبط بزرگی در زندگی خواهد کرد.» گفتم: «این خبط شما آرزوی من است.»
Fati
برای اینکه هنرمند بشوی، باید حتما انسان باشی.
زهرا شیرمحمدی
«بدبخت مملکتی که من استاد آن هستم. در شهر کوران یک چشمی شاه است.»
زهرا شیرمحمدی
در شهر کوران یک چشمی شاه است.»
melika_panahi2000
میگفت: «چشمهای تو مرا به این روز انداخت. این نگاه تو کار مرا به اینجا کشانده. تاب و تحمل نگاههای تو را نداشتم. نمیدیدی که چشم به زمین میدوختم؟» به او میگفتم: «در چشمهای من دقیقتر نگاه کن! جز تو هیچ چیزی در آن نیست.» میگفت: «نه، یک دنیای مرموز در این نگاه نهفته. من آدم خجولی بودم، چشمهای تو به من جرأت دادند.» آن وقت من دستش را میگرفتم، کف آنرا میبوسیدم و میگفتم: «چه روح بزرگی تو داری؟ من این کیفیت تو را دوست دارم، این شور، این حرارت، این سوز و این تشنگی ترا میخواهم. میخواهم همیشه با تو زندگی کنم، همیشه با تو باشم.»
سارا
مبادا ته دلتان مرا مسخره کنید؟ اینهایی که میگویم از ابتذال یک قدم بیشتر فاصله ندارد. باوجود این، برای من دردناک است.
سارا
من سراپا برای عشق ساخته شدهام
و دیگر کاری از من ساخته نیست.
سارا
باید درد زندگی را تحمل کرد تا از دور خوشبختی به آدم چشمک بزند
zeynab
«دختر، اینطور به من نگاه نکن! این چشمهای تو بالاخره مرا وادار به یک خبط بزرگی در زندگی خواهد کرد.» گفتم: «این خبط شما آرزوی من است.»
Fou
عشق پنهانی، عشقی که انسان جرأت نمیکند هرگز با هیچکس درباره آن گفتگو کند، به زبان بیاورد، به هر دلیلی که بخواهید ـ از لحاظ قیود اجتماعی، از نظر طبقاتی، به سبب اینکه معشوق ادراک نمیکند و به هر علت دیگری آن عشق است که درون آدم را میخورد و میسوزاند
sama
من هیچوقت در زندگی نفهمیدهام که چه میخواهم. همیشه قوای متضادی مرا از یکسو به سوی دیگر کشانده و من نتوانستهام دل و جان فدای یک طرف بکنم و طرف دیگر را از خود برانم. بدبختی من در همین است. همیشه دودل بودهام. همیشه با یک پا به طرف سراشیبی و با پای دیگر رو به بلندی رفتهام و در نتیجه وجود من معلق بوده است.
فاطمه.ص
کسانی که در E. d. B. A. دور و بر من بودند، اغلب با هنر بیشتر تفریح میکردند و آنقدر دل به کار نمیدادند که زجر ناکامی را تحمل کنند تا بتوانند لذت موفقیت را دریابند.
z k
«بدبخت مملکتی که من استاد آن هستم. در شهر کوران یک چشمی شاه است.»
book lover
استاد مدتی در اطاق تنها
سپیده دم اندیشه
در شهر کوران یک چشمی شاه است.»
سپیده دم اندیشه
۱
گویند: مگو سعدی، چندین سخن از عشق
میگویم و بعد از من گویند به دورانها
سپیده دم اندیشه
بعضی چیزها را نمیشود گفت. بعضی چیزها را احساس میکنید. رگ و پی شما را میتراشد، دل شما را آب میکند، اما وقتی میخواهید بیان کنید میبینید که بیرنگ و جلاست. مانند تابلوئیست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد. عینا همان تابلوست. اما آن روح، آن چیزی که دل شما را میفشارد، در آن نیست.
جانان
رشتههای زندگی من آنقدر با مال او بافته شده است که این دوتا را از هم جداکردن ممکن نیست.
جانان
گاهی آدم نادانسته دنبال چیزی میرود، وقتی آن را پیدا نمیکند، اصلاً خود را گم شده احساس میکند.
royamalekinasab
حجم
۲۰۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۲
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
حجم
۲۰۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۲
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
قیمت:
۹۳,۰۰۰
۶۵,۱۰۰۳۰%
تومان