بریدههایی از کتاب چشمهایش
۴٫۰
(۹۸۱)
بهترین لذتها وقتی تکرار شد، زجر و مصیبت است.
شیوا
خیلی بلاها آدم در زندگی به سرش میآید و خودش مسبب همه آنهاست. منتها ادراک نمیکند، یا وقتی به ریشه آنها پی میبرد که دیگر کار از کار گذشته است.
شیوا
با هر ضربه پارو ماه در آب پاره پاره میشد و فوری میکوشید شکل اول خودش را به دست آورد اما باز تلوتلو میخورد
زهرا گرگی
این لبخند از شادی نیست. این لبخند نمیرساند که از زندگی برخوردار میشد. این لبخند از فرط تأثر است، مثل اینکه استاد میخواست بگوید: چه شیرین است، چه شیرین میتواند باشد. افسوس که ما تلخی آنرا میچشیم.
o.m
من سراپا برای عشق ساخته شدهام
و دیگر کاری از من ساخته نیست.
پاییزِ🌱
درباره گذشته قضاوت کردن کار آسانیست. اما وقتی خودتان در جریان طوفان میافتید و سیل غران زندگی شما را از صخرهای در دهان امواج مخوف پرتاب میکند، آنجا اگر توانستید همت به خرج دهید، آنجا اگر ایستادگی کردید، اگر از خطر واهمهای به خود راه ندادید، بله، آن وقت در دوران آرامش لذت هستی را میچشید.
nia
زندگی همین است. گاهی باید خورد. حالا نوبت کتک خوردن تو است. دعوا اشکنک داره، سر شکستنک داره...»
nia
از زنهای مانند من که زندگیشان فدای هوی و هوس مردان این لجنزار شده، فراوان هستند.
Mehr
اگر من میتوانستم آنچه را که درون مرا میسوزاند بیان کنم، آن وقت شاعر میشدم، نویسنده، نقاش و هنرمند بودم و حال نیستم.
Mehr
گفتم: «آخر من با شما کار دارم.» گفت: «میدانم. اما همین است که گفتم: به هیچوجه پیش من نیایید. خداحافظ فرنگیس!» گوشی را گذاشت و رفت. من مدتی آن را در دست نگهداشته و سرم را به دیوار تکیه داده بودم. قسمت نبود که دیگر او را ببینم.
Mehr
پرسیدم: «به هر قیمتی؟»
جوابی نداد. خیره به من نگاه کرد، مثل اینکه عمق مطلب را درک نکرد. گفتم: «حتی اگر به قیمت... ماکان، حتی اگر به این قیمت باشد که من تمام عمر خودم را به او بفروشم...» گفت: «نه، نه به این گرانی...»
Mehr
دست انداخت زیر چانه من و با چنان شدتی که من هرگز نظیر آن را ندیده بودم، به من گفت: «دختر، اینطور به من نگاه نکن! این چشمهای تو بالاخره مرا وادار به یک خبط بزرگی در زندگی خواهد کرد.» گفتم: «این خبط شما آرزوی من است.»
Mehr
گفتم: «کمک کن که من خودم را به تو بشناسانم.» گفت: «میترسم آن وقت بدبخت بشوی.» گفتم: «الآنش هم هستم.» دو لبش را غنچه کرد و فهمیده نفهمیده به پیشانی من چسباند و باهم از خانه بیرون آمدیم...
Mehr
آقای ناظم، نمیدانید وقتی شوق ایجاد و آفرینش در شما هست اما استعداد و پشتکار ندارید، چطور یأس و ناامیدی در لابلای وجود شما میخزد و دنبال لانه میگردد.
Mehr
چند لحظهای به من نگاه کرد. آن وقت پرسید: «چرا نمیخواستید بیائید؟» گفتم: «با خودم در جنگ بودم.» پرسید: «بالاخره کی برد؟» گفتم: «شما.» گفت: «با من که در جنگ نبودید.»
Mehr
فکرش را بکنید که من، منی که با یک چشمک صد تا جوان را مثل عنتر لوطیها به رقص درمیآوردم، مجبور بودم برای یک بوسه او گدایی کنم.
Mehr
آرزوی من اینست که صورت ترا بکشم و تا ترا نشناسم چگونه میتوانم شبیه ترا بسازم؟
Mehr
او معشوقه نمیخواست او همرزم میخواست
مــریم
نمیدانم به ایران آمدم که خود را از فلاکت و ذلتی که در پاریس گرفتار شده بودم نجات بدهم یا اینکه به ایران آمدم که پیش او بروم و خود را به پای او بیندازم و عشقش را طلب کنم، و یا اینکه به ایران آمدم تا توصیه خداداد را وسیله نزدیکی و آشنایی با او قرار دهم و انتقام خود را از مردی که مرا به این روز سیاه انداخته بود بگیرم و یا اینکه به ایران آمدم که زندگی شرافتمندانهای پیش گیرم و انسان مفیدی باشم.
Mehr
من سراپا برای عشق ساخته شدهام
و دیگر کاری از من ساخته نیست.
Mehr
حجم
۲۰۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۲
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
حجم
۲۰۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۲
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
قیمت:
۹۳,۰۰۰
۶۵,۱۰۰۳۰%
تومان