تیرهروزی بیماریای مسری است. بیچارهها و تهیدستها باید از یکدیگر بپرهیزند تا بیشتر از این بیچاره و تهیدست نشوند.
AS4438
ادبیات نگو، مربا بگو، شیرین و دلچسب، قشنگ مثل گلها، باور کنید، صفحهها را که باهم جمع کنید، یک دسته گل میشوند
نجمه
چرا سرنوشت بیرحم باید این همه به شما سخت بگیرد؟
AS4438
پوکروفسکی بیشتر وقتها کتابی به من میداد. من هم ابتدا برای اینکه خوابم نبرد، بعد با دقت و سرانجام آزمندانه آنها را میخواندم. ناگهان چشم اندازهای جدید فراوانی جلو دیدگانم گسترده شدند، چشم اندازهایی که تا آن موقع کوچکترین اطلاعی از آنها نداشتم. فکرهایی جدید، احساسهایی تازه، ناگهان همچون شطی گسترده و پرآب در دلم جاری شدند.
نجمه
اما زمانی هم میرسد که آدم قلبش از شعلهٔ گیج کنندهای سرشار است.
نجمه
دوست داشتن را بلدم و میتوانم دوست داشته باشم، اما فقط همین، کار دیگری از دستم ساخته نیست
Zeina🌸💕
آه وارنکا، وقتی بچهای در فکر فرو میرود، خوشم نمیآید، صحنهٔ ناخوشایندی است. عروسکی پارچهای روی زمین افتاده. دخترک با آن بازی نمیکند و انگشتش را روی لبهایش گذاشته از جایش تکان نمیخورد. صاحبخانه آبنباتی به او داده، آن را گرفته، اما نخورده است. خیلی غمناک است، وارنکا، اینطور نیست؟
Zeina🌸💕
ادبیات یک تابلو است، یعنی دیدگاهی خاص، یک تابلو و یک آینه. بیان احساسها، انتقادی ظریفانه، سرمشقی مستند برای اخلاق.
محمد جواد
حالم خیلی خوب است، خیلی احساس راحتی میکنم، اما در بهترین لحظهها هم، نمیدانم چرا، خودم را کمی اندوهگین احساس میکنم.
Aseman
موقعی که آدم دلش گرفته، افسرده و اندوهگین است، خاطرهها با طراوتش میکنند، سر حالش میآورند، مانند قطرههایی شبنم که در شبی خنک، پس از روزی گرم و نمناک به گل بینوای نیمهخشک و سوخته از هُرم خورشید، طراوت میبخشند.
Aseman