بریدههایی از کتاب پنج قدم فاصله
۴٫۴
(۱۶۳۲)
«من هدیهای برات ندارم!»
از این نازتر هم میشود؟
با چوب بیلیارد به پایش میزنم؛ ولی برای یک بار هم که شده شوخی نمیکنم. چیزی هست که واقعاً میخواهم. «چطوره بهجاش یه قول بهم بدی؟ که تا تولد بعدیم باهام بمونی؟»
تعجب میکند و سرش را تکان میدهد. «قول میدم.»
Gray
بهلطف ویل، من زندگی طولانیتری پیشِ رو دارم. یک عالمه زمان اضافهتر، بهجز عشقش، بزرگترین هدیهای بود که دریافت کردم و الان باورم نمیشود که داشتم آنها را رد میکردم.
Mahi
نمیدانستم یک نفر میتواند کاری کند که همهٔ چیزهای قدیمی نو بهنظر برسند.
Mahi
میگوید: «رز قشنگیه.» اما چشمانش همچنان به پاهای من و گودی تاپ ابریشم دوخته شده.
گونههایم گل میاندازند و به رزی که پشت گوشم زدهام اشاره میکنم: «اوه، این رز؟ این؟ این بالا؟»
چشمانش را میدزدد و نگاهی به من میاندازد که تابهحال هیچ پسری نینداخته. «آره همون رو میگم.» و سرش را همزمان تکان میدهد.
Mahi
قرمز رنگی است که در زندگیمان «به آن نیاز داریم»
Mahi
«زندگی همینه ویل. قبل از اینکه بدونیم تموم میشه.»
فاطمه
«یه تئوری هست که من خیلی دوست دارم. میگه برای اینکه مرگ رو بفهمیم، باید به تولد نگاه کنیم.»
همینطور که حرف میزند با روبان سرش بازی میکند.
«یعنی وقتی تو رحم مادریم، داریم اون زندگی رو میکنیم، درسته؟ هیچ ایدهای نداریم که زندگی بعدی فقط یه اینچ اونوَرتره.»
شانهای بالا میاندازد و به من نگاه میکند. «شاید مرگ هم همینطوره. شاید فقط زندگی بعدیه. یه اینچ اونوَرتر.»
فاطمه
«میشه چشمات رو ببندی؟» با صدای لرزانش اینرا از من میخواهد. «تا وقتی نگام میکنی نمیتونم برم.»
کاربر۰۰۰۰۰۰
برای اینکه مرگ رو بفهمیم، باید به تولد نگاه کنیم.
Mahdieh
یادداشت نویسندهها
داروی سوافلومالین، که روی ویل تست آزمایشی میشد، صرفاً برای داستان ابداع شده. امیدواریم روزی چنین درمانی پیدا شود.
fatemeh_z_gh09
«نمیخوام ترکت کنم؛ ولی اونقدر دوستت دارم که نمیتونم باهات بمونم.»
fatemeh_z_gh09
«تو یه دختر درحال مرگی با عذابوجدان زندهموندن. این مخ آدم رو میترکونه. چطور باهاش زندگی...»
از جا میپرد و میایستد و از بالا به من نگاه میکند: «زندهموندن تنها انتخابیه که دارم ویل.»
Ishtar
یا من میمیرم یا آنها و این چرخهٔ مرگ انسانها و سوگواری باقیماندهها همچنان ادامه خواهد داشت.
پروا
اگر قرار است بمیرم، میخواهم قبلش واقعاً زندگی کنم.
بعدش میمیرم.
پروا
تنها چیزی که بدتر از این است که نتوانم با او یا در کنار او باشم، این است که در دنیایی زندگی کنم که او در آن وجود نداشته باشد، علیالخصوص اگر باعثش من باشم.
a raven from night
این چیزی است که من هستم. من برای استلا مرگ هستم.
a raven from night
«ترور و ایمی عاشق هم بودن. ما همهٔ قوانین رو میدونستیم. هیچ تماسی نباشه و شش قدم فاصله باشه. و من...» به خودش اشاره میکند و ادامه میدهد: «اجازه دادم قوانین رو زیر پا بذارن؛ چون میخواستم خوشحال باشن.»
قبل از اینکه داستان را تمام کند، خودم پایانش را میفهمم؛ بههمینخاطر میپرسم: «بذار حدس بزنم، هردوشون مردن؟»
«بله.» با نگاه سرد و بیروحی در چشمانم زل زده و همهٔ سعیَش را میکند که اشکش را کنترل کند. «ترور از ایمی سپاسیا بی گرفت. ایمی یه دههٔ دیگه زندگی کرد. اما ترور؟ از صدر لیست پیوند خط زده شد و فقط دو سال دیگه تا زمانی که باکتری کل عملکرد ریهش رو از بین ببره، زنده موند.»
لعنتی.
آب دهانم را قورت میدهم و چشمانم از او به اتاق استلا میافتد، درست آنطرف ایستگاه پرستاری.
a raven from night
بچهداشتن وقتی فیبروز کیستیک دارید، مسئلهٔ بغرنجی است. شنیدهام دخترانی که فیبروز کیستیک دارند خیلی از این قضیه رنج میبرند؛ اما تابهحال ندیده بودم کسی برود به نوزادانی خیره شود که هیچوقت خودش صاحب آنها نخواهد شد. این دیگر واقعاً ناراحتکننده است.
مه سا
«استلا تو من رو میترسونی.»
دوباره نگاهش میکنم. اخم میکنم. «چی؟ چرا؟»
به چشمانم نگاه میکند. صدایش جدی است: «تو من رو مجبور میکنی زندگیای رو آرزو کنم که هیچوقت نمیتونم داشته باشم.»
Me
وقتی نتوانم پیوند بزنم، آن عدد بیشتر نخواهد شد. تا آن موقع، من تنها کسی هستم که میتوانم خودم را زنده نگه دارم، و باید این کار را بکنم. باید زنده بمانم.
چون مطمئنم زندهنگهداشتن خودم تنها چیزی است که میتواند والدینم را به ادامهٔ زندگی امیدوار کند.
Fateme Soltani
حجم
۲۰۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۱۷ صفحه
حجم
۲۰۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۱۷ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
۱۶,۵۰۰۷۰%
تومان