بریدههایی از کتاب پنج قدم فاصله
۴٫۴
(۱۶۳۲)
اگر قرار است بمیرم، میخواهم قبلش واقعاً زندگی کنم.
وامبت بدعنق!
به همدیگر لبخند میزنیم. اگرچه میلیونها دلیل وجود دارد که من نباید الان اینطور به او نگاه کنم؛ ولی نمیتوانم جلوی این احساسم را بگیرم، احساس اینکه عاشقش هستم.
𝑱𝒂𝒅𝒐𝒐𝒈𝒂𝒓𝒆 𝒌𝒆𝒕𝒂𝒃📖
«تو من رو دیوونه میکنی
Mobina
آسمان شب یکباره جان میگیرد و از پشت گلها به داخل اتاق جریان مییابد و ستارگان تمام اطراف مرا پر میکنند. چشمک میزنند و بالای سر من بهرقص درآمدهاند، آنقدر نزدیکاند که میتوانم دستم را دراز کنم و آنها را بگیرم.
Mahdi Akhlaghi
راست مینشینم و بهزحمت یک نفس کوتاه دیگر در ریهام حبس میکنم و در اعماق وجودم میدانم که این آخرین نفسی است که میتوانم بگیرم.
و آنرا به او میدهم. هرچه دارم به او میدهم، دختری که عاشقش هستم. استحقاقش را دارد.
Dream
«سلام دوستان. همه تعطیلات خوبی داشتین؟ من منتظر برفی بودم که هیچوقت نیومد.»
Dream
«صبر کن ببینم. دو روز دیگه تولدته؟»
به او لبخند میزنم؛ ولی او در جوابم لبخندی نمیزند. «آره! هجده عدد شانسمه.»
میگوید: «ویل!» و با ناراحتی پایش را زمین میزند. «من هدیهای برات ندارم!»
از این نازتر هم میشود؟
با چوب بیلیارد به پایش میزنم؛ ولی برای یک بار هم که شده شوخی نمیکنم. چیزی هست که واقعاً میخواهم. «چطوره بهجاش یه قول بهم بدی؟ که تا تولد بعدیم باهام بمونی؟»
تعجب میکند و سرش را تکان میدهد. «قول میدم.»
کاربر ۱۴۶۸۹۸۳
غم میتواند یک نفر را نابود کند.
𝓜𝓪𝓷𝓮𝓵𝓲
«اگه از من بپرسی، رابطهٔ جنسی ارزش مردن نداره.»
𝓜𝓪𝓷𝓮𝓵𝓲
«شاید مرگ هم همینطوره. شاید فقط زندگی بعدیه. یه اینچ اونوَرتر.»
f.a.e.z._
کارتون است، ولی خودِ خود استلاست. یک روپوش سفید پزشکی بهتن دارد، گوشی پزشکیاش دور گردنش حلقه شده و دستان کارتونی کوچکش با عصبانیت به کمر زده شده. با چشمان تنگ به نقاشی نگاه میکنم و متوجه میشوم چیزی کم دارد، آها.
مدادهای قرمز و نارنجی و زرد را برمیدارم و آتشی میکشم که از دهانش بیرون میزند. خیلی واقعبینانهتر است. با خودم میخندم. پاکت مانیلی را که از ایستگاه پرستاری کش رفتم برمیدارم و نقاشی را داخل آن میگذارم و بیرونش مینویسم: «درون این قلب و روح من است. مهربان باش.»
کتاب خوان معرکه
اما بعد همان لبخند یکوَری روی لبانش مینشیند و من تمام غمهای دنیا را از یاد میبرم. ویل است. واقعاً خودش است. هنوز مریض است؛ ولی زنده است. هردویمان زندهایم.
نفس بلند و عمیقی میکشم و بهسمتش میروم. دقیقاً شش قدم آنطرفتر میایستم. چشمانش با همان گرمای همیشگی مرا نگاه میکنند. اکسیژن سیاری ندارم، سخت نفس نمیکشم، کانولای بینی ندارم.
من کاملاً یک استلای دیگر شدهام.
بهجز در یک مورد.
به او لبخند میزنم. یک قدم دیگر میدزدم. الان فقط پنج قدم فاصله داریم.
کتاب خوان معرکه
از خودم میپرسم چه حسی خواهد داشت اگر من هم کسی را داشته باشم که اینطور به من نگاه کند.
MooNim
اگر قرار است بمیرم، میخواهم قبلش واقعاً زندگی کنم.
بعدش میمیرم.
negin
نمیدانستم میشود چیزی را آنقدر بخواهی که آنرا بین دستها و پاها و تکتک نفسهایت حس کنی.
reihan
«زندگی همینه ویل. قبل از اینکه بدونیم تموم میشه.»
m.mah
«بهخاطر پوئه. بهخاطر اَبیه. بهخاطر من وتوئه ویل، و بهخاطر تمام کارهاییه که هیچوقت فرصت نمیکنیم باهم انجام بدیم.»
Z.fm
«زندهموندن تنها انتخابیه که دارم
Judy Abbott
اگر قرار است بمیرم، میخواهم قبلش واقعاً زندگی کنم.
بعدش میمیرم.
Judy Abbott
به او لبخند میزنم. یک قدم دیگر میدزدم. الان فقط پنج قدم فاصله داریم.
محمدحسین ناطقی
حجم
۲۰۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۱۷ صفحه
حجم
۲۰۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۱۷ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
۱۶,۵۰۰۷۰%
تومان