بریدههایی از کتاب پنج قدم فاصله
۴٫۴
(۱۶۳۲)
آنقدر نزدیک که میتوانم لمسش کنم؛ ولی نمیتوانم. نمیدانستم میشود چیزی را آنقدر بخواهی که آنرا بین دستها و پاها و تکتک نفسهایت حس کنی.
Mahdieh
بلند میشود و بهسمت من میآید و با عصبانیت و غرغرکنان میگوید: «این مریضی مثل زندان میمونه! میخوام بغلت کنم.»
فنفن میکنم و بهنشانهٔ تأیید سر تکان میدهم.
میگوید: «تجسم کن بغلت کردم، باشه؟» او را میبینم که پلک میزند و در چشمهایش اشک جمع شده. «بدون که عاشقتم. حتی بیشتر ازغذا، حتی بیشتر از تیم ملی کلمبیا!»
!mim
«زندگی همینه ویل. قبل از اینکه بدونیم تموم میشه.»
پروا
آنقدر غرق این بودم که خودم دوست دارم چطور زندگی کنم که اصلاً یادم رفته بود او هم حق زندگی دارد.
پروا
میخوای مشکلی رو درست کنی؟ روش نگاهت به من رو درست کن.»
پروا
تمام وسواسم برای رژیم درمانیام بیمعنی بود.
فکر میکنم کمکم متوجه میشوم که چرا ویل به پشتبام میرفت، که چقدر دلم میخواست از روی این تخت بلند شوم و تا آنجا که میشود از اینجا دور شوم. بروم به کابو، به واتیکان تا کلیسای سیستین را ببینم. بهسمت تمام چیزهایی که از ترس مریضترشدن برای خودم حرام کرده بودم
پروا
مطمئناً او هر قدمی را که برمیدارد برنامهریزی میکند.
پروا
من از زندگیکردن بدون اینکه واقعاً زندگی کنم خسته شدهام.
Mohadese
«یه تئوری هست که من خیلی دوست دارم. میگه برای اینکه مرگ رو بفهمیم، باید به تولد نگاه کنیم.»
همینطور که حرف میزند با روبان سرش بازی میکند.
«یعنی وقتی تو رحم مادریم، داریم اون زندگی رو میکنیم، درسته؟ هیچ ایدهای نداریم که زندگی بعدی فقط یه اینچ اونوَرتره.»
شانهای بالا میاندازد و به من نگاه میکند. «شاید مرگ هم همینطوره. شاید فقط زندگی بعدیه. یه اینچ اونوَرتر.»
Fateme Soltani
من از زندگیکردن بدون اینکه واقعاً زندگی کنم خسته شدهام. از اینکه آرزوی چیزی را داشته باشم خسته شدهام.
sahar
زندگی همینه. قبل از اینکه بفهمیم تموم میشه.»
mehrsa
«تنها چیزی که توی دنیا میخوام اینه که با تو باشم؛ ولی باید تو رو در امان نگه دارم، در امان از خودم.»
fatemeh.p.74
من از زندگیکردن بدون اینکه واقعاً زندگی کنم خسته شدهام. از اینکه آرزوی چیزی را داشته باشم خسته شدهام. چیزهای زیادی نیست که ما بتوانیم داشته باشیم؛ ولی میتوانیم اینرا داشته باشیم.
این را میدانم.
پریماه🌙
اگر قرار است بمیرم، میخواهم قبلش واقعاً زندگی کنم.
بعدش میمیرم.
پریماه🌙
او بالاخره میگوید: «اون داره برای زندهموندن میجنگه.» و از داخل شیشه به چشمانم نگاه میکند. «نمیدونه چی انتظارش رو میکشه یا اصلاً چرا داره میجنگه. یه جور غریزهست ویل. غریزش اینه که بجنگه. زنده بمونه.»
غریزه.
من خیلی وقت است که این غریزه را از دست دادهام. شاید در پنجاهمین بیمارستانم در برلین.
Fateme Soltani
بیمارستان بس است! گیر افتادن در میان این ساختمانهای سفید در سراسر دنیا که دکترها فقط دارو پشت دارو و درمان پشت درمانهای بیفایده را امتحان میکنند، دیگر بس است!
اگر قرار است بمیرم، میخواهم قبلش واقعاً زندگی کنم.
بعدش میمیرم.
کاربر ۳۰۹۷۷۷۳
«همیشه به اون آخریننفس فکر میکنم. اینکه برای هوا لهله بزنی. هی نفس بکشی و بکشی، ولی هیچی داخل نشه. به این فکر میکنم که چطور ماهیچههای سینهم از هم دریده میشن و میسوزن، کاملاً بلااستفاده، نه هوایی، نه هیچی، فقط سیاهی.»
منصوره جعفری
به آب نگاه میکند و پاهایش را دایرهوار تکان میدهد. «یه تئوری هست که من خیلی دوست دارم. میگه برای اینکه مرگ رو بفهمیم، باید به تولد نگاه کنیم.»
همینطور که حرف میزند با روبان سرش بازی میکند.
«یعنی وقتی تو رحم مادریم، داریم اون زندگی رو میکنیم، درسته؟ هیچ ایدهای نداریم که زندگی بعدی فقط یه اینچ اونوَرتره.»
شانهای بالا میاندازد و به من نگاه میکند. «شاید مرگ هم همینطوره. شاید فقط زندگی بعدیه. یه اینچ اونوَرتر.»
helia karbin
«یه خواب بزرگه عزیزم، آرامش، یه پلکزدن، تموم میشه و میره.»
دونیا جون
«یعنی وقتی تو رحم مادریم، داریم اون زندگی رو میکنیم، درسته؟ هیچ ایدهای نداریم که زندگی بعدی فقط یه اینچ اونوَرتره.»
شانهای بالا میاندازد و به من نگاه میکند. «شاید مرگ هم همینطوره. شاید فقط زندگی بعدیه. یه اینچ اونوَرتر.»
زندگی بعدی فقط یک اینچ آنطرفتر. اخم میکنم و به آن فکر میکنم. «خب اگه شروعش مرگه و پایانش هم مرگه، پس شروع واقعی چیه؟»
دونیا جون
حجم
۲۰۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۱۷ صفحه
حجم
۲۰۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۱۷ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
۱۶,۵۰۰۷۰%
تومان