بریدههایی از کتاب پنج قدم فاصله
۴٫۴
(۱۶۳۲)
«نمیخوام ترکت کنم؛ ولی اونقدر دوستت دارم که نمیتونم باهات بمونم.»
f.a.e.z._
من از زندگیکردن بدون اینکه واقعاً زندگی کنم خسته شدهام. از اینکه آرزوی چیزی را داشته باشم خسته شدهام.
ققنوس
اگرچه میلیونها دلیل وجود دارد که من نباید الان اینطور به او نگاه کنم؛ ولی نمیتوانم جلوی این احساسم را بگیرم، احساس اینکه عاشقش هستم.
MooNim
اگر بدن ما ۶۰ درصد آب است، فکر میکنم ۴۰ درصد بقیهٔ بدن من پودینگ است.
friend moon :)
میخواهم بمانم. میخواهم در درگاه بمانم، درست کنارش. حتی اگر همیشه پنج قدم آنطرفتر باشد، یا حتی شش قدم.
اما دقیقاً بههمان دلیل نفسم را بیرون میدهم و با تمام توانی که در من مانده، برمیگردم و از او دور میشوم.
کاربر ۲۱۰۱۳۲۵
«عاشقت هستم بهاندازهٔ یک و یکچهارم بوشل...»
کاربر hasanein_art
تنها چیزی که بدتر از این است که نتوانم با او یا در کنار او باشم، این است که در دنیایی زندگی کنم که او در آن وجود نداشته باشد، علیالخصوص اگر باعثش من باشم.
کاربر hasanein_art
«لیست اصلی ویل.»
و پایینش تنها یک مورد وجود دارد.
«شمارهٔ ۱: تا ابد عاشق استلا بمان.»
کاربر hasanein_art
«یه تئوری هست که من خیلی دوست دارم. میگه برای اینکه مرگ رو بفهمیم، باید به تولد نگاه کنیم.»
همینطور که حرف میزند با روبان سرش بازی میکند.
«یعنی وقتی تو رحم مادریم، داریم اون زندگی رو میکنیم، درسته؟ هیچ ایدهای نداریم که زندگی بعدی فقط یه اینچ اونوَرتره.»
شانهای بالا میاندازد و به من نگاه میکند. «شاید مرگ هم همینطوره. شاید فقط زندگی بعدیه. یه اینچ اونوَرتر.»
Mahi
خیلی خوب است که میدانم ویل مرا بهخاطر خودم دوست دارد. منظورم این است که تابهحال فقط مرا در پیژامهها و لباسهای بیمارستانی دیده؛ بههمینخاطر علاقهاش به من بهخاطر ظاهر خوبم یا داشتن مجموعهٔ آخرین مد لباسهای بیمارستانی نبوده.
Mahi
من از زندگیکردن بدون اینکه واقعاً زندگی کنم خسته شدهام
Mahi
من از زندگیکردن بدون اینکه واقعاً زندگی کنم خسته شدهام. از اینکه آرزوی چیزی را داشته باشم خسته شدهام.
فاطمه
نمیدانستم یک نفر میتواند کاری کند که همهٔ چیزهای قدیمی نو بهنظر برسند.
j
«اگه این تموم چیزیه که میتونیم باهم داشته باشیم، پس بهتره ازش نهایت استفاده رو بکنیم. میخوام نترس و آزاد باشم.
j
«نمیخوام ترکت کنم؛ ولی اونقدر دوستت دارم که نمیتونم باهات بمونم
j
دارم کاری را میکنم که همیشه به خودم میگفتم نخواهم کرد. چیزی را آرزو میکنم که هیچوقت نمیتوانم داشته باشم.
j
اما لبخند اوست که بیش از هرچیز دیگری توجه مرا جلب میکند
j
با انگشتم زمینهٔ نقاشی خواهرم را دنبال میکنم، ریههایی که از دریایی گُل ساخته شدهاند. گلبرگهای صورتیِ کمرنگ، سفیدِ خالص و حتی آبیِ خوشرنگی که از هر لبهٔ دوقلوهای بیضیشکل در پسزمینه بیرون زدهاند و هرکدام بهنوعی منحصربهفردند، طراوتی دارند که انگار تا ابد شکوفا خواهند ماند. برخی از گلها هنوز شکوفا نشدهاند و میتوانم وعدهٔ زندگی را که بیصبرانه منتظر سربرآوردن از لابهلای آن غنچههای کوچک است، زیر فشار انگشتانم احساس کنم. آنها را بسیار دوست دارم.
همیشه از خودم میپرسم داشتن ریههایی به این سالمی چه حسی خواهد داشت، اینطور زنده. نفس عمیقی میکشم و احساس میکنم هوا برای ورود به بدنم و خروج از آن، سخت میجنگد.
ن. عادل
ریههایم انگار آتش گرفتهاند، خودم را به دری میزنم که رویش یک پنجِ قرمز بزرگ نوشته شده. ورودی غربی بهسمت انآیسییو را میبینم.
Ani
نگاهش میکنم، واقعاً نگاه میکنم، تماشا میکنم که چطور وقتی نقاشی میکند موهایش توی صورتش میریزد؛ نگاه متمرکز روی صورتش، بدون پوزخند. نمیدانم چه حسی دارد وقتی دور دنیا را بگردی، ولی هیچوقت نتوانی از حصار دیوارهای بیمارستان بیرون بروی
mhdse
حجم
۲۰۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۱۷ صفحه
حجم
۲۰۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۱۷ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
۱۶,۵۰۰۷۰%
تومان