بریدههایی از کتاب خطاب به عشق
۳٫۶
(۸۷)
کجا دنبالت بگردم؟ کجا به دستت آورم؟ چطور بیتو تسکین دهم این دردی را که خفهام میکند؟
da☾
من دیگر میهنی ندارم، مگر تو.
da☾
امان از شب! اینطور وقتها میافتم روی کتابها. فقط همین سرگرمی است که میپذیرمش.
da☾
من مزارع پرتافتاده را دوست دارم؛ اتاقهای خالی، خلوت درون، کار واقعی. اگر چنین زندگی کنم بهترین خواهم بود
da☾
و من دیگر میهنی ندارم، مگر تو.
Faezeh Jahandar
چیزی هست که فقط مالِ ماست و جایی که همیشه بیمرارت به تو بپیوندم. اوقاتی هست که حرف نمیزنم و آن موقع است که به من شک میکنی. اما اینها مهم نیست. قلبم آکنده از توست. خداحافظ، عزیزم. ممنونم بابتِ این حرفها که این همه دلشادم کرد. ممنونم از او که دوستم دارد و دوستش دارم. با تمام توانم میبوسمت.
کاربر ۶۶۷۵۳۹۱
فراقت بیرحمی است، اما این رنج کشیدن بهخاطر تو میارزد به تمام خوشیهای جهان.
Mary gholami
اینجا دیگر آرام و قرار ندارم، میجوشم و یک فکر بیشتر در سرم نیست: تو.
Mary gholami
همه جا تو را میخواهم، تمامت را، تمام تمامت را، تو را برای همیشه میخواهم. بله، همیشه، و نه که بگویند "اگر..." یا "شاید..." یا "بهشرط اینکه...". تو را میخواهم، میدانم، این نیاز است و من تمام قلبم را، تمام روحم را، تمام خواست و ارادهام را و حتی اگر لازم شود تمام بیرحمیام را در راه داشتنت خواهم گذاشت.
Mary gholami
حتی اگر با تو مخالف باشم، در جبههٔ تو میمانم و... پس نترس!...
Mary gholami
حتی اگر از ناراحتی به هم ریختهای، با همان ناراحتی مرا محکم بغل کن، محکم، بسیار بسیار محکم
Mary gholami
از دوشنبه دستبهکار خواهم شد و کار خواهم کرد. مطمئن باش. اما میخواهم کمکم کنی و بیایی، از همه چیز مهمتر این است که تو بیایی! من و تو، ما، تا امروز در تب و بیقراری و خطر با هم دیدار کردهایم و به هم عشق ورزیدهایم. بابتش پشیمان نیستم و بهنظرم روزهایی که بهتازگی زیستهام برای توجیه یک زندگی کافیست. اما طریقهٔ دیگری برای عشقورزیدن هست. نوعی شکوفایی باطنی و هماهنگ که خیلی زیباست و میدانم که به انجامش توانا هستیم
mohamad mirmohamadi
آدم همیشه میگوید که چنین و چنان کسی را انتخاب میکند اما من تو را انتخاب نکردهام. تو اتفاقی وارد شدی به زندگیای که به آن افتخار نمیکردم و از آن روز چیزی دارد تغییر میکند، بهآرامی، خلاف میل من
rzvmn
چه حالا چه آینده، از هر جا که رنج سر برسد، ما از هم در اطمینانیم و میتوانیم دیگر بدون حرف زدن کنار هم زندگی کنیم، خلق کنیم، لذت ببریم، رنج بکشیم. کنار هم.
rzvmn
هر چقدر هم که هیچ کدام از ما، نه تو نه من، حراف نبوده باشیم اما باز ناچار شدهایم کلمات و جملات زیادی بین خودمان ردوبدل کنیم.
rzvmn
من هرگز در زندگی بهاندازهٔ الآن که خودم را بهتمامی به تو سپردهام، احساس امنیت نکردهام.
rzvmn
چند روز است که نگرانی وحشتناکی را در ذهنم حمل میکنم که امروز صبح بهشکل اضطرابی موحش و تنهایی نامعلومی درآمد که بسیار به مرگ شبیه است.
rzvmn
خیلی فرسوده شدهام با این طغیانی که گاه آرام میگیرد و گاه چنین شدید و هر روز بیشتر و بیشتر وجودم را تسخیر میکند تا مرا با خود ببرد...
rzvmn
خودت را تسلیم من کن تا برایم ممکن شود که به شانههایت تکیه کنم.
rzvmn
من چقدر خوشبختم ماریا! آیا ممکن است؟ آنچه در وجودم پر میزند از جنس شادیِ دلدادگیست. اما در عین حال تلخی رفتنت را میچِشَم. غم چشمهایت را، وقتِ وداع. واقعیت این است که طعم با تو بودن طعمیست بین اضطراب و خوشبختی. اما اگر همانطور که نوشتهای، دوستم داری، باید چیز دیگری به دست بیاوریم. زمان، زمان ماست که عاشق شویم و عشق را آنچنان نیرومند و مستدام بخواهیم تا از فراز همه چیز عبور کنیم.
من این نگاه روشنی را که به آن تظاهر میکردی دوست ندارم. آدم که حساس باشد تمایل دارد آنچه را که مأیوسش میکند بینش بنامد و آنچه را که به دردش نمیخورد واقعیت. این بینش اما بهاندازۀ سایر چیزها کور است.
زهرا
حجم
۶۶۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۷۶ صفحه
حجم
۶۶۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۷۶ صفحه
قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
۷۰,۰۰۰۳۰%
تومان