بریدههایی از کتاب رؤیای آدم مضحک
۴٫۱
(۲۰)
هرچه کلهٔ انسان خالیتر باشد کمتر احساس میکند که باید پُرش کند
Mahsa Saadati
اما داستایفسکی به این اکتفا نمیکند. او از نخوت فکر بیزار است و در رؤیای آدم مضحک نشان میدهد که عقل بدون احساس، مغز بدون قلب، عین شر است، همان گور تاریکی است که در داستان میخوانیم، چرا که عقل نطفههای انهدام را در خود دارد. فقط از طریق محبت، شفقت و مهر و دلسوزی است که بشر رستگار
Ali Zare
عتقاد مردم به خرافات درواقع به معنی نفی فرمولهای اجتماعی و به معنی جستوجوی رستگاری است.
Ali Zare
نکتهٔ اصلی این است که دیگران را مثل خودتان دوست بدارید... این نکتهٔ اصلی است، همهچیز است، به هیچچیز دیگری احتیاج نیست. آنوقت بلافاصله خواهید فهمید که چهطور میشود همهچیز را درست کرد. این حقیقتی است قدیمی، حقیقتی که بارها و بارها گفته شده، ولی باز هم بین انسانها ریشه ندوانده! «آگاهی بر زندگی برتر از خود زندگی است، شناخت قوانین خوشبختی برتر از خوشبختی است.»... این است چیزی که باید با آن بجنگیم! و من خواهم جنگید، علیه آن خواهم جنگید! اگر همهٔ ما میخواستیم، همهچیز را میشد بلافاصله درست کرد.
سوفی
بعد از من دیگر هیچچیز برای هیچکس دیگری هم وجود نمیداشت و بهمحض خاموشی ضمیرِ من کل دنیا از بین میرفت چون دنیا فقط در ضمیر من بود، در یک چشمبههمزدن مثل شبحی غیب میشد، و بدون آنکه اثری از خود باقی بگذارد محو میشد، چون این دنیا و همهٔ این آدمها شاید فقط جزئی از من بودهاند، یا اصلا خود من بودهاند.
Saber Hoseini
من آدم مضحکیام. حالا دیگر به من میگویند دیوانه. این خودش نوعی ترفیع به حساب میآید به شرط اینکه باز هم نگویند من همان آدم مضحک همیشگیام. اما من دیگر ناراحت نمیشوم. حتی وقتی به من میخندند همهیشان برایم عزیزند... اصلا، به دلیلی برایم بسیار عزیزتر میشوند. اگر موقع نگاهکردن به آنها اینقدر غمگین نمیشدم، ممکن بود من هم همراهشان بخندم ... البته نه به خودم، بلکه چون دوستشان دارم. برای این غمگین میشوم که حقیقت را نمیدانند، درحالیکه من میدانم. خدایا، چهقدر سخت است آدم تنها کسی باشد که حقیقت را میداند! ولی نخواهند فهمید. نه، نخواهند فهمید.
Mosavi
به نظرم میرسید که میلش به خوشخدمتی بیشتر ناشی از خوشقلبی است تا توقع هرگونه پاداش مادی. خیلی هم راضی بود که مردم توی روز روشن با صدای بلند و خیلی هم بیادبانه به قیافهاش میخندیدند، اما حاضرم قسم بخورم که در همان حال قلبش به درد میآمد و دلش خون میشد از اینکه تماشاچیها آنقدر بیعاطفه و بیشرماند که نهفقط به این یا آن رفتارش بلکه به خودش، به کل هستیاش، به قلب و نهانش، به فکر و شعورش، به ظاهر و قیافهاش، و خلاصه به کل تاروپودهای وجودش میخندند.
MMD
واقعاً راست میگویند که از قبل نمیدانیم چه سرنوشتی در انتظار ماست!
AS4438
برایم بدیهی بود که زندگی و دنیا مثل همیشه منوط به من است. بد نیست این را هم بگویم که انگار دنیا فقط برای من خلق شده بود. اگر خودم را میکشتم، دنیا هم نیست میشد... دستکم برای من. بگذریم از اینکه بعد از من دیگر هیچچیز برای هیچکس دیگری هم وجود نمیداشت و بهمحض خاموشی ضمیرِ من کل دنیا از بین میرفت چون دنیا فقط در ضمیر من بود، در یک چشمبههمزدن مثل شبحی غیب میشد، و بدون آنکه اثری از خود باقی بگذارد محو میشد، چون این دنیا و همهٔ این آدمها شاید فقط جزئی از من بودهاند، یا اصلا خود من بودهاند.
Mosavi
من با این لحن آشنا هستم. کلمات را طوری میگفت که انگار توی گلویش گیر میکردند
Mosavi
آدم کافی است عاقل و کاردان باشد، حتمآ به جایی میرسد. اگر سقراط نشود، دیوگِنِس که میشود، یا شاید هم هر دو... این نقش آیندهٔ من در میان انسانهاست.»
sedy
حجم
۱۸۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۵
تعداد صفحهها
۲۴۹ صفحه
حجم
۱۸۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۵
تعداد صفحهها
۲۴۹ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۸,۰۰۰۳۰%
تومانصفحه قبل
۱
صفحه بعد