بریدههایی از کتاب بل آمی
۳٫۶
(۸۳)
فراوانند زنهایی مثل او که خدای تبارک و تعالی را به هیچ میشمارند، ولی حاضر نیستند حرف بدی دربارهٔ او بشنوند، و موقعیت که پیش بیاید، از او بهعنوان واسطه و دلال محبت هم استفاده میکنند. اگر به آنها پیشنهاد شود به مهمانسرای مجهزی بیایند، این کار را ننگ و رسوایی میدانند، ولی عشقبازی در پای یک محراب بهنظرشان عملی کاملا منطقی میآید.»
samira
دستِ بالا را داشتن و خود را حریف نشاندادن کار سختی نیست، خاطرت جمع، فقط آدم باید حواسش جمع باشد که مشتش باز نشود و دیگران نفهمند چیزی نمیداند. آدم باید کلک بزند، از روبهروشدن با مشکل بپرهیزد و مانع را دور بزند. بقیهٔ کارها را به کمک یک فرهنگ لغت میتوان روبهراه کرد. همه مثل الاغ بیشعورند و مثل گاو نادان.
samira
میدانی رفیق، اینجا همهچیز بستگی به اعتماد به نفس دارد. آدم اگر کمی زرنگ باشد، خیلی آسانتر میتواند وزیر بشود تا رئیس دفتر. آدم باید خودش را به دیگران بقبولاند،
samira
آدم بهدنیا میآید، بزرگ میشود، خوشبخت است، انتظار میکشد و بعد هم میمیرد. بدرود ای زن یا ای مرد، دیگر هرگز روی زمین برنخواهی گشت! با این همه هرکسی آرزوی التهابآمیز و امکانناپذیر عمر ابدی را در دل میپروراند، هرکسی جهانی است در دل جهانی دیگر، و هرکسی خیلی زود بهطور کامل میگندد تا از بقایایش زندگی جدیدی سربردارد. گیاهان، جانوران، انسانها، ستارهها، دنیاها، همگی جان میگیرند و بعد میمیرند تا تغییر و تحولی بهوجود آید. و هیچ موجود جانداری دوباره برنمیگردد، خواه حشره باشد، یا انسان یا ستاره!
raha
وحشتی مبهم، عظیم و خردکننده بر روح دوروا سنگینی میکرد، وحشت از این نیستی بیکران، پرهیزناپذیر، که برای همیشه این هستیهای زودگذر و مسکینانه را نابود میکند. هماکنون در برابر تهدید آن سرفرود آورده بود. به حشرههایی فکر کرد که چندساعت بیشتر زنده نیستند و به جانورانی که چند روز، به انسانهایی که چند سال و کراتی که چند قرن عمر میکنند. میان اینها چه تفاوتی وجود دارد؟ چند سحرگاه بیشتر، همین.
raha
آدم بهدنیا میآید، بزرگ میشود، خوشبخت است، انتظار میکشد و بعد هم میمیرد. بدرود ای زن یا ای مرد، دیگر هرگز روی زمین برنخواهی گشت! با این همه هرکسی آرزوی التهابآمیز و امکانناپذیر عمر ابدی را در دل میپروراند، هرکسی جهانی است در دل جهانی دیگر، و هرکسی خیلی زود بهطور کامل میگندد تا از بقایایش زندگی جدیدی سربردارد. گیاهان، جانوران، انسانها، ستارهها، دنیاها، همگی جان میگیرند و بعد میمیرند تا تغییر و تحولی بهوجود آید. و هیچ موجود جانداری دوباره برنمیگردد، خواه حشره باشد، یا انسان یا ستاره!
raha
موپاسان میخواهد ثابت کند که بذر بدی، اگر محیط رشدونمو مساعدی پیدا کند، بارور میشود و دنیایی را به آتش میکشد. مگر همین سرجوخهٔ ناچیز آلمانی، با دنیایی عقدهها و امیال سرکوفته نبود که چون در محیط مناسب قرار گرفت، دنیا را به آتش و خون کشید؟ از اینگونه آدمها متأسفانه در تاریخ بشریت کم نبودهاند.
لیلی
اینها همه نشانهٔ تهیدستی شرمآوری بود، تهیدستی آراستهٔ پاریسی. خشم شدیدی علیه این زندگی فقیرانه او را در خود گرفت. به خودش گفت باید از این زندگی نجات پیدا کند، خیلی فوری، باید از همین فردا به این زندگی فلاکتبار و پردرد و رنج خاتمه دهد.
عاطفه
کلمات عاشقانه که همواره یکسان است، مزهٔ دهانی را دارد که از آنها بیرون میآید.
MahedBook.ir
به حشرههایی فکر کرد که چندساعت بیشتر زنده نیستند و به جانورانی که چند روز، به انسانهایی که چند سال و کراتی که چند قرن عمر میکنند. میان اینها چه تفاوتی وجود دارد؟ چند سحرگاه بیشتر، همین.
f.bn
هیچوقت نباید سر توی کار مردم بکنیم. همان وجدان خودمان را خوب اداره کنیم برایمان کافی است. این حرف باید قاعدهای کلی باشد برای همهٔ مردم.
f.bn
چرا اینطور رنج میبریم؟ به این علت که بیشک طوری آفریده شدهایم که جسممان زمان بیشتری میتواند زنده بماند و روحمان زمان کمتری، ولی بس که فکر کردهایم، عدم تناسبی میان هوشمندی گسترش یافتهمان، و شرایط تغییرناپذیر زندگیمان بهوجود آمده است.
f.bn
شاهد سفیدشدن موهای مشکیام بودهام، که با چه کندی و بدطینتی هوشمندانهای تغییر رنگ داده است. پوست صاف، عضلاتم، دندانهایم و همهٔ بدنی را که در گذشته داشتهام از من گرفته و جز روحی ناامید، که بهزودی آن را هم از من خواهد گرفت، چیزی برایم باقی نگذشته است.
tina G
انگار حیوان جوندهای در وجودم داشته باشم. رفتهرفته، ماه بهماه و ساعت بهساعت بهوجود آن پی بردهام، که دارد مرا به انحطاط میکشاند تا مثل ساختمان کهنهای ناگهان فرو بریزم
tina G
این اعجوبههای دنیای ادب را از کجا به تور زدهاند؟
tina G
خیلی دلش میخواست حرفی بزند، اظهار عقیدهای بکند، مورد توجه قرار بگیرد، همه به حرفش گوش کنند، به آن ارج بگذارند، مثل کسانی که دیگران با شوق و لذت به کوچکترین حرفهاشان گوش میدهند.
tina G
به همهٔ این احمقهایی فکر میکنم که همدیگر را میبوسند و به خودم میگویم آدم در زندگی کارهای دیگری هم جز این برای انجامدادن دارد.
مادلن زمزمهکنان گفت:
ــ درست است... ولی گهگاه این کار هم خوب است.
ــ خوب است... خوب است... البته وقتی آدم کار بهتری ندارد که بکند.
jalal
چندسالی مثل همهٔ آدمهای دیگر زندگی کرده، غذا خورده، خندیده، دوست داشته، و امید در دل پرورانده بود. و حالا همهچیز برای او تمام شده بود، برای همیشه. یک زندگی چندروزه و بعد دیگر هیچ! آدم بهدنیا میآید، بزرگ میشود، خوشبخت است، انتظار میکشد و بعد هم میمیرد. بدرود ای زن یا ای مرد، دیگر هرگز روی زمین برنخواهی گشت! با این همه هرکسی آرزوی التهابآمیز و امکانناپذیر عمر ابدی را در دل میپروراند، هرکسی جهانی است در دل جهانی دیگر، و هرکسی خیلی زود بهطور کامل میگندد تا از بقایایش زندگی جدیدی سربردارد. گیاهان، جانوران، انسانها، ستارهها، دنیاها، همگی جان میگیرند و بعد میمیرند تا تغییر و تحولی بهوجود آید. و هیچ موجود جانداری دوباره برنمیگردد، خواه حشره باشد، یا انسان یا ستاره!
jalal
در آن لحظه، خود را کموبیش با ایمان، کموبیش مذهبی و سرشار از حقشناسی نسبت به خداوندی احساس میکرد که او را مورد لطف قرار داده و با عزت و احترام با او رفتار میکرد. بی آنکه بهدرستی بداند به چه کسی روی آورد، از او بهخاطر موفقیتش تشکر میکرد.
لیلی مهدوی
ولی از آنجا که در یافتن افکار و نظرهای جدید دچار مشکل بود، تخصص در رجزخوانی در زمینهٔ انحطاط آداب و سنن، به پستیکشاندهشدن ویژگیهای اخلاقی، فروکشکردن حس میهنپرستی و یا بهطور خلاصه کمخونی شرف و آبرو نزد فرانسویها را برای خودش انتخاب کرد. (کلمهٔ «کمخونی» را در این مورد خودش ابداع کرده بود و به آن مباهات میکرد.)
لیلی مهدوی
حجم
۳۷۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۴۴۰ صفحه
حجم
۳۷۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۴۴۰ صفحه
قیمت:
۴۸,۰۰۰
تومان