کتاب کلیدر؛ جلد اول و دوم
۴٫۴
(۳۷۵)
خواندن نظراتدر هر قدم یک جو از روز بریده و به دورافتاده میشد. خورشید یک مژه بالاتر میخزید و گرما یک پر سنگینتر میشد.
سورینام
گلمحمد میتوانست دریابد هنگام که به خیمهای آتش درمیافتد، هر چند خردینهها بیشتر شیون میکنند، اما خدای خیمه، آنکه عمر و جانش در تار و پود خیمه بافته شده است، گر چه خاموش و بیخروش مانده باشد، دردمندیاش را کرانهای نیست. خردینهها سرانجام آرام میگیرند. اما خدای خیمه، درد را به جان درکشیده، به درون برده و در کنج قلب خود جایش داده است، تا مگر روزی روزگاری به عربدهای، به اشکی، یا به خروشی شادمانه، از دل بیرونش بپراکند.
Maryam Zare
این را به یقین میتوان گفت که زن و زن یکدیگر را از درون پس میزنند، گرچه در برونه خواهرگفته هم باشند. چیزی در ایشان هست که ترسو و حسود است. دست و دلبازترینشان هم از این نقص برکنار نیست. حسد به برازندهتر از خود. ترس از همو. خطر اینکه پسندیدهتر افتد. بیم واپسماندن. این نه تنها در چند و چون برازندگی، قلب زن را میخلد، که در کار و در رفتار نیز چنین است. دیگری اگر در کار چربدستتر است، مایه آزار زن است. سرکوفتگی میآورد. اگر آزادهخوی است، مایه خردی اوست. اگر گشادهروی است، دل او را میآزارد. جبین درهم کشیده اگر باشد، خشم انگیز است. و همه اینها ـ دلآزردگی، خردینگی، سرکوفتگیـ راه به کینه میبرند. کینه اولین منزلگاهیست که زن در درون خود به آن میرسد. کینه ویرانگر. غوغایی از خشم درونش را برمیآشوبد. آتشفشان درد. گربه خشمگین. دستی به نوازش. نگاهی به پذیرفتنش. فریادرسی در دسترس. آبی بر آتش: تو نیز زنی؛ فراخور عشق! آرامش. اما دل دریا همیشه بر آشوب است. زن، دریاست؛ گرچه کماند دریاهایی که ستیغ صخرهها ـمردانـ را به آشوب خویش از پای برکنند. خروش آشوب، گذراست. آشوب فرو مینشیند. صخره برجاست: مرد، ایستاده است.
صبا۶۴
همین بهتر که مارال این را نمیدانست. چون هنگامی که چشمهایت بر چیزی بسته باشد و بدانی که نمیدانی، بهرهور از جوری آرامش خاطر هستی. همین چشمِ بینا داشتن، گاهی دست آدم را میان رنگ میگذارد.
Shahab Roham
آدمیزاد ـ دست کمـ دو گونه زندگانی میکند؛ یکی آنکه هست و دیگری آنکه میخواهد.
mahi
ترس، بیش از آنچه خود میپنداشت خوارش کرده بود
اکرم ملایی
دلش چنین میخواست. اما کو جرأت؟! این است که آدمیزاد ـ دست کمـ دو گونه زندگانی میکند؛ یکی آنکه هست و دیگری آنکه میخواهد
اکرم ملایی
چرت. خواب. آفتاب. خاموشی. فراموشی. جهان را گو که بچرخد!
مریم
دستی به نوازش. نگاهی به پذیرفتنش. فریادرسی در دسترس. آبی بر آتش: تو نیز زنی؛ فراخور عشق! آرامش. اما دل دریا همیشه بر آشوب است. زن، دریاست؛ گرچه کماند دریاهایی که ستیغ صخرهها ـمردانـ را به آشوب خویش از پای برکنند. خروش آشوب، گذراست. آشوب فرو مینشیند. صخره برجاست: مرد، ایستاده است.
مریم
اما آدمیزاد کجا میتواند آنچه را که میاندیشد به کار گیرد؟
مریم
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۶۲۴ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۶۲۴ صفحه