بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آبشوران | صفحه ۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آبشوران

بریده‌هایی از کتاب آبشوران

۴٫۳
(۶۴)
گریه کار همیشهٔ ما بود. موقع عزاداری، عزادار بودیم، موقع جشن هم عزادار بودیم.
محسن سفیدگر
سیل روی دیوارهای اتاقمان را خط می‌انداخت. بابام می‌دانست که پارسال یا چند سال پیش چقدر سیل آمده بود. اثرش روی دیوار مانده بود. بابام به دیوار اشاره می‌کرد و می‌گفت: «این هم تقویم دیواری ما.»
محسن سفیدگر
آفتاب روی دیوار کاهگلی حیاط رنگ می‌باخت؛ دلم می‌خواست آفتاب نرود. هیچ وقت نرود و مشق‌هایم خود به خود نوشته بشوند و بابام از خواب بیدار نشود: هر وقت بلند می‌شد، بهانه می‌گرفت و کتکمان می‌زد. دلهرهٔ شنبه در دلم بود. آن همه مشق و جدولِ ضرب ومعلم نامهربان و صدای ماست فروش دوره‌گرد در کوچه. چرا هیچ کس نبود که دوستمان داشته باشد؟ ولی بود. بچه گربه‌هایی بودند که شب‌ها، دزدکی توی جامان می‌بردیم. دست‌هامان را می‌لیسیدند و برایمان خُرخُر می‌کردند؛ اما تا غافل می‌شدیم، می‌رفتند و پای بابا را گاز می‌گرفتند و می‌لیسیدند و بابام پرتشان می‌کرد تو حیاط.
phatemebaqeri

حجم

۶۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۳

تعداد صفحه‌ها

۱۲۷ صفحه

حجم

۶۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۳

تعداد صفحه‌ها

۱۲۷ صفحه

قیمت:
۳۴,۰۰۰
۱۷,۰۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۴
۵
صفحه بعد