بریدههایی از کتاب آبشوران
۴٫۳
(۶۴)
جیغهای دلخراش اصغر همیشه در گوشم خواهد بود. این جیغها تا ابد مرا بیدار نگه خواهد داشت و مرا بر ضد آنکه همیشه خرجیش آماده است، آنکه شکمش مثل زالو پر است و کاری نمیکند که همه خرجی داشته باشند، خواهد شوراند. بر ضد آنکه گوشش کر است و جیغهای اصغر را نمیشنود، نالههای ننه را نمیشنود، و بر ضد آنکه نفهمید و ندانست و نخواست بداند که چرا همیشه زیر چشم ننهام از درد کبود بود، همیشه گیسویش شانه نزده و آشفته و پردرد و همیشه گرسنه بود، تا ما نیم سیر باشیم.
fariba.
نمیدانم چه خبر شده بود. میگفتند هر کس اسم صلح را بیاورد، معلوم میشود که دست چپی است و او را میگیرند.
Hepatitis G
اصغر را هم تازه مدرسه گذاشته بودیم. شب تا صبح خواب نداشت. صدای کاغذ و کتابش نمیگذاشت بخوابیم. ننه میگفت: «اصغر حتمآ یک چیزی میشه.»
اصغر بعدها شاگرد شوفر شد.
عباس
«جوشانده هم کاری نکرد. باید فردا بریم گذر صاحب جمع، از دختر خاله معصومه آب تربت بگیریم.»
عمو گفت:
«هر مرضی باشه آب تربت خوبش میکنه.»
عباس
چرا همیشه زیر چشم ننهام از درد کبود بود، همیشه گیسویش شانه نزده و آشفته و پردرد و همیشه گرسنه بود، تا ما نیم سیر باشیم.
عباس
«تو اگر بزرگ بشی پولهایت را چه میکنی؟»
- میدم ترش و شیرین. به امام رضا قسم که هر شب میرم سینما. هر شب.
عباس
احمد نه پدر داشت و نه مادر. بیکس بود. روی تون حمام میخوابید.
عباس
در حالی که آب دهانش را قورت میداد و تکه نانی را که با خودش آورده بود، به نیش میکشید، از من میپرسید:
«راستی کی بزرگ میشیم؟»
میگفتم:
«آدم باید چیز زیاد بخوره تا زود بزرگ بشه.»
اکبر با ناامیدی میگفت:
«پس ما هیچوقت بزرگ نمیشیم. ای داد و بیداد!»
aida_deljoo
ولی باز امید داشتم. مرگ را نمیتوانستم باور کنم. ننه چطور ممکن بود بمیرد؟ پس چه کسی رخت مردم را میشست؟ پس کی برای مردم کلاش میچید؟ هر وقت ما شیطانی میکردیم، چه کسی میان رانهامان را با چنگول کبود میکرد؟ چه کسی به بابا التماس میکرد تا برای عیدمان جفتی جوراب بخرد؟
چطور ممکن بود ننه بمیرد؟ او میبایستی زنده باشد تا ظرف بشوید؛ جارو بکند، عذرا را شیر بدهد و بغض و دردش را بروز ندهد و روی جگرش بریزد. دستهای یخ زده و قاچ قاچ خودش و ما را هر شب وازلین بمالد.
و برامان قصه بگوید.
aida_deljoo
توی کتاب اسم امام حسین هم بود. من همیشه وقتی اسم امام حسین میآمد از ته دل گریه میکردم. دلم میخواست شمشیری میداشتم و دشمنان امام حسین را میکشتم. قلبم فشرده میشد و غصهام میگرفت و یاد یاراحمد میافتادم که یک روز عدهای به سرش ریختند و او با آنها گلاویز شد. کتابهایش میان گل و لای افتاد و پخش و پلا شد.
خون از گوشش بیرون زد و او را بردند. بابا و دایی موسی هم بودند، اما هیچ نگفتند.
cedar
جیغهای دلخراش اصغر همیشه در گوشم خواهد بود. این جیغها تا ابد مرا بیدار نگه خواهد داشت و مرا بر ضد آنکه همیشه خرجیش آماده است، آنکه شکمش مثل زالو پر است و کاری نمیکند که همه خرجی داشته باشند، خواهد شوراند. بر ضد آنکه گوشش کر است و جیغهای اصغر را نمیشنود، نالههای ننه را نمیشنود، و بر ضد آنکه نفهمید و ندانست و نخواست بداند که چرا همیشه زیر چشم ننهام از درد کبود بود، همیشه گیسویش شانه نزده و آشفته و پردرد و همیشه گرسنه بود، تا ما نیم سیر باشیم.
کاربر ۳۸۶۲۶۸۰
تابستان تمام شد و آمادهٔ مدرسه رفتن میشدیم. با زغال و گچ و هرچه که به دستمان میرسید، روی دیوارها کلمهٔ صلح را مینوشتیم. کبوتر میکشیدیم؛ کبوترهای در حال پرواز. بزرگ و کوچک. سرتاسر دیوارهای لب آشورا و تکیه را پر از کبوتر صلح کرده بودیم.
Shizoku
اکبر با دلسردی گفت:
«امسال گل نمیده.»
با لحنی امیدوار گفتم:
«ما باید کاری بکنیم که گل بده.»
اکبر با ناباوری گفت:
«چه بکنیم، مگه ما خداییم؟»
با دلگرمی گفتم:
«باید مواظبش باشیم. تو باید بیشتر پشکل جمع بکنی.»
اکبر با لجاجت گفت:
«اصلا گل نمیده، زحمت ما هم بیفایدهس.»
فریاد زدم:
«میده! میده! و خواستم با مشت بزنم توی پهلویش، ولی چشمم افتاد به دست هایش که پشگلی بود و قاچ قاچ شده بود. دلم سوخت.»
Shizoku
جیغهای دلخراش اصغر همیشه در گوشم خواهد بود. این جیغها تا ابد مرا بیدار نگه خواهد داشت و مرا بر ضد آنکه همیشه خرجیش آماده است، آنکه شکمش مثل زالو پر است و کاری نمیکند که همه خرجی داشته باشند، خواهد شوراند. بر ضد آنکه گوشش کر است و جیغهای اصغر را نمیشنود، نالههای ننه را نمیشنود، و بر ضد آنکه نفهمید و ندانست و نخواست بداند که چرا همیشه زیر چشم ننهام از درد کبود بود، همیشه گیسویش شانه نزده و آشفته و پردرد و همیشه گرسنه بود، تا ما نیم سیر باشیم.
sheloo
توی کتاب اسم امام حسین هم بود. من همیشه وقتی اسم امام حسین میآمد از ته دل گریه میکردم. دلم میخواست شمشیری میداشتم و دشمنان امام حسین را میکشتم. قلبم فشرده میشد و غصهام میگرفت و یاد یاراحمد میافتادم که یک روز عدهای به سرش ریختند و او با آنها گلاویز شد. کتابهایش میان گل و لای افتاد و پخش و پلا شد.
خون از گوشش بیرون زد و او را بردند. بابا و دایی موسی هم بودند، اما هیچ نگفتند. حتی عمو رجب بقال هم که روزهای عاشورا میشد علم کش دسته، هیچ نگفت. من از ترس خودم را پشت آنها قایم کردم.
sheloo
میان کتاب همهاش کشت و کشتار بود، ظلم بود. آتش سوزی بود. گریه و زاری خواهرها و برادرها بود. گریه کار همیشهٔ ما بود. موقع عزاداری، عزادار بودیم، موقع جشن هم عزادار بودیم.
sheloo
بیبی عذرا را هم با قنداق از پلهها بالا آورد، تا خدا عذرا را هم ببیند و بداند که عذرا شیر ندارد، که نمیتواند بیننه باشد.
Ailin_y
مرگ را نمیتوانستم باور کنم. ننه چطور ممکن بود بمیرد؟ پس چه کسی رخت مردم را میشست؟ پس کی برای مردم کلاش میچید؟ هر وقت ما شیطانی میکردیم، چه کسی میان رانهامان را با چنگول کبود میکرد؟ چه کسی به بابا التماس میکرد تا برای عیدمان جفتی جوراب بخرد؟
چطور ممکن بود ننه بمیرد؟ او میبایستی زنده باشد تا ظرف بشوید؛ جارو بکند، عذرا را شیر بدهد و بغض و دردش را بروز ندهد و روی جگرش بریزد. دستهای یخ زده و قاچ قاچ خودش و ما را هر شب وازلین بمالد.
و برامان قصه بگوید.
Ailin_y
جیغهای دلخراش اصغر همیشه در گوشم خواهد بود. این جیغها تا ابد مرا بیدار نگه خواهد داشت و مرا بر ضد آنکه همیشه خرجیش آماده است، آنکه شکمش مثل زالو پر است و کاری نمیکند که همه خرجی داشته باشند، خواهد شوراند. بر ضد آنکه گوشش کر است و جیغهای اصغر را نمیشنود، نالههای ننه را نمیشنود، و بر ضد آنکه نفهمید و ندانست و نخواست بداند که چرا همیشه زیر چشم ننهام از درد کبود بود، همیشه گیسویش شانه نزده و آشفته و پردرد و همیشه گرسنه بود، تا ما نیم سیر باشیم.
Ailin_y
بنا شد پولهایمان را جمع کنیم. بعد چون عجله داشتیم و پولمان کم بود، دزدی هم کردیم.
Ailin_y
حجم
۶۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۱۲۷ صفحه
حجم
۶۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۱۲۷ صفحه
قیمت:
۳۴,۰۰۰
۱۷,۰۰۰۵۰%
تومان