بریدههایی از کتاب آبشوران
۴٫۳
(۶۴)
خورشید افتاده بود وسط حوض و شنا میکرد. شاید خورشید هم گرمش بود.
parisa
هرکس پول قلکش برای خودش نبود. سالی یکبار و یک نفر بایستی لباس میخرید و آن کسی بود که لباسش بیشتر از همه وصله داشته باشد.
شب از زیر کرسی با همدیگر دربارهٔ خرید لباس یکی به دو میکردیم.
پچ پچ اکبر به گوش میرسید که میگفت:
«های اصغر! امسال مال منهها! داشی برا.»
و اصغر یواشی با التماس میگفت:
«پارسال مال تو بود، برادرکم. مگر یادت نیست؟ امسال مال منه. میخوای وصلههامان را بشماریم!»
بعد اکبر و اصغر شروع میکردند به شمارش وصلهها. اصغر برنده میشد
محسن سفیدگر
دی در کوچه، پسرش را صدا میزد و میخندید. راستی بابا هم بعضی شبها میخندید. هر شب که پول داشت. هر شب که نمیگفت: «فردا، فردا.»
آن شب بابام میخندید. یکدانه ترب میخرید و با خودش میآورد. از در که داخل میشد پاورچین پاورچین میآمد و دستمال مچاله شدهاش را باز میکرد و ناگهان میخندید و میگفت:
«بچهها خربزهٔ زمستان براتان آوردم! خربزهٔ زمستان! هاها!»
کاربر ۲۰۶۶۱۳۲
با دلتنگی از کنار اتاق بیبی گذشتم و از درز در ننه را تماشا کردم. صدای نازک و محبوبش به گوشم میرسید. اتاق نیمه تاریک بود. ننه صورتش رو به سقف بود. دستهای استخوانی و لاغرش، بی حال روی چارخانهٔ موج افتاده بود.
هر وقت صدایش را میشنیدم با خودم میگفتم: «هنوز ننه دارم. هنوز زندهس.»
بابونه 🌱
جیغهای دلخراش اصغر همیشه در گوشم خواهد بود. این جیغها تا ابد مرا بیدار نگه خواهد داشت و مرا بر ضد آنکه همیشه خرجیش آماده است، آنکه شکمش مثل زالو پر است و کاری نمیکند که همه خرجی داشته باشند، خواهد شوراند.
بابونه 🌱
خدا از سلطان محمود بزرگتره.
کاربر ۳۷۱۳۸۳۲
«خدا از سلطان محمود بزرگتره.»
aida_deljoo
جیغهای دلخراش اصغر همیشه در گوشم خواهد بود. این جیغها تا ابد مرا بیدار نگه خواهد داشت و مرا بر ضد آنکه همیشه خرجیش آماده است، آنکه شکمش مثل زالو پر است و کاری نمیکند که همه خرجی داشته باشند، خواهد شوراند. بر ضد آنکه گوشش کر است و جیغهای اصغر را نمیشنود، نالههای ننه را نمیشنود، و بر ضد آنکه نفهمید و ندانست و نخواست بداند که چرا همیشه زیر چشم ننهام از درد کبود بود، همیشه گیسویش شانه نزده و آشفته و پردرد و همیشه گرسنه بود، تا ما نیم سیر باشیم.
Shizoku
ناگهان لگدی به پشتم خورد و پس گردنم سوخت. اکبر پرت شد آن طرف و به سوی در حیاط فرار کرد. من هم پشت سرش پرت شدم. سرایدار بود. از فرار اکبر دلخور شدم. بایستی میایستاد. گل خودمان بود. ما کاشته بودیمش. بایست حفظش میکردیم. اما سرایدار با همهٔ پیریاش خیلی قوی بود.
Shizoku
اکبر با دلسردی گفت:
«امسال گل نمیده.»
با لحنی امیدوار گفتم:
«ما باید کاری بکنیم که گل بده.»
اکبر با ناباوری گفت:
«چه بکنیم، مگه ما خداییم؟»
با دلگرمی گفتم:
«باید مواظبش باشیم. تو باید بیشتر پشکل جمع بکنی.»
اکبر با لجاجت گفت:
«اصلا گل نمیده، زحمت ما هم بیفایدهس.»
فریاد زدم:
«میده! میده! و خواستم با مشت بزنم توی پهلویش، ولی چشمم افتاد به دست هایش که پشگلی بود و قاچ قاچ شده بود. دلم سوخت.»
Shizoku
میان کتاب همهاش کشت و کشتار بود، ظلم بود. آتش سوزی بود. گریه و زاری خواهرها و برادرها بود. گریه کار همیشهٔ ما بود. موقع عزاداری، عزادار بودیم، موقع جشن هم عزادار بودیم.
Shizoku
جیغهای دلخراش اصغر همیشه در گوشم خواهد بود. این جیغها تا ابد مرا بیدار نگه خواهد داشت و مرا بر ضد آنکه همیشه خرجیش آماده است، آنکه شکمش مثل زالو پر است و کاری نمیکند که همه خرجی داشته باشند، خواهد شوراند. بر ضد آنکه گوشش کر است و جیغهای اصغر را نمیشنود، نالههای ننه را نمیشنود، و بر ضد آنکه نفهمید و ندانست و نخواست بداند که چرا همیشه زیر چشم ننهام از درد کبود بود، همیشه گیسویش شانه نزده و آشفته و پردرد و همیشه گرسنه بود، تا ما نیم سیر باشیم.
Shizoku
هیچکس دور و بر کیومرث نبود جز حشمت که لباسش مثل ما بود. خانهاش کنار خانهٔ ما بود. گردنش مثل ما باریک بود و حتی چرکهای روی دستش هم به ضخامت چرکهای دست ما بود، اما به خاطر شکمو بودنش، نوکر کیومرث شده بود و از او دفاع میکرد.
Shizoku
ننه چطور ممکن بود بمیرد؟ پس چه کسی رخت مردم را میشست؟ پس کی برای مردم کلاش میچید؟ هر وقت ما شیطانی میکردیم، چه کسی میان رانهامان را با چنگول کبود میکرد؟ چه کسی به بابا التماس میکرد تا برای عیدمان جفتی جوراب بخرد؟
چطور ممکن بود ننه بمیرد؟ او میبایستی زنده باشد تا ظرف بشوید؛ جارو بکند، عذرا را شیر بدهد و بغض و دردش را بروز ندهد و روی جگرش بریزد. دستهای یخ زده و قاچ قاچ خودش و ما را هر شب وازلین بمالد.
و برامان قصه بگوید.
عقل سرخ
چطور ممکن بود ننه بمیرد؟ او میبایستی زنده باشد تا ظرف بشوید؛ جارو بکند، عذرا را شیر بدهد و بغض و دردش را بروز ندهد و روی جگرش بریزد. دستهای یخ زده و قاچ قاچ خودش و ما را هر شب وازلین بمالد.
و برامان قصه بگوید.
Amir Roghani
این جیغها تا ابد مرا بیدار نگه خواهد داشت و مرا بر ضد آنکه همیشه خرجیش آماده است، آنکه شکمش مثل زالو پر است و کاری نمیکند که همه خرجی داشته باشند، خواهد شوراند. بر ضد آنکه گوشش کر است و جیغهای اصغر را نمیشنود، نالههای ننه را نمیشنود، و بر ضد آنکه نفهمید و ندانست و نخواست بداند که چرا همیشه زیر چشم ننهام از درد کبود بود، همیشه گیسویش شانه نزده و آشفته و پردرد و همیشه گرسنه بود، تا ما نیم سیر باشیم.
Amir Roghani
هر وقت بچهای از بچههای کوچهمان میمرد، ننه تا چند روز نفرینمان نمیکرد، حتا ما را میبوسید. بغلمان میکرد و قربان صدقهمان میرفت. رو میکرد به آسمان و میگفت:
«روله، دردتان بخوره طوق سرم، عزیزاکم.»
اما با اولین لقمه نانی که از میان دیگ برمیداشتیم، نفرین و نالههایش شروع میشد.
راحله
هر وقت بچهای از بچههای کوچهمان میمرد، ننه تا چند روز نفرینمان نمیکرد، حتا ما را میبوسید. بغلمان میکرد و قربان صدقهمان میرفت. رو میکرد به آسمان و میگفت:
«روله، دردتان بخوره طوق سرم، عزیزاکم.»
راحله
یک روز یک بطری که عکس زن خوشگلی رویش بود پیدا کردیم. بابام هر وقت تماشایش میکرد، دزدکی ننه را نگاه میکرد و آهسته به طوری که ننه نشنود، میگفت:
«هوووم! تو دنیا چه چیزهای خوبی هست.»
راحله
روز سوم چون زنش لباسش را با صابون شسته بود بدون کتک کاری یا اوقات تلخی طلاقش داد:
«لباسها را باید با جوبک بشوری. من صابون و از این قرتی بازیها لازم ندارم.»
بابونه 🌱
حجم
۶۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۱۲۷ صفحه
حجم
۶۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۱۲۷ صفحه
قیمت:
۳۴,۰۰۰
۱۷,۰۰۰۵۰%
تومان