بریدههایی از کتاب قصر آبی
۴٫۵
(۷۴۳)
لحظهای که یک زن متوجه میشود هیچ دلیلی برای زندگیکردن ندارد، نه عشق، نه وظیفه، نه هدف و نه امید، لحظهای به تلخی مرگ است.
nina61
«ترس گناه اصلی است. تقریباً تمام شرهای دنیا ریشه در این دارند که یک نفر از چیزی میترسد.»
🌱 آونـב
بعضیوقتها که صبح روز بعد بیست و نه سالش میشود و هنوز مجرد است، خوب خوابش نمیبرد.
Milad Aria
اگر مرگی در کار نبود، چه کسی میتوانست زندگی را تحمل کند؟
Aa
«ترس گناه اصلی است. تقریبا تمام شرهای دنیا ریشه در این دارند که یک نفر از چیزی میترسد. ترس یک افعی لغزان سرد است که به دور آدم چمبره میزند. زندگی با ترس وحشتناک و مهمتر از همه، خفتبار است.»
fereshteh
زندگی با ترس وحشتناک و مهمتر از همه، خفتبار است.»
پریسا
از آینهٔ متخاصمش رو گرداند و به بیرون نگاه کرد. زشتی منظرهٔ پیش رویش همیشه باعث میشد در جا خشکش بزند؛ حصار زهواردررفته، کالسکهفروشی مخروبهٔ قدیمی در زمین کناری که با آگهیهای تبلیغاتی ناهنجاری با رنگهای تند و زننده پوشیده شده بود و ایستگاه راهآهن حزنآور پشت آن که بیخانمانهای بیچاره همیشه، حتی در این صبح زود، دوروبر آن میپلکیدند. زیر شرشر باران همه چیز، خصوصاً آن آگهیهای تبلیغاتی ناخوشایند، بدتر به نظر میرسید، "ظاهر جوانی خود را حفظ کنید." ولنسی ظاهر جوانی خود را حفظ کرده بود. مشکل هم از همینجا بود. هیچ نشانی از زیبایی جایی یافت نمیشد و ولنسی با افسردگی فکر کرد، "درست مثل زندگی من." تلخکامی کوتاهش گذشته بود. به ناچار مثل همیشه به حقایق تن داده بود. او یکی از آن آدمهایی بود که زندگی همیشه از کنارشان میگذرد. این یک واقعیت تغییرناپذیر بود.
mehran
«بهتر نیست قلب آدم بشکند تا اینکه پژمرده بشود؟ قبل از اینکه بشکند، حتماً احساسات شگفتانگیزی را تجربه کرده. همین به زحمت درد و رنجش میارزد.»
araz zarei
از اینکه برای راضیکردن دیگران زندگی کنم، خسته شدهام و تصمیم گرفتهام که خودم را راضی نگه دارم.
ستاره
ولنسی نقل کرد: «جان فاستر میگوید: "اگر بتوانید با کسی نیم ساعت در سکوت بنشینید و بااینحال کاملاً راحت باشید، میتوانید با آن شخص دوست بشوید. اگر نمیتوانید، هرگز دوست یکدیگر نمیشوید و نیازی نیست در این راه وقت تلف کنید."»
Oryx & Crake
تکلیف آدم با یک جنازه معلوم است، دیگر هیچ اتفاقی برای آن نمیافتد. اما تا وقتی زندگی پابرجاست، ترس هم وجود دارد.
realarezu
هیچ آزادی مطلقی روی زمین وجود ندارد. فقط نوع محدودیتهاست که متفاوت و نسبی هستند.
Zahra.kazemi6
«اوه، چرا. ولی چیزهایی که من از آن شرمم میآید، با چیزهایی که شما از آن شرمتان میآید، فرق دارند.»
Zahra.kazemi6
«تمام عمرم سعی کردهام بقیه را راضی کنم و شکست خوردم. بعد از این خودم را راضی میکنم! دیگر هیچوقت به چیزی تظاهر نمیکنم. تمام عمرم با دروغ و تظاهر و طفرهرفتن زندگی کردهام. گفتن حقیقت چه نعمت بزرگی است!
Zahra.kazemi6
ساعت سه صبح بود؛ معقولترین پربارترین و منفورترین زمان برای محاکمهٔ خود
Zahra.kazemi6
عادلانه نبود درحالیکه هیچوقت زندگی نکرده، مجبور باشد بمیرد.
Zahra.kazemi6
لحظهای که یک زن متوجه میشود هیچ دلیلی برای زندگیکردن ندارد، نه عشق، نه وظیفه، نه هدف و نه امید، لحظهای به تلخی مرگ است.
ولنسی با وحشتی ناگهانی فکر کرد، "و مجبورم به زندگی ادامه بدهم، چون نمیتوانم از آن دست بکشم. شاید مجبور بشوم هشتاد سال زندگی کنم. خیلی وحشتناک است که مجبوریم اینقدر زندگی کنیم! فکرش حالم را به هم میزند."
Zahra.kazemi6
تنها نکتهای که ولنسی راجع به اتاقش دوست داشت، این بود که اگر میخواست، میتوانست شبها تنهایی در آن گریه کند.
Zahra.kazemi6
«یک بشقاب سیب، آتش شومینه و یک کتاب خوب برای خواندن جایگزین خوبی برای بهشت است.»
ریحانه عابدینی
«واقعاً قشنگ میخندی. فقط شنیدن صدای خندهات باعث میشود من هم دلم بخواهد بخندم. خندهات حالت خاصی دارد، انگار که کلی چیز بامزهٔ دیگر هم پشتش پنهان شده که حاضر نیستی آنها را رو کنی. قبل از اینکه به میستاویس بیایی هم، همینجوری میخندیدی، مهتاب؟»
اژدهای کوچک
حجم
۲۴۸٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۲۴۸٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
قیمت:
۱۳۵,۰۰۰
۸۱,۰۰۰۴۰%
تومان