بریدههایی از کتاب قصر آبی
۴٫۵
(۷۴۳)
تنها عشق خودش به بارنی کفایت میکرد! نیازی نبود او هم عاشق ولنسی باشد. فقط اینکه در این شب تابستانی، زیر نور سفید خیرهکنندهٔ ماه و وزش بادی که از جنگل کاجها جاری میشد، تنها در سکوت کنارش بنشیند، به حد کافی شورانگیز بود.
Dear Moon
عشق آخرین ترسش را هم سوزانده بود.
عشق! این تسخیر جسم و روح و ذهن عجب گزنده، عذابآور و بیاندازه شیرین بود! مانند جرقهٔ آبی درخشانی که در مرکز الماسهای نشکن یافت میشود، در قلبش چیزی ظریف، دور از دسترس و ملکوتی جا داشت. هیچ رؤیایی به گرد پایش نمیرسید. او دیگر تنها نبود. او به جمع گستردهٔ خواهرانش تعلق داشت؛ تمام زنانی که زمانی در این دنیا عاشق شده بودند.
Dear Moon
کوچکترین تمایلی نداشت که عشقش را سرکوب یا انکار کند.
Dear Moon
«جان فاستر میگوید: "اگر بتوانید با کسی نیم ساعت در سکوت بنشینید و بااینحال کاملاً راحت باشید، میتوانید با آن شخص دوست بشوید. اگر نمیتوانید، هرگز دوست یکدیگر نمیشوید و نیازی نیست در این راه وقت تلف کنید."»
Dear Moon
خوشحال بود که از آن هیاهوی وحشتناک فرار کرده است و خوشحال بود که محکم دست بارنی را چسبیده. احساساتش کاملاً به هم ریخته بود و تابهحال هیچوقت در چنین بازهٔ کوتاهی هجوم احساساتی نظیر این را تجربه نکرده بود.
Dear Moon
آزادی و استقلال خیلی خوب بود، ولی آدم نباید احمقانه رفتار میکرد.
Dear Moon
دختری که هیچ اهمیتی به نظر جامعه نمیدهد! که پیوندهای مقدس خانوادگی اصلاً جلودارش نیستند! که از خاطرات کودکیاش متنفر است!
Dear Moon
«هیچ میدانید مردم بعداً چه میگویند؟ یا همین الآن دارند چه میگویند؟»
ولنسی شانههایش را بالا انداخت و گفت: «میتوانم تصور کنم.» ناگهان دوباره از چنگال ترس گریخته بود. «بیخود بیست سال به شایعات مهمانیهای چای و گروههای دوختودوز دیروود گوش نکردهام. اما دکتر استالینگ، برایم کوچکترین اهمیتی ندارد که چه میگویند، کوچکترین اهمیتی!»
Dear Moon
ولنسی از جایش بلند شد. هنوز در پنجهٔ ترس بود، اما روحش دوباره آزاد شده بود. به آن صدای درونی پشت نمیکرد.
Dear Moon
هر چیزی را که درک نمیکرد، مستقیم محکوم میکرد. به همین راحتی!
Dear Moon
نعره زد: «دفعهٔ بعد که بیایی، از پنجره میاندازمت بیرون و چه بهتر که پنجره هم بسته باشد! فکر کردی جای خدا نشستهای که آمدهای اینجا و میخواهی دنیا را به مسیر درستش برگردانی؟»
Dear Moon
ولنسی ناگهان قاطعانه گفت: «بزرگترین شادی این است که هروقت خواستی، عطسه کنی.»
Dear Moon
یکی از خوشیهای زندگی جدید ولنسی این بود که هرموقع و هرچقدر که میخواست، میتوانست از کتابهای جان فاستر بخواند.
Dear Moon
ولنسی فکر کرد، "من از مردی خوشم میآید که چشمهایش بیشتر از دهانش حرف بزنند."
Dear Moon
بارنی اسنیث جوری حرف میزد که جملات جان میگرفتند. وقتی میگفت "عصربهخیر"، احساس میکردی که واقعاً عصر دلنشینی است و بخشی از دلنشین بودنش هم بهخاطر حضور اوست. به علاوه احساس میکردی خودت هم در دلنشین شدن آن عصر نقش داری.
Dear Moon
سیسی بهنرمی گفت: «به نظرم، هرکسی یک قصر آبی دارد. فقط هرکسی برای آن اسم مخصوص خودش را دارد. من هم یک زمانی یکی برای خودم داشتم.»
Dear Moon
همیشه به نظر خیلی با بقیهٔ دخترها فرق داشتی، خیلی مهربان و دوستداشتنی بودی و انگار یک راز مهم و دوستداشتنی توی قلبت داشتی که هیچکسی از آن خبر نداشت. اینطور نبود، ولنسی؟»
ولنسی کمی خندید و گفت: «چرا، من قصر آبیام را داشتم.»
Dear Moon
خوشحالم که کاری برای انجامدادن دارم؛ کاری که واقعاً احتیاج به انجامشدن دارد.
Dear Moon
خودم هم نمیخواهم که بهتر بشوم. من خیلی خسته شدهام، ولنسی. فقط مرگ میتواند من را به آرامش برساند. ولی خیلی عالی است که تو اینجا هستی. اصلاً نمیتوانی حدس بزنی که چقدر برایم ارزشمند است.
Dear Moon
ولنسی یک بار با خونسردی از او پرسید:
«فایدهٔ این عصبانی شدنها چیه؟»
ایبل گفت: «کمک میکند آرام بشوم.»
Dear Moon
حجم
۲۴۸٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۲۴۸٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
قیمت:
۱۳۵,۰۰۰
۸۱,۰۰۰۴۰%
تومان