بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب قصر آبی | صفحه ۴۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب قصر آبی

بریده‌هایی از کتاب قصر آبی

۴٫۵
(۷۴۲)
ولنسی جلوی دروازه منتظر دامادش بود. پیراهن سبز و کلاه سبزش را پوشیده بود، چون چیز دیگری برای پوشیدن نداشت. اصلاً شباهتی به یک عروس نداشت، احساس عروس بودن هم نمی‌کرد. در واقع شبیه به یک پری وحشی بود که از جنگل سبز بیرون پریده. اما اهمیتی نداشت. هیچ‌چیز اهمیت نداشت، چون بارنی داشت سراغ او می‌آمد.
Dear Moon
بارنی گفت: «گفتم بیایم اینجا و ببینم کاری از دستم برایتان بر می‌آید یا نه.» ولنسی فرصت را شکار کرد. ولنسی با آرامش به صراحت گفت: «یک کار از دستتان بر می‌آید. با من ازدواج می‌کنید؟»
Dear Moon
برای اولین‌بار بارنی او را با اسم کوچکش صدا زده بود. صرفاً شنیدن اسمش از دهان او شیرین‌تر از هر نوازشی بود که می‌توانست از هرکس دیگری دریافت کند.
Dear Moon
ولنسی از آن مراسم ختم متنفر بود، از آدم‌هایی که آمده بودند تا با کنجکاوی به چهرهٔ مرمری سیسیلیا خیره شوند متنفر بود، از خودپسندی آنها متنفر بود، از آن آواز دلتنگ‌کنندهٔ کشدار متنفر بود، از جملات محترمانه و محتاطانهٔ آقای بردلی متنفر بود. اگر می‌توانست به روش احمقانهٔ خودش عمل کند، اصلاً مراسم ختمی نمی‌گرفت. سیسی را با گل می‌پوشاند، از چشم‌های کنجکاو پنهانش می‌کرد و با خطابهٔ دوستانهٔ کوتاهی از جانب کشیش متودیست آزاد پیر، کنار کودک بی‌نام کوچکش در گورستان چمن‌پوش زیر کاج‌های کلیسای "حاشیه" دفنش می‌کرد. یادش آمد که سیسی یک بار گفته بود: «دوست دارم در اعماق جنگل دفن بشوم تا دیگر هیچ‌کسی نتواند بیاید بگوید: "سیسی گی اینجا دفن شده" و داستان غم‌انگیز من را تعریف کند.»
Dear Moon
مراسم‌های ختم همیشه باعث می‌شدند "داغ‌های قدیمی دل" دخترعمه استیکلز زنده شوند.
Dear Moon
جامعه ناگهان داشت تمام اعمال شرورانهٔ سیسیلیا را فراموش می‌کرد و به یاد می‌آورد که چه موجود زیبا و متواضعی بوده، "و مادر هم نداشت، می‌دانید... مادر نداشت!"
Dear Moon
مرگ، این پدیدهٔ اعجازآفرین، ناگهان قضیه را کاملاً آبرومندانه جلوه داد.
Dear Moon
اصلاً متأسف نبود که سیسیلیا مرده و فقط از بابت رنج‌هایی که در زندگی‌اش کشیده بود، متأسف بود. اما دیگر کسی نمی‌توانست به او آسیب برساند. ولنسی همیشه فکر می‌کرد مرگ هولناک است. اما سیسی خیلی آرام و خوشایند مرده بود و در لحظهٔ آخر، چیزی، جبران تمام رنج‌هایش را کرده بود. الان آنجا، در خواب سفیدش، دراز کشیده بود و شبیه به یک بچه به نظر می‌رسید. زیبا بود! تمام خطوط رنج و شرم محو شده بودند.
Dear Moon
ولنسی دست‌های سیسی را روی سینه‌اش جمع کرد و به کنار پنجرهٔ باز رفت. در شرق آسمان، بین شعله‌های طلوع خورشید، قرص ماه پیدا بود، به همان زیبایی هلال ماه جدید. ولنسی تابه‌حال چنین قرص ماه کاملی ندیده بود. ولنسی رنگ‌پریده و بی‌جان، ماه را تا زمانی‌که در طلوع سرزندهٔ روز رنگ باخت و جان داد، تماشا کرد.
Dear Moon
ولنسی به‌نرمی زمزمه کرد: «"اگر مرگی در کار نبود، چه کسی می‌توانست زندگی را تحمل کند؟"»، طبیعتاً این نقل قول از یکی از کتاب‌های جان فاستر بود.
Dear Moon
«و او تمام و کمال مال خودم بود. هیچ‌کس دیگری در او شریک نبود. وقتی مرد، اوه، ولنسی، فکر کردم من هم باید بمیرم، اصلاً نمی‌فهمیدم چطور کسی می‌تواند چنین عذابی را تحمل کند و زنده بماند. اینکه چشم‌های دوست‌داشتنی‌اش را ببینی و بدانی که دیگر باز نمی‌شوند، اینکه دل‌تنگ بدن کوچک و گرمش بشوی که شب‌ها به تو می‌چسبید و به یاد بیاوری که تنها و بی‌جان زیر زمین خشک و منجمد خوابیده است. سال اول خیلی دردناک بود، بعدش یک‌کم راحت‌تر شد، دیگر دائم فکر نمی‌کردم "پارسال این روزها"، ولی وقتی فهمیدم که دارم می‌میرم، خوشحال شدم.»
Dear Moon
ولنسی از طرف دیگر داشت فکر می‌کرد که واقعاً ممکن بود فقط چند هفته از زمانی‌که با آنها روی آن ایوان می‌نشست، گذشته باشد. از آن‌موقع که از درخت کائوچو متنفر بود، از دست سؤالا تمسخرآمیز ذله شده بود، دائماً به فکر حفظ ظاهر بود، قاشق‌های چای‌خوری عمه‌ولینگتون و ثروت عموبنجامین همیشه ذهنش را مشغول می‌کردند، فقیر و بی‌چیز بود، از همه می‌ترسید، نسبت به اولیو حسودی‌اش می‌شد، در چنگ سنت‌های عهد بوق بود و هیچ امید و آرزویی نداشت. و حالا هر روز برای خودش ماجرایی جالب بود.
Dear Moon
آرزو کرد که این شب تا ابد دوام بیاورد.
Dear Moon
ولنسی با لحنی رؤیایی پرسید: «واقعاً فکر می‌کنید کهنه است؟ هیچ‌وقت توی ماه ژوئن نمی‌توانم این را قبول کنم. امشب زیر نور لرزان ماه که شبیه به یک دختر جوان سفیدپوش است، خیلی جوان به نظر می‌رسد. انگار که چشم‌انتظار چیزی است.» بارنی موافقت کرد: «نور ماهی که اینجا، در کنارهٔ "حاشیه"، می‌تابد، با بقیهٔ جاها فرق دارد. همیشه باعث می‌شود احساس کنم که روح و جسمم یک‌جوری پاک شده‌اند.»
Dear Moon
از وقتی به خانهٔ آقای گی آمده‌ام، دارم زندگی می‌کنم. تجربهٔ فوق‌العاده‌ای بوده. فکر کنم وقتی برگردم، باید تاوانش را بدهم، ولی حدأقل تجربه‌اش کرده‌ام.» بارنی گفت: «آره، اگر تجربه‌هایت را بخری، مال خودت می‌شوند. پس دیگر اهمیتی ندارد چقدر به ازای آنها تاوان بدهی. تجربهٔ دیگران هیچ‌وقت جایش را نمی‌گیرد. دنیای کهنهٔ بامزه‌ای است.»
Dear Moon
من فقط یک، یک گیاه بودم. و از گیاه‌بودن خسته شدم.
Dear Moon
«البته من هیچ‌وقت واقعاً جوان نبوده‌ام.» و در قلبش اضافه کرد، "حدأقل تا امشب."
Dear Moon
هنوز جوان‌بودن خیلی با جوان‌بودن فرق دارد.
Dear Moon
من هیچ‌وقت درست‌وحسابی زندگی نکرده‌ام. فقط نفس می‌کشیده‌ام. همیشه تمام درها به رویم بسته بوده‌اند.
Dear Moon
بارنی ناگهان گفت: «تابه‌حال به فکر بالون‌سواری افتاده‌اید؟» ولنسی گفت: «نه.» «ولی من زیاد به آن فکر می‌کنم. که بین ابرها شناور بشوم، غروب‌های باشکوه را تماشا کنم، ساعت‌ها وسط یک توفان سهمگین بنشینم و رعد و برق‌هایی را اطرافم می‌زنند، نگاه کنم و زیر ماه کامل، از روی دریای ابرهای نقره‌ای پرواز کنم؛ فوق‌العاده است!» ولنسی گفت: «موافقم. من توی رؤیاهایم روی زمین مانده‌ام.» به او راجع به قصر آبی‌اش گفت.
Dear Moon

حجم

۲۴۸٫۹ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۳۳۶ صفحه

حجم

۲۴۸٫۹ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۳۳۶ صفحه

قیمت:
۱۳۵,۰۰۰
۸۱,۰۰۰
۴۰%
تومان