بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب باور کن تو فوجیکو نیستی | طاقچه
تصویر جلد کتاب باور کن تو فوجیکو نیستی

بریده‌هایی از کتاب باور کن تو فوجیکو نیستی

نویسنده:نعیمه بخشی
امتیاز:
۳.۲از ۵ رأی
۳٫۲
(۵)
همهٔ آدم‌ها همین‌جورند؛ به محض برخورد با یک شخص ناراضی، خیلی سریع روش رسیدن به خوشبختی در سی ثانیه را بهش پیشنهاد می‌کنند و دیگر خیال‌شان راحت می‌شود که وظیفهٔ انسانی‌شان را انجام داده‌اند.
hedgehog
دنیا پُر از موضوعات بی‌اهمیت است که مقایسه کردنشان با هم مسخره‌ترشان می‌کند.
hedgehog
معلوم است او هرگز ندیده که موهای براتیگان در بیش‌تر عکس‌هایش به سرش چسبیده و شلخته است. شاید آدم‌هایی که زیاد فکر می‌کنند و فکرهایشان آشفته و درهم است، سرشان چرب‌تر می‌شود.
hedgehog
تو نمی‌تونی برای زندگی بقیه تصمیم بگیری. باید به انتخاب‌هاشون احترام بذاری.
hedgehog
«یادت باشه تا خودت نخوای هیچی درست نمی‌شه».
hedgehog
«همیشه طوری چای بخورین که یعنی مهم‌ترین کار تو زندگی‌تونه. ازش لذت ببرین».
hedgehog
وقتی عمو کامی گفت از خارج برگشته، تصورم از خارج جایی بود که در آن درخت‌ها بستنی می‌دادند و رودخانه‌ها پر از شیرکاکائو بودند. ولی رباب عقلش می‌کشید و می‌گفت: «عجب خنگی هستی! اون‌جا که رودخونه‌هاش شیر داره، خارج نیست، بهشته».
hedgehog
«باید به کارت علاقه داشته باشی و ازش لذت ببری وگرنه بعد از چند سال فرسوده می‌شی. فقط هم کار نیست، کل زندگی آدم باید همین‌طور باشه».
hedgehog
آدم‌ها هر روز پله‌ها را پایین می‌آمدند و زیرِ زمین در شبکهٔ بی‌نظمی توی واگن‌ها می‌چپیدند. قطارها مثل مارهای آبی توی تونل‌های تاریک می‌خزیدند و آدم‌ها را جابجا می‌کردند. وقتی دوباره به سطح برمی‌گشتند تمام احتمال‌ها از یادشان رفته بود. «آدم بالاخره می‌میره یا از سرطان یا از ریزش سقف مترو.» این شهر پر از دلیل‌هایی برای مُردن بود. یاسمنگولی گفت: «من که دلم نمی‌خواد بمیرم». «این‌جا امنه. این همه سکوت و آرامش حتی اگه به مُردن ختم بشه ارزشش رو داره.»
hedgehog
جایی که ممکن است همین روزنامه‌های زیر دستم باشد، خواندم که اگر حرف‌هایی که می‌زنیم خالی از اطلاعات جدید باشد، تنها داریم آلودگی صوتی ایجاد می‌کنیم.
hedgehog
بیش‌تر آدم‌هایی که می‌شناخت فقط به این دلیل بچه آورده بودند که بقیهٔ زن‌های قبل از خودشان هم بچه داشتند. مادر شدن یک سنت کهنه بود.
hedgehog
زن‌ها توی جمع‌های خودشان نقص شوهرهایشان را فاش می‌کنند. مهم نیست چقدر توی کپشن‌ها و پست‌هایی که می‌گذارند قربان صدقه شوهرشان بروند و از زحماتش تشکر کنند و بگویند که او تنها دلیل خوشبختی‌شان است؛ با هم که خلوت می‌کنند، عیب شوهرهایشان رو می‌شود. آن وقت هر کسی توی آن جمع باشد، باید به نشانهٔ همدردی چیزی از شوهرش بگوید. غیر از این یک‌جور خیانت به آن جمع زنانه است.
hedgehog
حرف زدن را از سر گرفت: «خب حداقل ما شانس آوردیم که ازدواج کردیم. برای یه زن ازدواج بهترین موفقیته». به جای این‌که جواب یاسمنگولی را بدهد، گفت: «یه قهرمان اسطوره‌ای هست به اسم سیزیف...» صدایش تودماغی و خش‌دار بود. ادامه داد: «مجبوره هر روز یه سنگ رو ببره تا بالای کوه، بعد سنگ قل می‌خوره و میاد پایین و اون دوباره مجبوره روز بعد این کار رو تکرار کنه». یاسمنگولی بی‌حوصله گفت: «خب؟» «بعضی وقتا می‌گم این دقیقاً کاریه که ما می‌کنیم. شام پختن و این‌چیزا.»
hedgehog
شوهرش از همان اول گفته بود با همین درآمدی که دارد می‌شود زندگی کرد و لازم نیست او هم کار کند. اما مگر همه‌چیز پول بود؟ نمی‌دانست زن‌ها چطور می‌توانند خودشان را گول بزنند و عرق ریختن‌شان در آشپزخانه و تکرار هر روزهٔ کارها را با لذت توصیف کنند. آشپزخانه را قلمروی خودشان بدانند در حالی‌که مردها آن بیرون دارند دنیا را فتح می‌کنند و کارهای بزرگ را به دست گرفته‌اند. زن‌های مسن را که می‌دید از خودش می‌پرسید در عمرشان چند بار شام پخته‌اند؟ هزاران بار؟
hedgehog
صدایی در بلندگو اعلام می‌کرد که مسافران از درهای قطار فاصله بگیرند. همه طوری عجله داشتند که انگار یک لحظه دیر رسیدن به قیمت تمام عمرشان بود.
hedgehog
فهمیدم که آدم می‌تواند همه‌چیز را بسازد. احساس کردم یک نقطه‌ام؛ کم‌تر از یک چوب کبریت در قوطی کبریتی که استعارهٔ شهر است. فقط کافی است از دور به خودت نگاه کنی و آن‌وقت می‌فهمی که هیچی نیستی. یعنی اهمیتت بیش‌تر از باقی آدم‌های شهر نیست. شخصیتت می‌تواند یک تیپ تکراری باشد از آدمی که هر روز بیدار می‌شود، خرید می‌کند، به خلوتش برمی‌گردد و می‌خوابد تا امروزش را به طریقی به فردا وصل کند.
hedgehog
زن‌ها همیشه با همین دلشوره‌های بی‌موقع لذت را از خودشان دریغ می‌کنند. خیالاتی پر از ناامیدی را هی با خودشان همه‌جا می‌برند.
hedgehog
زن داشت به پسر بچه می‌گفت که چرا گنجشک‌ها قهوه‌ای هستند و نه مثل بعضی پرنده‌ها قرمز و سبز و آبی. «گنجشک‌ها توی شهر زندگی می‌کنن و این‌جا هوا خیلی آلوده‌اس». بی آن‌که مقدمه‌چینی کنم پریدم توی حرفش: «البته یه دلیل مهم‌تر هم داره. گنجشک‌ها اول درخت بودن... یه درخت زبون گنجشک... بعد از تنهٔ همون درخت به وجود اومدن».
hedgehog
«تا حالا فکر کردین آدمایی که می‌میرن یا از زندگی‌تون می‌رن بیرون ممکنه روح‌شون تو قالب یه موجود دیگه پیش شما برگرده؟»
hedgehog

حجم

۱۲۸٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۵۸ صفحه

حجم

۱۲۸٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۵۸ صفحه

قیمت:
۴۷,۵۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد