بر اساس یک باور عامیانه، فرزندان طلاق چه در خانوادههای تک سرپرست و چه در خانوادههای دوباره تشکیل یافته (یعنی پدر یا مادر دوباره ازدواج کند)، از فرزندان خانوادههای سنتی بزهکارترند. در واقع، بر اساس پژوهشهای علمی، به نظر نمیرسد بین رنجها، تشویشها و بیثباتیهای احتمالی که جدایی والدین برای فرزندانشان ایجاد میکند، و رفتار بزهکارانه و خشونتآمیز آنها ارتباطی وجود داشته باشد. اما به نظر میآید که در واکاوی نقش خانواده در بزهکاری یک کودک، عاملهای ارتباطی خیلی بیشتر از عاملهای ساختاری تعیینکننده باشند. به زبان دیگر، طلاق یا نبود یکی از والدین کمتر از اختلاف و ناسازگاری آنها «جرمزا» است. چیزی که زمینهٔ بزهکاری کودکان را مساعد میکند وجود درگیری شدید بین والدین است، چه با هم زندگی کنند و چه از یکدیگر جدا باشند. پس زندگی در خانوادهای که در آن والدین از هم جدا شده باشند، بهتر از درگیری و ناسازگاری والدین است
maryam_z
برخی پژوهشگران بر این باورند که رفتارهای مجرمانه در طول زندگی به وجود نمیآیند، بلکه ذاتی هستند. پس ما در خود گونهای «ژن بزهکاری» داریم که ما را به سوی ارتکاب جرم هدایت میکند. حتی برخی نویسندگان میاندیشند که قربانیان نیز از دید ژنتیکی از پیش در جایگاه قربانیان جرم قرار گرفتهاند.
maryam_z
میتوان اثبات کرد که مجازاتهای شدید بیشتر از مجازاتهای کمی ملایمتر ایجاد ترس نمیکنند. برعکس، بر اساس بعضی از مطالعات، هنگامیکه حکومت با اعدام برخی از محکومان، الگوی مردم میشود، ترس آنها را از بین برده و این اندیشه را در آنان تقویت میکند که خشونت راه حل مناسبی برای حل اختلافات است و اینچنین سبب افزایش جرمها میشود. این اثر ترویج خشونت، نشان میدهد که مجازاتهای شدید، نه فقط به منصرف کردن کمک نمیکنند، بلکه حتی میتوانند سبب ترغیب به ارتکاب جرم شوند.
maryam_z