بریدههایی از کتاب ظلمت آشکار
۳٫۸
(۴۳)
با اینکه هرگز اثر نیرومند رواندرمانی را در آغاز بروز یا اَشکال ملایمتر بیماری ــ یا شاید حتی پس از حملهٔ جدی ــ زیر سؤال نمیبرم، ولی فایدهٔ آن در مرحلهٔ پیشرفتهای که من گرفتارش بودم هیچ بود. قصد اصلی من از مشورت با دکتر گُلد این بود که با دارو کمکم کند ــ گرچه متأسفانه این هم برای بیمارِ سقوطکردهای چون من خیالی واهی بود.
Mary
آنچه به شکلی مرموز و به شیوههایی دور از تجربهٔ معمول کشف کرده بودم، این بود که نمنمِ غمانگیز هراسِ ناشی از افسردگی رنگ درد جسمی به خود میگیرد، ولی مثل درد دست و پای شکسته قابل تشخیص نیست. شاید دقیقتر باشد اگر بگویم یأس، به دلیل ترفندهای شیطانیای که روان به مغز بیمار میزند، همچون رنج اهریمنی آدمی گرفتار در اتاقی بسیار داغ است. و چون هیچ نسیمی این دیگ بزرگ را نمیجنباند، چون هیچ گریزی از این محدودیت خفهکننده وجود ندارد، کاملا طبیعی است که قربانی بیوقفه به فکر فراموشی بیفتد.
Mary
مرگ حالا حضوری دائمی داشت و سرد و تند بر من میوزید. دقیقآ نمیدانستم چگونه به آخر خط خواهم رسید. خلاصه هنوز فکر خودکشی را پس میزدم، ولی امکان خودکشی همین نزدیکیها بود و بهزودی با آن روبهرو میشدم.
Mary
در آن پاییز، همچنانکه اختلال بهتدریج وجودم را فرامیگرفت، دیدم که ذهنم شبیه یکی از آن تلفنخانههای ازمدافتادهٔ شهرهای کوچک شده که سیل بهتدریج فراگرفته باشدش. مدارهای عادی یکییکی شروع به غرقشدن کردند و بعضی فعالیتهای بدن و تقریبآ همهٔ فعالیتهای غریزی و هوشمندانه آرامآرام از بین رفتند.
Mary
دیوانگیای، از نظر شیمیایی، از فرارسانهای عصبی مغز ناشی میشود؛ شاید در نتیجهٔ تنشهای منظم که به دلائل نامعلوم به کاهش نورپینفرین و سرتونین و افزایش هورمون کورتیزول میانجامد.
با همهٔ این دگرگونیها در بافتهای مغز، یعنی تناوب آغشتگی و محرومیت، جای تعجب نیست که ذهن آسیب ببیند، آزرده شود و فرایندهای مغشوش اندیشه، درد یک اندام را هنگام تشنج ثبت کند. گاهی، گرچه نه زیاد، چنین ذهن آشفتهای به اندیشههای خشونتآمیز دربارهٔ دیگران کشیده میشود. ولی افراد افسرده، با ذهنی که بهشدت به درون تمایل دارد، معمولا فقط برای خودشان خطرناکند. در کل میتوان گفت دیوانگی افسردگی برابرنهاد خشونت است. در واقع یک توفان است ولی توفان تاریکی. خیلی زود پاسخها کند میشود، حالتی نزدیک به فلج، و انرژی روانی به صفر کاهش مییابد. در نهایت بدن تحت تأثیر قرار میگیرد و از رمق میافتد و تحلیل میرود.
Mary
از ترس میخکوب شدم و بیکس و تنها آنجا ایستادم، بیپناه، لرزان، و اولین بار بود که فهمیدم، نه رنج ترک الکل، که بیماری جدیای، که به نام و واقعیتش سرانجام اذعان کردم، دامنم را گرفته است.
Mary
نمیتوانستم خود را از دست شعر بودلر خلاص کنم که از گذشتههای دور میآمد و چند روزی بود بر حاشیهٔ خودآگاهم میلغزید: «بادِ بالهای جنون را حس کردهام.»
Mary
مثل بسیاری از نویسندگان امریکا که اعتیاد مرگبارشان به الکل چنان افسانه شده بود که کتابها و رسالات دربارهشان نوشتند، من از الکل بهعنوان سرچشمهٔ جادویی خیال و سرخوشی و تقویت تخیل استفاده میکردم.
Mary
بزرگترین کژاندیشی دربارهٔ خودکشی در این است که جوابی فوری و منحصربهفرد ــ یا شاید مجموعهای از جوابها ــ را میتوان به چرایی این عمل داد.
Mary
من بهعنوان کسی که بهشدت از این بیماری رنج برده و حالا برگشته تا داستانش را تعریف کند، میکوشم تا نامی مناسب برای آن انتخاب کنم. «توفان مغزی»، مثلا، متأسفانه چیزی را نشان نمیدهد؛ کمی خندهدار است، الهامگونه است. ولی به یک همچو چیزی، نزدیک به همین واژه، نیاز داریم. وقتی میگوییم آشفتگی روانی فرد به توفانی تبدیل شده ــ یک توفان تمامعیار زوزهکشنده در مغز که در واقع افسردگی کلینیکی بیش از هر چیز دیگری به آن شبیه است ــ حتی یک آدم عادی بیاطلاع هم احتمالا نسبت به آن همدلی نشان میدهد، و نه آن واکنش معمول که نسبت به Depression نشان میدهند؛ مثلا میگوید: «خب، چهکار باید کرد؟»، «مشکلت برطرف میشود.» یا «ما همگی روزهای بدی را میگذرانیم.» عبارت «درهمریختگی یا کوفتگی عصبی» ظاهرآ دارد کمکم فراموش میشود و حق هم این است که فراموش شود، چون کنایه و نیشی در آن است که بر نوعی بزدلی و تزلزل دلالت میکند.
Mary
عمومآ آدولف مایر، روانپزشک بزرگ سوییسی دانشکدهٔ پزشکی جانز هاپکینز، را مسبب رواج این واژه در عصر جدید میدانند. گویا گوش مایر نسبت به ضرباهنگهای ظریفتر انگلیسی حساسیت نداشته و بنابراین متوجه آسیبهای معناییای نبوده که با استفاده از لفظ Depression برای بیان چنین بیماری هولناک و کشندهای به بار آورده است. با وجود این، در طول بیش از هفتاد و پنج سال این واژه حلزونوار و آهستهآهسته در زبان خزید و آنقدر بیبو و بیخاصیت بود که رد کوچکی از سوءنیت درونیاش را بر جای گذاشت و مانع آگاهی عموم از شدت هولناک بیماری، در زمانی که مهارناپذیر میشود، شد.
Mary
رنج افسردگی شدید برای کسانی که به آن مبتلا نیستند کاملا تصورناپذیر است، و در بسیاری از موارد انسان را میکشد، چون اندوه و عذاب آن را نمیتوان تحمل کرد. پیشگیری از بسیاری خودکشیها فقط در صورتی میسر است که آگاهی عمومی نسبت به طبیعت این رنج ایجاد شود. عدهای از مردم از طریق گذر درمانگر زمان ــ و در خیلی موارد بهواسطهٔ دارو و درمان و بستریشدن ــ از افسردگی جان سالم به در میبرند که شاید تنها موهبت آن باشد. ولی آن خیل عظیم غمانگیزی که مجبورند خود را به دست نابودی بسپارند، همانقدر شایستهٔ سرزنشاند که قربانیان سرطان لاعلاج.
Mary
همانطور که از مقاله برمیآمد، بسیاری از شرکتکنندگان که نویسندگان و محققان جهانی بودند، انگار از خودکشی لوی مبهوت و سرخورده شده بودند. انگار این مردی که آنهمه ستایشش میکردند و آنهمه در دست نازیها رنج کشیده بود ــ مردی نمونهٔ انعطافپذیری و شجاعت ــ با خودکشیاش ضعفی، سقوطی، نشان داده بود که آنها تمایلی به پذیرشش نداشتند. در برابر یک اصل هولناک ــ یعنی نابودی به دست خویش ــ واکنششان درماندگی بود و شرمساری
Mary
کاملا طبیعی است که نزدیکان قربانیانِ خودکشی پیوسته و عجولانه حقیقت را انکار کنند. حس دخالت، حس گناه شخصی ــ این فکر که اگر هشیاری بیشتری به خرج میدادی یا اگر طور دیگری رفتار کرده بودی، شاید مانع این اقدام شده بودی ــ ظاهرآ اجتنابناپذیر است.
Mary
تفاوت فقط در درک این موضوع بود که فردا، وقتی که درد یکبار دیگر فروکش کرد، یا فردای بعد از آن ــ و بیشک فردایی نهچندان دور ــ مجبور میشدم قضاوت کنم که زندگی ارزش زیستن ندارد و دستکم برای خودم به سؤال بنیادی فلسفه پاسخ بدهم.
Mary
دیدم برخی از فرضیات رومن دربارهٔ یأس ادواری کامو از این امر ناشی میشد که او هم دچار افسردگی شده بود و خودش به این موضوع اعتراف میکرد. اصرار داشت که ماجرا تأثیری بر توانایی او نداشته و افسردگی را تحت کنترل درآورده، اما بیماری گهگاه گریبانش را میگرفته، حالتی سست و کرخ و زیانبار، همچون زنگاری که بر چهرهٔ آدم بنشیند، و در تابستان لطیف نیواینگلند غیرعادی
Mary
کامو پیرایشگر بزرگ اندیشهٔ من بود که من را از دست بسیاری اندیشههای سست رهانید و با نویدهای اسرارآمیز زندگی سبب شد از میان آشوبناکترین بدبینیها، همهچیز را دوباره از نو شروع کنم.
Mary
مقالهٔ کامو، «تأملاتی دربارهٔ گیوتین»، تقریبآ نوشتهای منحصربهفرد است که منطقی مخوف و آتشین را با خود دارد. تصور اینکه کینهتوزترین حامیان مجازات اعدام هم بعد از خواندن نکوهشهای پرشور و موشکافانهٔ این نوشته، هنوز بر همان دیدگاه سابق پای فشارند، سخت است. میدانم که آن کتاب فکر من را برای همیشه تغییر داد؛ زیروزبرم کرد و وحشیگری بنیادی مجازات اعدام را به من بازنمود، ولی مطالبات عظیمی را هم درباب مسئولیت، در وجدانم به وجود آورد.
Mary
آن را «خلسه» مینامم. هیچ واژهٔ بهتری برای بیان این حالت ندارم، حالتی سراسر رخوت و درماندگی که در آن ادراک جای خود را به «رنجی مثبت و فعال» میداد. و یکی از مهمترین جنبههای تحملناپذیر چنین میانپردهای بیخوابی بود.
Mary
برای خود من این درد چیزی شبیه غرقشدن در آب و خفگی است ــ ولی حتی این تصویرها هم نارساست. ویلیام جیمز، که سالها با افسردگی دست وپنجه نرم کرد، از جستوجو برای توصیف مناسبی برای این بیماری دست کشید و وقتی در گوناگونی تجربهٔ دینی نوشت «این رنج رنجی مثبت و فعال است، نوعی تألم روحی و ناشناخته در زندگی عادی»، بهتلویح نشان داد که این کار کاری است تقریبآ ناممکن.
Mary
حجم
۶۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
حجم
۶۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۸,۰۰۰۳۰%
تومان