بریدههایی از کتاب بیگانه
۴٫۳
(۱۶۲)
نمیدانم چهطور قبلا متوجه نبودم كه هيچ چيز مهمتر از اعدام نيست و درواقع اعدام تنها چيزی است كه آدم جدآ بايد با توجه دنبالش كند!
عین خ
من مطمئن نبودم كه واقعآ چه چيزی برايم جالب است، اما كاملا مطمئن بودم كه چه چيزهايی برايم جالب نيست
-Pandora-
وقتْ درست همان چيزی بود كه من نداشتم تا صرف علاقه پيداكردن به چيزهايی كنم كه علاقهای به آنها نداشتم.
-Pandora-
من مطمئن نبودم كه واقعآ چه چيزی برايم جالب است، اما كاملا مطمئن بودم كه چه چيزهايی برايم جالب نيست
-Pandora-
داشتند راجع به سرنوشت من تصميم میگرفتند، اما كسی نظر خودم را نمیپرسيد.
-Pandora-
مردی از روستايی در چكسلواكی میگذارد و میرود تا ثروتی به هم برساند. بيست و پنج سال بعد ثروتمند با زنی و بچهای برمیگردد. مادر و خواهرش مهمانخانهای را در روستای زادگاهش اداره میكردند. مرد برای آنكه آنها را غافلگير كند، زن و بچهاش را به مهمانخانهای ديگر میبرد و خودش به ديدن مادر و خواهرش میرود كه در بدو ورود او را به جا نمیآورند. محض تفريح، به سرش میزند اتاقی در مهمانخانه بگيرد. پولش را نشان داده بود. شب، مادر و خواهرش با چكش میزنند او را میكشند تا پولش را بدزدند و بعد جسدش را میاندازند در رودخانه. صبح روز بعد زنش میرود مهمانخانه و بدون آنكه خبری داشته باشد هويت مسافر را فاش میكند. مادر خودش را دار میزند. خواهر خودش را در چاه میاندازد.
رسول رحمانی
تصورهای اغراقآميزی راجع به چيزهايی دارد كه چيزی دربارهشان نمیداند.
Mhdye Azm
اما همه میدانند كه زندگی ارزش زيستن ندارد. ته دلم كاملا میدانستم كه فرقی نمیكند در سیسالگی بميری يا در هفتادسالگی، چون در هر حال آدمهای ديگر همچنان زنده خواهند بود و زندگی خواهند كرد، شايد هزاران هزار سال.
Mhdye Azm
بههرحال، من مطمئن نبودم كه واقعآ چه چيزی برايم جالب است، اما كاملا مطمئن بودم كه چه چيزهايی برايم جالب نيست. و اتفاقآ آن حرفهايی كه او میزد برايم جالب نبود.
Mhdye Azm
آنطور كه او میگفت، عدالت انسانی مهم نبود و عدالت الاهی بود كه اهميت داشت. يادآوری كردم كه همان اولی مرا محكوم كرده است.
Mhdye Azm
زندگی ارزش زيستن ندارد.
محمدحسین و محیا
داشتند راجع به سرنوشت من تصميم میگرفتند، اما كسی نظر خودم را نمیپرسيد.
محمدحسین و محیا
آن شب جانگرفته از ستارهها و نشانهها، برای اولين بار خودم را آسوده سپردم به بیاعتنايی مهربان دنيا. وقتی ديدم دنيا چهقدر مثل خود من است، مثل برادر من، فهميدم كه خوشبخت بودهام. و هنوز هم خوشبخت هستم
sam b
آدم هميشه تصورهای اغراقآميزی راجع به چيزهايی دارد كه چيزی دربارهشان نمیداند.
sam b
آدم هميشه تصورهای اغراقآميزی راجع به چيزهايی دارد كه چيزی دربارهشان نمیداند.
sam b
گوش میدادم، و میشنيدم كه میگويند من باهوش هستم. اما درست نمیفهميدم چهطور صفاتی كه برای يك آدم عادی صفت خوب است میتواند برای يك مجرم تبديل به اتهامی وحشتناك بشود. دستكم مرا به حيرت انداخت،
sam b
راجع به سرنوشت من تصميم میگرفتند، اما كسی نظر خودم را نمیپرسيد.
گاهی دلم میخواست بپرم وسط حرف همه و بگويم، «بالاخره اين وسط متهم كيه؟ بالاخره متهمبودن هم مهمه. من هم حرف دارم!» اما بعد كه فكر میكردم میديدم واقعآ حرفی ندارم.
sam b
آدمی كه حتی فقط يك روز زندگی كرده باشد میتواند صد سال را راحت در زندان بگذراند. آنقدر ياد و خاطره خواهد داشت كه حوصلهاش سر نرود
sam b
مشغول تماشای مناظر اطراف بودم. رديف درختهای سرو تا به تپهها و تا به افق كشيده شده بودند. روی خاك سرخ و سبز، خانهها اينجا و آنجا پراكنده بودند. حالا حال مامان را بهتر میفهميدم. غروبها در اين ناحيه بايد يكجور آسودگی غمگينی میداشت. اما امروز، با آفتابی كه میكوبيد و سنگينی میكرد، و كل منظره را با حرارتش محو و تار میكرد، اين ناحيه به نظر غيرانسانی و خفهكننده میآمد.
{ AmiR HoseiN }
هيچكس، هيچكس حق نداشت برای او گريه كند. و من هم احساس كردم آمادهام زندگیام را از سر بگيرم. انگار آن فوران مرا شسته بود و زشتیهايم را پاك كرده بود، مرا از شر اميدهايم خلاص كرده بود، و در آن شب جانگرفته از ستارهها و نشانهها، برای اولين بار خودم را آسوده سپردم به بیاعتنايی مهربان دنيا. وقتی ديدم دنيا چهقدر مثل خود من است، مثل برادر من، فهميدم كه خوشبخت بودهام. و هنوز هم خوشبخت هستم. برای كاملشدن همهچيز، برای آنكه احساس تنهايی نكنم، فقط يك آرزو داشتم بكنم، كه در روز اعدام من تماشاچیها زياد باشند و با فريادهای سراپا نفرت از من استقبال كنند.
کاربر ۷۵۹۵۱۹۱
حجم
۹۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۶۵ صفحه
حجم
۹۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۶۵ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۸,۰۰۰۳۰%
تومان