بریدههایی از کتاب آبنبات دارچینی
۴٫۶
(۱۱۲۸)
میدانستم هر وقت کسی در وضعیتِ خوبی فعل را جمع میبندد یعنی خودش؛ اما وقتی در وضعیتِ سخت فعل را جمع میبندد منظورش دیگران است. مثلاً "خودمان مبریم." یعنی "محسن میبَرَد."
YasmineGh
باز کمی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که "زندگی یک نامردآدمیه!" یعنی اگر قرار است چیزی به تو بدهد، چیزی هم از تو میگیرد. گاهی هم اگر قرار است چیزی به تو بدهد، دو تا چیزِ همزمان میدهد تا در زمانی که ماندهای کدام را انتخاب کنی هر دو را از تو بگیرد. باز با خودم فکر کردم کاش میشد زندگی هر دو را به آدم میداد. البته، به عواقبش که فکر کردم، دیدم نمیشود. چون نرگس و دریا حتی برای یک فرنی هم با هم بحثشان میشود
Abigail
غلامعلی میخواست برود که بیبی گفت: "حالا مماندی د!" غلامعلی گفت: "نه، باید برم." این "حالا مِماندی د!" و "نه، باید برم." را جوری گفتند که هم یاد صحنهٔ آخر فیلم بربادرفته افتادم هم مزهٔ آن صحنه کلاً بر باد رفت.
judy.k
باز بیبی از آن دیالوگهای یونانیاش گفت که سقراط و ارسطو و افلاطون هم نمیتوانستند آن را تجزیه و تحلیل کنند.
Abigail
آقاجان میگفت همه توی یک ماشین جا میشویم. اما مامان میگفت نمیشود.
ـ چند نفر جلو مشینیم؛ بقیه یَم عقب. محسنم کنار راننده از طرفِ در سوار مشه.
یاد براوو سوار شدن سعید و محل نشستن او افتادم.
ـ من جا نمشم که!
آقاجان گفت: "خا برای همین چیزا مِگم کم بخور." مامان هم مخالف بود و با صدای آهسته، طوری که بقیه و بهخصوص آقای دکتر نشنوند، به آقاجان گفت: "نه، نمشه ... خا اگه ملیحه حامله نبود، مِشُد. ولی الان فرق مُکنه." آقاجان هم بهآرامی پاسخ داد: "اون که بچهش الان اندازهٔ یک نخوده. مگه چقدر جا مگیره؟" مامان گفت: "مثل اینکه خبر نداری. آقا برات و زینب خانمم قرار شده با ما بیان. حالا درسته که محمد نمیآد؛ ولی خا زنگ زدم، مریم و احسان و مهسا یَم هستن." این بخش از صحبت مامان را دایی شنید و به فکر فرورفت.
Abigail
آقاجان دگمهٔ شلوارش را به مامان نشان داد و گفت: "این دکمهٔ شلوارم باز شل شده. اگه خداینکرده توی بازار یکدفعه باز بشه و جلوی بقیه شلوارم بیفته چی؟" مامان گفت: "تو که همیشه از زیرش یک شلوار داری که." آقاجان گفت: "شانس منه که اونم همون موقع کِشش درمِره ..."
Abigail
آقاجان دگمهٔ شلوارش را به مامان نشان داد و گفت: "این دکمهٔ شلوارم باز شل شده. اگه خداینکرده توی بازار یکدفعه باز بشه و جلوی بقیه شلوارم بیفته چی؟" مامان گفت: "تو که همیشه از زیرش یک شلوار داری که." آقاجان گفت: "شانس منه که اونم همون موقع کِشش درمِره ..."
Abigail
اما صدای او کجا و آن صدای گیرا کجا!
کاربر ۸۶۶۸۳۱
کمی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که "زندگی یک نامردآدمیه!" یعنی اگر قرار است چیزی به تو بدهد، چیزی هم از تو میگیرد. گاهی هم اگر قرار است چیزی به تو بدهد، دو تا چیزِ همزمان میدهد تا در زمانی که ماندهای کدام را انتخاب کنی هر دو را از تو بگیرد.
•Pinaar•
خیلی تلاش کردم تا تحویلش نگیرم. اما او، بدون هیچگونه تلاشی، داشت من را تحویل نمیگرفت.
shariaty
آقا برات بغض کرد. آقاجان ساکت شد. من و دایی هم سرِمان را پایین انداختیم تا آقا برات نبیند که نیشِمان باز شده است.
shariaty
ـ محمد جان چی شده؟
ـ هیچی ... مراد داشته مرفته شمال، با ماشین تصادف کرده.
قبل از مامان، من پرسیدم: "با همون میتسوبیشیِ تازهش؟"
ـ ها.
ـ ماشینش داغون شده؟
ـ وقتی مفهمی یکی تصادف کرده، اول از خودش بپرس بعد از ماشینش.
shariaty
تا مراد کمیتهای به سمت ما میآید، تا بپرسد: "شما با هم نسبت دارین؟"، من بگویم: "بله. من نسبت به این خانم تندتر مُدوَم." و شجاعانه فرار کنم و نرگسِ سابق را جا بگذارم
shariaty
با اینکه برای درس خواندن کم وقت نمیگذاشتم، حس میکردم زمان با سرعتِ هر چه بیشتر من را به جای هدف به سمت پادگان صفرچهار بیرجند سوق میدهد.
shariaty
وقتی از اتاق عمل درمیآیم، همراهِ مریض میپرسد: "آقای دکتر، عمل پدرم موفقیتآمیز بود؟" من هم میگویم: "نه، متأسفانه هر چی قلقلک دادم نگفت پولاشِ کجا قایم کرده."
shariaty
وقتی دوباره و با احتیاط برانکارد را برداشتیم فهمیدم آقای دکتر چقدر سنگین است. البته حدس میزدم سنگین باشد؛ اما نه تا این حد. یاد حرف مامان افتادم که موقعی که وقتِ جواب دادنِ ملیحه شد به همه میگفت آقای دکتر پسر خوب و سنگینی است. باید یک طرف برانکارد را برمیداشت تا به این نتیجه میرسید که داماد سبکتر بهتر است!
shariaty
ولی خا مشهها ... آدم اگه بخواد، همهچیز مشه ... خدایی، من فکر نمکردم فیزیکِ تجدید بشم. ولی خا دیدی که شد!
shariaty
ا خودم فکر کردم این هم کلک خوبی است و اگر روزی روزگاری به دریا یا نرگس نرسیدم، آخرِ عمری و وقتی شوهرشان مُرد، میتوانم بروم خانهشان و آنها را دخترخاله خطاب کنم و میوه هم بخورم و اگر به من گفتند: "حالا مِماندی." در جواب بگویم: "باشه. ناهارتان چیه؟"
shariaty
غلامعلی میخواست برود که بیبی گفت: "حالا مماندی د!" غلامعلی گفت: "نه، باید برم." این "حالا مِماندی د!" و "نه، باید برم." را جوری گفتند که هم یاد صحنهٔ آخر فیلم بربادرفته افتادم هم مزهٔ آن صحنه کلاً بر باد رفت.
shariaty
قبل از اینکه به من فحش بدهد، لبخند زدم که بفهمد شوخی کردهام. او هم لبخند زد؛ اما فکر میکنم، قبل از لبخند، فحشش را داده بود.
shariaty
حجم
۳۰۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۹۸ صفحه
حجم
۳۰۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۹۸ صفحه
قیمت:
۲۲۰,۰۰۰
۱۱۰,۰۰۰۵۰%
تومان