بریده‌های کتاب پیاده
کتاب پیاده اثر بلقیس سلیمانی

کتاب پیاده

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۴.۰از ۱۱۳ رأیخواندن نظرات
به ترمینال کرمان که می‌رسد دلش می‌خواهد خم شود و زمین را ببوسد. وطن همین جاست. درست است که باید دو سه ساعتِ دیگر اتوبوس‌سواری کند تا به وطن اصلی‌اش برسد، اما همین قیافه‌های آفتاب‌سوخته، همین لهجهٔ شیرینِ شُل‌ووِل یعنی وطن. خداحافظ تهران، خداحافظ شهر بدکردار، خداحافظ شهر عبوس و غریب‌کُش.
Hadith
ناامیدی کار شیطان است.
Aysan
همهٔ این سال‌هایی که به میدان تره‌بار رفت‌وآمد داشت هرگز به غرفهٔ میوه‌فروشی نرفته بود. میوه را چیز ضروری‌ای نمی‌دانست. آدم از نخوردن میوه نمی‌میرد ولی از بی‌قوتی می‌میرد. یک کیلو انگور شیرین عسگری گرفت که شب با نان و پنیر خوردند. یک کیلو هم بِه گرفت که با خاکه‌قندی که این سال‌ها جمع کرده بود، مربا درست کرد. یک شیشه هم برای زهراخانم برد.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
هوشیار بود و بیرون آمدن بچه را حس کرد و بعد دنیا آرام گرفت و زن‌ها به تکاپو افتادند و او، انگار همهٔ یونجه‌های گوران را بریده باشد، همهٔ گله‌های گوران را دوشیده باشد، همهٔ خوشه‌های گندمدارانِ گوران را چیده باشد و همهٔ قالی‌های گوران را بافته باشد، خسته و ازرمق‌افتاده چشم‌هایش را بست.
Ailin_y
می‌کردند، به امید آن‌که آن را در خانهٔ شوهر پهن کنند، با اشتیاق حلق گره‌ها را می‌بریدند اما می‌دانستند عاقبت نصیب قلندر و پیله‌ور می‌شود. این یکی را هم به نیت جهیزیه بافته بودند. با سلام وصلوات ریشه‌هایش را قیچی کرده بودند، آن را لوله کرده بودند و گذاشته بودند کنج اتاق. پیش از قلندر سروکلهٔ کرامت پیدا شده بود. ورق برگشته بود و قالی نصیب انیس شده بود. حقش بود. از پنج شش‌سالگی، گره پشت گره و رج پشت رج بافته بود. قالی‌باف ماهری شده بود. نقشه را از بر می‌خواند. بیش از این‌ها حقش بود. مادر کرامت قالی به کرامت نداده بود. شاید برای ازدواج اولش به او قالی داده باشد اما نصیب ازدواج دومش گلیم شده بود. انیس حالا که فکرش را می‌کرد، می‌دید خانوادهٔ کرامت و کرامت او را گلیم دیده‌اند نه قالی؛ کم‌ارزش و پیش‌پاافتاده. چرا تابه‌حال به این موضوع فکر نکرده بود.
سینا نریمانی
می‌گوید مبادا گریه‌وزاری کند، کرامت مرد خوبی است و همه‌چیز برایش می‌خرد. اصلاً اگر او را برد یک شهر دیگر مبادا دلتنگی کند. آن‌جا هم مثل بچه‌های مهدکودک و آمادگی با بچه‌ها دوست بشود، با آن‌ها بازی کند، حرف‌های بی‌تربیتی نزند، بچه‌های مردم را هم کتک نزند. البته اگر کسی زدش او هم بزند. درس‌هایش را هم بخواند. نه الآن؛ وقتی مدرسه رفت. سر کلاس هم بازیگوشی نکند. با آستین دماغش را پاک نکند و اگر یک وقت شیطان گولش زد و جایش را خیس کرد، ننشیند مثل نی‌نی‌ها گریه کند. مرد که گریه نمی‌کند. اول برود دست‌شویی خودش را بشورد و بعد شلوارش را عوض کند.
همچنان خواهم خواند...
از کی گریه نکرده بود؟ این‌همه اشک را از کجا آورده بود؟ چرا نمی‌توانست جلوِ خودش را بگیرد؟
همچنان خواهم خواند...
صورت آقاهوشنگ ورم دارد. چشم‌هایش نیمه‌باز است و موهایش ریخته روی شکاف پیشانی‌اش. لب پایینش شکافته و این شکاف جورِ غریبی او را مظلوم و بی‌کس نشان می‌دهد. شاید اگر این شکاف و پارگی نبود انیس طاقت می‌آورد. انیس چنگ می‌اندازد به لبهٔ کشوِ سردخانه. چشمش سیاهی می‌رود و ناگهان پخش زمین می‌شود.
همچنان خواهم خواند...
مأمورها گفته بودند یک تصفیهٔ داخلی بوده. تصفیهٔ داخلی دیگر چه کوفتی است! او این حرف‌ها سرش نمی‌شود. درست‌وحسابی به او بگویند کی او را کشته، کی بچه‌هایش را یتیم کرده، کی سایهٔ سرش را، مردش را، تکیه‌گاهش را، همهٔ کس‌وکارش را کشته. آن هم این‌جوری، این‌طور وحشیانه، این‌طور ناجوانمردانه... پسرهای حاج‌خانم سیفی جسد را دیده بودند. خودش یک نگاه جسد را دید. چه چیزی را ببیند، یک جسم آش‌ولاش را؟ گفتند آن‌قدر آزارش داده بودند که نتوانسته طاقت بیاورد، زیر شکنجه مُرده. مأمورها می‌گفتند هم‌مسلک‌های خودش او را کشته‌اند. احتمالاً فکر می‌کرده‌اند خبرچین است، تَواب است. فکر می‌کرده‌اند دیگران را لو داده. گفتند این اولین جسد نیست که از آن‌ها در اطراف تهران پیدا کرده‌اند، احتمالاً آخرین هم نخواهد بود.
همچنان خواهم خواند...
کرامت از آرایش خوشش نمی‌آمد. بعد از آن هم دیگر خودش از چیزهای مربوط به کرامت خوشش نمی‌آمد.
مروارید ابراهیمیان

حجم

۲۶۷٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۱۸ صفحه

حجم

۲۶۷٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۱۸ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد