بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ۱۹۸۴ | صفحه ۶ | طاقچه
۳٫۹
(۱۹۰)
«همواره سفید مات می‌کنه. همواره، بدون استثنا، چنین ترتیب داده شد. از اول دنیا، در هیچ مسئلهٔ شطرنجی هرگز پیش نیومده سیاه برنده بشه. آیا این نمادی از تفوق ابدی و تغییرناپذیر خیر بر شر نیست؟» سیمای عظیم، لبریزِ اقتدارِ توأم با متانت، نگاهش را پاسخ داد. «همواره سفید مات می‌کنه.»
abbas5549
«محاله بشه تمدنی رو بر دهشت و نفرت و شقاوت بنا کرد. دووم نمی‌آره.»
abbas5549
«بر این باور نیستم که جامعهٔ توصیف‌شده در رمانم قطعاً موجودیت خواهد یافت، اما باور دارم (با توجه به این‌که کتاب باید هجونامه قلمداد شود) چیزی کم‌وبیش مشابه می‌تواند رخ دهد.
کاربر ۹۶۹۰۵۷
قدرت وسیله نیست، هدف به حساب می‌آد. آدم دیکتاتوری راه نمی‌ندازه که از انقلاب پشتیبانی کنه؛ انقلاب می‌کنه تا دیکتاتوری راه بندازه. هدف از سرکوب جز سرکوب نیست. هدف از شکنجه جز شکنجه نیست. هدف از قدرت جز قدرت نیست.
کاربر ۶۲۸۰۶۴۹
بدین‌سان در طول تاریخ، نبردی که طرح کلی‌اش کم‌وبیش یکسان است بارها و بارها تکرار می‌شود. تا دوران‌های طولانی چنین می‌نمود که افراد والا به شکلی استوار بر مسند قدرت نشسته‌اند، اما همواره دیر یا زود لحظه‌ای می‌رسد که آنان یا اعتمادشان را به خویش از دست می‌دهند یا قابلیت‌شان را برای آن‌که به گونه‌ای کارآمد فرمانروایی کنند، یا هر دو. آن هنگام، افراد میانه سرنگون‌شان می‌کنند و افراد پست را نیز کنار خویش دارند، زیرا وانمود کرده‌اند مبارزه‌شان در راه آزادی و عدالت است. همین که افراد میانه به مقصودشان رسیدند، افراد پست را به وضعیتِ بندگی پیشین‌شان برمی‌گردانند و خودشان افراد والا می‌شوند.
abbas5549
اگه آدم اصول جزئی رو رعایت کنه، می‌تونه عوضش اصول اساسی رو زیر پا بذاره.»
abbas5549
دانستن و ندانستن، آگاهی کامل بر حقیقتِ موضوع آن‌گاه که آدم محتاطانه دروغی ساخته‌وپرداخته را بر زبان می‌آورد، پای‌بندی همزمان به دو نظر متفاوت که بر یکدیگر سرپوش می‌گذارند،
کاربر ۵۹۲۸۹۰۸
«در پناهِ تناور بلوط‌بُن، آن‌جا فروختم تو را، فروختی مرا...»
Ati
دلیل فرعی این است که عضو حزب، مانند پرولتر، شرایط زمانِ حاضر را تا حدودی به علت فقدان معیارهای مقایسه تاب می‌آورد. باید ارتباطش با گذشته قطع باشد، درست همان‌طور که باید ارتباطش با کشورهای خارجی قطع باشد، زیرا ضروری است به این باور برسد که بهتر از نیاکانش روزگار می‌گذراند و میانگین سطح رفاه مادی مدام در حال افزایش است. اما دلیل بسیار مهم‌تری هم برای سامان‌دهی مجدد گذشته وجود دارد و آن محفوظ نگه داشتن خطاناپذیری حزب است.
اهورا بهرامی زاده
حتی امروز، در دورهٔ زوال، رفاه مادی ابنای بشر از چند سدهٔ پیش بیشتر است. اما نه افزایش ثروت، نه ملایم شدن رفتارها، نه هیچ انقلاب و اصلاحات هرگز یک سر سوزن انسان را به برابری نزدیک‌تر نکرده است. از دیدگاه افراد پست، دگرگونی تاریخی هرگز هیچ مفهومی نداشته جز آن‌که اربابان نام‌شان عوض شده.
18621
آدم دیکتاتوری راه نمی‌ندازه که از انقلاب پشتیبانی کنه؛ انقلاب می‌کنه تا دیکتاتوری راه بندازه. هدف از سرکوب جز سرکوب نیست. هدف از شکنجه جز شکنجه نیست. هدف از قدرت جز قدرت نیست.
بابایِ نهال
حتی ادبیات حزب هم دگرگون می‌شه. شعارها رو هم عوض می‌کنند. چه‌طور ممکنه شعاری مثل “آزادی بردگی است” داشته باشیم، وقتی مفهوم آزادی باطل و منسوخ شده؟ فضای حاکم بر تفکر کاملاً متفاوت خواهد بود. در واقع، دیگه تفکر به شکلی که الآن درک می‌کنیم در کار نخواهد بود. پای‌بندی به اصول یعنی فکر نکردن ــ نیاز نداشتن به تفکر. پای‌بندی به اصول همون ناآگاهیه.»
کاربر ۴۴۷۰۴۸۴
اصلاً متوجه شده‌ای کلِ مقصود نوگفتار اینه که گسترهٔ تفکر رو محدود کنه؟ آخرسر کاری می‌کنیم که پندارِ مجرمانه عملاً ناممکن بشه، چون واژه‌هایی برای بیانش وجود نخواهد داشت. هر مفهومی که یک موقعی بتونه به درد بخوره دقیقاً با یک کلمه بیان می‌شه که معناش سخت‌گیرانه تعیین شده و تمام معناهای ضمنیش حذف و فراموش شده.
کاربر ۴۴۷۰۴۸۴
دخترِ مومشکی با عبور از چراگاه به سمتش می‌آمد. دلربا بود اما تمنایی در وینستون بیدار نکرد؛ در واقع، نیم‌نگاهی به‌اش انداخت و بس. آن‌چه آن لحظه او را به هیجان آورد و ستایشش را برانگیخت حرکت دختره بود موقعی که رخت‌هایش را پرت می‌کرد. به نظر می‌رسید با موزونی و بی‌قیدی‌اش تمامیت یک فرهنگ را نیست‌ونابود می‌کند، کل یک نظام فکری را، انگار بشود برادرِ بزرگ و حزب و «پلیس پندار» را فقط با یک حرکتِ شکوهمندِ بازو به عدم فرستاد. این حرکت هم مالِ دوران پیشین بود.
کاربر ۴۴۷۰۴۸۴
دخترِ مومشکی با عبور از چراگاه به سمتش می‌آمد. دلربا بود اما تمنایی در وینستون بیدار نکرد؛ در واقع، نیم‌نگاهی به‌اش انداخت و بس. آن‌چه آن لحظه او را به هیجان آورد و ستایشش را برانگیخت حرکت دختره بود موقعی که رخت‌هایش را پرت می‌کرد. به نظر می‌رسید با موزونی و بی‌قیدی‌اش تمامیت یک فرهنگ را نیست‌ونابود می‌کند، کل یک نظام فکری را، انگار بشود برادرِ بزرگ و حزب و «پلیس پندار» را فقط با یک حرکتِ شکوهمندِ بازو به عدم فرستاد. این حرکت هم مالِ دوران پیشین بود.
کاربر ۴۴۷۰۴۸۴
دخترِ مومشکی با عبور از چراگاه به سمتش می‌آمد. دلربا بود اما تمنایی در وینستون بیدار نکرد؛ در واقع، نیم‌نگاهی به‌اش انداخت و بس. آن‌چه آن لحظه او را به هیجان آورد و ستایشش را برانگیخت حرکت دختره بود موقعی که رخت‌هایش را پرت می‌کرد. به نظر می‌رسید با موزونی و بی‌قیدی‌اش تمامیت یک فرهنگ را نیست‌ونابود می‌کند، کل یک نظام فکری را، انگار بشود برادرِ بزرگ و حزب و «پلیس پندار» را فقط با یک حرکتِ شکوهمندِ بازو به عدم فرستاد. این حرکت هم مالِ دوران پیشین بود.
کاربر ۴۴۷۰۴۸۴
واکنش فعال رو به واکنش منفعل ترجیح می‌دم. توی بازی‌ای که ما درگیرش هستیم نمی‌تونیم برنده بشیم. بعضی از شکست‌ها از بعضی از شکست‌های دیگه بهترند
محمدرضا
پیوندی مستقیم و تنگاتنگ بین پاک‌دامنی و پای‌بندی به اصول سیاسی وجود داشت. زیرا چگونه می‌شد ترس، نفرت و خوش‌باوری جنون‌آمیزی را که حزب نیاز داشت بین اعضایش پایدار بماند به مسیر دلخواه سوق داد، جز با مهار کردن غریزه‌ای زورمند و استفاده ازش به عنوان نیروی هدایت‌کننده؟ انگیزهٔ جنسی برای حزب خطرناک بود و حزب آن را مطیع خود کرده بود. در مورد محبت غریزی والدین هم به همین ترفند متوسل شده بود. عملاً امکان نداشت خانواده از بین برود و، فی‌الواقع، مردم تشویق می‌شدند دلبستهٔ فرزندان‌شان باشند، تقریباً به همان شکل قدیم. از طرف دیگر، ضدیت فرزندان با والدین را به شکلی نظام‌مند برمی‌انگیختند، به‌شان می‌آموختند جاسوسی‌شان را بکنند و تخلف‌های‌شان را گزارش بدهند. در عمل، خانواده شده بود ضمیمهٔ «پلیس پندار». ابزاری که با استفاده ازش هر بنده‌خدایی را شب تا صبح خبرچین‌هایی احاطه می‌کردند که از نزدیک باهاش آشنا بودند و خوب می‌شناختندش.
محمدرضا
محرومیت جنسی باعث ایجاد هیستری می‌شد که مطلوب بود، زیرا می‌توانست به جنون جنگ و پرستش پیشوا بدل شود. دختره این‌طور توضیح داد، «آدم که انرژیش رو تخلیه می‌کنه، بعدش احساس خوشبختی به‌ش دست می‌ده و هیچی واسه‌ش اهمیت نداره. برای اون‌ها قابل‌تحمل نیست که آدم همچی حالی پیدا کنه. اون‌ها می‌خوان آدم مدام لبریزِ انرژی باشه. همهٔ این رژه رفتن‌های چپ‌وراست و هورا کشیدن‌ها و پرچم تکون دادن‌ها جبران تمنای جنسی ترشیده‌ست. اگه آدم از درون شاد باشه و احساس خوشبختی بکنه، چرا باید محض خاطر برادرِ بزرگ و برنامه‌های سه‌ساله و “دو دقیقه نفرت” و مابقی چرندیات مُرده‌شوربرده‌شون به هیجان بیاد؟»
محمدرضا
هر نوع قیام سازمان‌یافته علیه حزب، که محکوم به شکست بود، به نظرش ابلهانه می‌آمد. زرنگی این بود که مقررات را زیر پا بگذاری و همچنان زنده بمانی. وینستون از خود پرسید بین نسل جوان‌تر چند نفر دیگر مثل او ممکن بود پیدا شوند ــ افرادی که در دنیای انقلاب بزرگ شده بودند، چیز دیگری نمی‌شناختند، حزب را پدیده‌ای تغییرناپذیر می‌پنداشتند و قبول می‌کردند، درست مثل آسمان، و علیه اقتدارش سر به طغیان برنمی‌داشتند، بلکه صرفاً می‌کوشیدند ازش در امان باشند، مانند خرگوشی که از چنگ سگ شکاری می‌گریزد.
محمدرضا

حجم

۴۶۷٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۴۹ صفحه

حجم

۴۶۷٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۴۹ صفحه

قیمت:
۷۰,۰۰۰
۳۵,۰۰۰
۵۰%
تومان