بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ۱۹۸۴ | صفحه ۱۰ | طاقچه
۳٫۹
(۱۹۰)
چهار وزارتخانه‌ای بودند که دستگاه دولت میان‌شان تقسیم شده بود. وزارتخانهٔ حقیقت که مسئول رسیدگی به اخبار، سرگرمی، آموزش و هنرهای زیبا بود. وزارتخانهٔ آشتی که به امور جنگ می‌پرداخت. وزارتخانهٔ محبت که حافظ قانون و نظم بود. و وزارتخانهٔ وفور که مسئولیت امور اقتصادی را بر عهده داشت. اسامی‌شان در نوگفتار می‌شد: وزاحق، وزاشتی، وزابت، وزافور.
العبد
آزادی یعنی این‌که آدم آزاد باشه بگه دو به‌علاوهٔ دو می‌شه چهار. اگه این آزادی تضمین شد، بقیه همه پشت‌بندش می‌آن.
abbas5549
حزب به آدم می‌گفت آن‌چه با چشم‌وگوش درک می‌کنی بریز دور. این فرمانِ نهایی‌شان بود و اساسی‌ترینش
abbas5549
حزب اعلام می‌کرد دو به‌علاوهٔ دو می‌شود پنج و آدم هم باورش می‌شد. اجتناب‌ناپذیر بود: دیر یا زود چنین ادعایی می‌کردند، منطقِ موقعیت‌شان این‌طور ایجاب می‌کرد. فلسفه‌شان تلویحاً نه‌فقط اعتبار آگاهی تجربی بلکه نفس موجودیتِ واقعیتِ بیرونی را نفی می‌کرد. نهایتِ ارتداد، عقلِ سلیم بود. و جنبهٔ هولناک قضیه این نبود که اگر آدم جور دیگری فکر می‌کرد به دست آن‌ها کشته می‌شد، بلکه این احتمال بود که حق با آن‌ها باشد. چون، در نهایت، آدم از کجا بداند دو به‌علاوهٔ دو می‌شود چهار؟ یا مطمئن باشد قوهٔ جاذبه وجود دارد؟ یا این‌که گذشته تغییرناپذیر است؟ اگر هم گذشته و هم دنیای بیرون فقط در ذهن وجود دارند و ذهن هم تسلط‌پذیر است، پس تکلیف چه می‌شود؟
abbas5549
همه‌چیز میان مِه محو می‌شد. گذشته را پاک کرده بودند، پاک شدنش هم از خاطر رفته بود، دروغ جای حقیقت را گرفته بود
abbas5549
شب و روز اکران‌های دوربُرد بلای جان آدم بودند تا گوشش را با آماری پُر کنند که ثابت می‌کردند امروزه مردم از خوراکِ بیشتر، پوشاکِ بیشتر، خانه‌های بهتر، سرگرمی‌های بهتر برخوردارند ــ بیشتر عمر می‌کنند، ساعات کمتری کار می‌کنند، بلندقدتر، تندرست‌تر، نیرومندتر، خوشبخت‌تر، باهوش‌تر، تحصیل‌کرده‌ترند تا مردم پنجاه سال پیش. یک کلمه از این حرف‌ها را نمی‌شد به اثبات رساند یا رد کرد. من‌باب مثال، حزب مدعی بود در زمانِ حاضر چهل درصدِ پرولترها سواد خواندن و نوشتن دارند: می‌گفتند قبل از انقلاب این رقم از پانزده درصد تجاوز نمی‌کرد. حزب ادعا می‌کرد نرخ مرگ‌ومیر نوزادان فقط صد و شصت در هزار است، حال آن‌که قبل از انقلاب به سیصد در هزار می‌رسید ــ و همین‌طور الی آخر.
abbas5549
بعید نبود اکنون میانگین سطح زندگی به نسبت قبل از انقلاب بالاتر باشد. یگانه نشانه‌ای که خلافش را ثابت می‌کرد اعتراض خاموشی بود که از بن استخوان‌های خود آدم می‌جوشید، احساسی غریزی که به آدم می‌فهماند در شرایطی تحمل‌ناپذیر زندگی می‌کند و این‌که در روزگاری دیگر وضع متفاوت بوده. آن‌چه مایهٔ حیرتش می‌شد این بود که سرشت حقیقی زندگانی نوین نه بی‌رحمی‌اش بود و نه بی‌ثباتی‌اش، بلکه صرفاً به واسطهٔ بی‌محتوایی، رنگ‌باختگی و خمودگی‌اش مشخص می‌شد
abbas5549
به نظرشان مطلوب نمی‌آمد پرولترها احساسات سیاسی مستحکم داشته باشند. آن‌چه از آن‌ها مطالبه می‌کردند میهن‌پرستی دوآتشه‌ای بدوی بود که به وقت لزوم به‌اش متوسل می‌شدند تا آنان را وادارند با ساعاتِ کار بیشتر یا جیرهٔ ناچیزتر کنار بیایند.
abbas5549
چه‌طور ممکنه شعاری مثل “آزادی بردگی است” داشته باشیم، وقتی مفهوم آزادی باطل و منسوخ شده؟
hossein
یکی از آن خواب‌هایی بود که اگرچه از صحنه‌آرایی خاص رؤیا برخوردارند فی‌الواقع ادامهٔ زندگانی ذهنی آدم‌اند و، به برکت‌شان، آدم از رویدادها و افکاری آگاه می‌شود که بعد از بیداری هم نو و ارزشمند به نظر می‌رسند.
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
دگرگونی تاریخی هرگز هیچ مفهومی نداشته جز آن‌که اربابان نام‌شان عوض شده.
دختر بارون
«چه‌قدر آسون بود اگه آدم خودش رو نمی‌دید و باورش می‌شد ظاهرِ جسمانی مطلوبِ حزب ــ مردهای جوونِ قدبلندِ عضلانی و دوشیزه‌هایی برومند، همگی موبور، سرزنده، آفتاب‌سوخته و آسوده‌خیال ــ وجود داره و حتی بیشتر مردم اون شکلی‌ان.»
abbas5549
در مقایسه با سالِ قبل مواد غذایی بیشتر بود، پوشاک بیشتر بود، مسکن بیشتر بود، لوازم منزل بیشتر بود، وسایل آشپزی بیشتر بود، کشتی بیشتر بود، هلیکوپتر بیشتر بود، کتاب بیشتر بود، زادوولد بیشتر بود ــ همه‌چیز بیشتر بود به‌جز بیماری، جرم و جنون. سال‌به‌سال و دقیقه‌به‌دقیقه، هر کس و هر چیز با سرعت سرگیجه‌آور در حال صعود بود
abbas5549
وجود یک کلمه که صرفاً برعکس یک کلمهٔ دیگه‌ست چه توجیهی می‌تونه داشته باشه؟ هر واژه‌ای متضادش رو توی خودش داره. مثلاً “خوب” رو در نظر بگیر. اگه کلمهٔ “خوب” رو داشته باشیم چه نیازی به کلمهٔ “بد” هست؟ “ناخوب” هم کار رو راه می‌ندازه
abbas5549
هیچ‌چیز مالِ خود آدم نبود جز چند سانتی‌متر مکعبِ داخل جمجمه‌اش.
abbas5549
چه‌طور آدم می‌تواند با آینده ارتباط برقرار کند؟ به حکم ماهیتش، ناممکن بود. یا آینده شبیه زمانِ حال می‌ماند که در این صورت گوشش به او بدهکار نبود یا با آن تفاوت داشت و، در نتیجه، کلامش بی‌معنا جلوه می‌کرد.
abbas5549
اورول دربارهٔ ولز نوشت، آن‌گاه که او گفت این افراد نمی‌توانستند به خود بقبولانند «مخلوقاتی برآمده از “عصر تاریکی” با انضباط نظامی به زمانهٔ حاضر هجوم آورده‌اند و اگر اشباح فرض شوند، قطعاً اشباحی هستند که به جادویی پُرتوان نیاز است که آن‌ها را بر عرصهٔ هستی بنشاند.» اورول این توان جادویی را داشت.
abbas5549
اگر عشق ایام کودکی را به چیزهایی نظیر درخت‌ها، ماهی‌ها، شاپرک‌ها حفظ کنیم، تحقق آینده‌ای آبرومند و توأم با آرامش اندکی محتمل‌تر می‌شود، و اگر مروج نظریه‌ای باشیم که چیزی را شایستهٔ ستایش نمی‌داند مگر فولاد و بتُن، صرفاً این امکان را قطعی‌تر می‌سازیم که ابنای بشر برای مازادِ نیروی‌شان مفری نیابند مگر نفرت و تقدیس قدرت.
abbas5549
اشرافیت‌های موروثی همواره عمری کوتاه داشته‌اند، حال آن‌که تشکیلاتی نظیرِ کلیسای کاتولیک که افرادش را به فرزندخواندگی می‌گیرند صدها و گاه هزاران سال دوام آورده‌اند. جوهرهٔ فرمانروایی به شیوهٔ اُلیگارشی میراث پدر ـ فرزندی نیست، بلکه پایداری نوعی جهان‌بینی و شیوهٔ زندگی است که مردگان بر زندگان تحمیل می‌کنند. گروه حاکم تا زمانی گروه حاکم به شمار می‌آید که قادر باشد جانشینانش را تعیین کند. حزب دغدغهٔ این را ندارد که خونش را تداوم ببخشد، بلکه تداومِ ماهیت و چیستی خویش را خواهان است. این‌که چه کسی سکان قدرت را در دست داشته باشد مهم نخواهد بود،
قوقه نازم
«اجتناب‌ناپذیره؛ کاریه که باید بی‌تزلزل انجامش بدیم، اما فقط تا موقعی که زندگی دوباره ارزش زیستن پیدا کنه.»
بابونه:)

حجم

۴۶۷٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۴۹ صفحه

حجم

۴۶۷٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۴۹ صفحه

قیمت:
۷۰,۰۰۰
۳۵,۰۰۰
۵۰%
تومان