و جنگ برای زیستن، چیزیست بسیار ننگین و خوفآور. جنگی نیست برای انسانیت و شرف، جنگیست علیه گرسنگی، برای تکهای نان شکم، برای کمی هیزم و آتش، ژندهپارچهای برای پوشاندن فرزند، و کاهی برای خوابیدن. جنگیست برای نجات «پوست». وقتی انسان برای زندگی کردن میجنگد، برایش هر چیزی، حتی یک ظرف خالی، یک تهسیگار، یک پوست پرتقال، یک تکه نان خشک یا یک استخوان بیگوشت در زبالهدانی مقام و ارزش حیاتی مییابد. برای هر گونه پستی، برای هر جنایت و رسوایی، همه حاضر و آمادهاند. برای لقمهای نان هر یک از ما حاضر است زن و دختر بفروشد، مادر بفروشد، دوست و برادر بفروشد، تن خود را به مرد دیگری بفروشد. برای دریوزگی لقمهای نان، هر کسی قادر است زانو بزند، چهار دست و پا راه رود، کفش هر کس و ناکسی را بلیسد، با لبخند تف دهان دیگران را از گونههایش پاک کند؛ و لبخندش در این لحظه حقیر است، نرم و پر از امید همچو نگاه یک حیوان گرسنه.
زن