بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پوست | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب پوست

بریده‌هایی از کتاب پوست

مترجم:قلی خیاط
انتشارات:انتشارات نگاه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۱۶ رأی
۴٫۱
(۱۶)
آیا ملتی را آزاد کرد و در عین حال وادارش ساخت تا خود را مغلوب بیابد؟
re8za8
از من می‌پرسیدند که یک حکومت توتالیتر چیست؟ و من جواب می‌دادم: «حکومتی‌ست که در آن، هر چه که ممنوع نیست اجباری است.»
Mary gholami
فقر و گرسنگی و ترس و امید نیز چیزی عالی، عالی‌تر از ثروت و خوش‌بختی است.
FMG
آزادی در واقع همیشه گران به دست می‌آید، گران‌تر از بردگی. آن را نه می‌توان با طلا خرید نه با خون، و نه با صمیمی‌ترین قربانی‌ها. آزادی فقط با پستی به دست می‌آید، با فاحشگی، با خیانت، با تباهی روح انسانی.
Mary gholami
دستش را میان دست‌هایم گرفته و فشردم؛ و صورتم را برگرداندم. بغض در گلویم بود. نفسم به سختی بر می‌آمد. من تاب دیدن درد یک انسان را ندارم. ترجیح می‌دهم جان او را با دست‌های خود بگیرم تا بیشتر از این درد نکشد.
FMG
مطمئن هستم که تنها به خاطر این احساس ترحم نامیرا، روزی این مردم آزاد خواهند شد: تبدیل به انسان‌های آزاد خواهند شد.
FMG
آیا این مردمی که در خیابان‌ها همدیگر را معامله کرده، شرف و افتخار و تن و گوشت و روح فرزند خود را می‌فروخت، به راستی همان مردمی بود که چند روز پیش‌تر در همین خیابان‌ها، شهامت و شجاعت بی‌نظیری را در برابر آلمانی‌ها به معرض آزمون گذاشته بود؟
FMG
بین مبارزه برای نمردن و تلاش برای زیستن، توفیری وجود دارد بسیار عمیق
FMG
دوست داشتن مردی که از من بهتر بود مرا خوش می‌آمد. من همیشه به کسانی که از من جلوتر و بهتر بودند احساسی محقر و کینه‌دار داشته‌ام اما این بار، از دوست داشتن مردی بهتر از خودم خرسند بودم.
FMG
آزادی در واقع همیشه گران به دست می‌آید، گران‌تر از بردگی. آن را نه می‌توان با طلا خرید نه با خون، و نه با صمیمی‌ترین قربانی‌ها. آزادی فقط با پستی به دست می‌آید، با فاحشگی، با خیانت، با تباهی روح انسانی.
FMG
مامورهای دیگر در جیب‌های مرده‌ها دنبال کارت‌های هویت بودند. فکر کردم که می‌خواهند دستگیرشان کنند، فکر کردم که می‌خواهند این مرده‌های بدبخت را دستبند زده و توقیف‌شان کنند، فکر کردم که افسر مامور دارد مرتب داد می‌زند: «مدارک! کارت شناسایی!» داشتم با خودم می‌اندیشیدم که در صورت فقدان مدارک هویت قابل قبول، چه گرفتاری و دردسرهایی که این مرده‌های بی‌چاره نخواهند داشت.
elham rz
مامورهای دیگر در جیب‌های مرده‌ها دنبال کارت‌های هویت بودند. فکر کردم که می‌خواهند دستگیرشان کنند، فکر کردم که می‌خواهند این مرده‌های بدبخت را دستبند زده و توقیف‌شان کنند، فکر کردم که افسر مامور دارد مرتب داد می‌زند: «مدارک! کارت شناسایی!» داشتم با خودم می‌اندیشیدم که در صورت فقدان مدارک هویت قابل قبول، چه گرفتاری و دردسرهایی که این مرده‌های بی‌چاره نخواهند داشت.
elham rz
... می‌دانستم که آنجا جلوی ما، در چند قدمی، پای دیوار کلیسای یهودیان، بازار فروش بچه‌ها بود: روز و ساعت بچه‌های هشت _ ده ساله نشسته بر پای دیوار، نیمه برهنه، و سربازهای مراکشی که به دقت وارسی‌شان کرده و سر نرخ این برده‌های کوچک با زن‌های وحشتناک لاغر و پوسیده که صورت دندان‌ریخته‌شان زیر قشری از سرخاب پنهان می‌شد، چانه می‌زدند.
jaVad
چنگ‌زده بر کنارهٔ رود و لبهٔ قایق‌ها، فرورفته در آب تا دهان و یا مدفون در خاک تا گردن، این بدبخت‌ها منتظر بودند کسی راه چاره‌ای برای این فسفر خبیث بیابد که همچو غدهٔ چسبندهٔ جذام می‌چسبید بر پوست و آتش نمی‌گرفت مگر در مجاورت با هوا... تا یکی‌شان می‌خواست دست خود را از آب یا خاک بیرون بکشد، دست بلافاصله همچو مشعلی شعله‌ور می‌شد. برای فرار از این تن‌سوزانی، همچو مجرمین جهنم دانته، مجبور بودند خود را در آب و یا در خاک مدفون کنند. گروه امداد می‌رفت از این محکوم به آن محکوم، به آن‌ها آب و غذا می‌داد، انواع کرم و پماد به تن‌شان می‌مالید؛ سر ضعیف‌ترین‌شان را با طناب به کنارهٔ رود می‌بست تا مبادا در اثر خستگی خود را رها نکرده و غرق نگردند.
jaVad
وقت آن‌که ارابه‌های شهرداری، آن چندتایِ جان سالم به در برده از بمباران‌های بی‌امان، بیایند و کوچه به کوچه، مغاره به مغاره، مثل آن روزهای قبل از جنگ وقتی‌که می‌آمدند آشغال و زباله‌های جلوی خانه‌ها را جمع کنند، مرده‌ها را جمع کنند.
jaVad
در حکم صادره به امضای حضرت همایونی شاه و مارشال بادولیو، به وضوح می‌خواندید: «افسران و سربازهای ایتالیایی، اسلحه و پرچم‌خود را قهرمانانه به پای اولین رسیده بیاندازید.»
jaVad
روز ۸ سپتامبر ۱۹۴۳ برای ما روز فوق‌العاده‌ای بود. روزی بود که اسلحه و پرچم‌های خود را نه تنها به پای انگلیسی‌ها، آمریکایی‌ها، فرانسوی‌ها، روس‌ها، لهستانی‌ها... بلکه به پای شاه و بادولیو و موسولینی و هیتلر نیز انداختیم. به پای همه در واقع، چه فاتح و چه مفتوح؛ حتی به پای کسانی که هیچ‌کاره بودند، فقط همین‌طور نشسته و گرم تماشای ماجرا بودند. ما پرچم‌های خود را حتی به پای رهگذران نیز انداختیم، رهگذرانی که نمایش انداختن اسلحه و پرچم‌های یک ملت را به پای اولین از راه رسیده بسیار بامزه می‌یافتند.
jaVad
سرنوشت رقت‌بار مردها دست کمی از سرنوشت کریه زن‌ها نداشت. به محض این‌که طاعون به مردی دست می‌یازید، مرد احترام و ناموس خود را از دست می‌داد؛ به انجام هر عملی قادر می‌شد، به ارتکاب بدترین و زشت‌ترین کارها. می‌افتاد به زانو، چهار دست و پا راه می‌رفت، خود را می‌مالید به گِل و لجن، کفش آزادگرهای خود را که از این‌همه پستی ناخواسته به جان آمده بودند، می‌لیسید. نه تنها برای سرپوش گذاشتن و از یاد بردن غم و غصه و سرشکستگی‌های سال‌های جنگ و بردگی، بلکه برای افتخار له شدن زیر پاهای ارباب‌های جدیدش، تف می‌انداخت بر پرچم میهن خود و در ملا عام، زن و دختر و مادر خود را به معرض فروش می‌گذاشت. می‌گفت که تمام این اعمال برای نجات میهن است.
jaVad
وقتی کسی برای نمردن می‌جنگد، به نیروی بزرگ و شگرفی از نومیدی چنگ می‌زند به هر آن‌چه که رنگ و هوای زنده بودن دارد، نشان جاودانگی دارد، علامت انسانی دارد، جوهر نجیب و ناب زیستن یعنی حقیقت و افتخار و آزادی وجدان دارد. چنین کسی برای نجات روحش می‌جنگد.
yasaman
از من می‌پرسیدند که چرا مردم ایتالیا، قبل از جنگ، علیه موسولینی قیام نکرد؟ و من جواب می‌دادم: «برای این‌که نمی‌خواست دل روزولت و چرچیل را بشکند. برای این‌که روزولت و چرچیل، قبل از جنگ، دوست‌های صمیمی موسولینی بودند.» همه، مرا با حیرت می‌نگریستند: «آه، Funny! چه جالب!» و بعد، از من می‌پرسیدند که یک حکومت توتالیتر چیست؟ و من جواب می‌دادم: «حکومتی‌ست که در آن، هر چه که ممنوع نیست اجباری است.» همه، مرا با حیرت می‌نگریستند: «آه، Funny! چه جالب!»
نیما

حجم

۳۷۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۴۱۵ صفحه

حجم

۳۷۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۴۱۵ صفحه

قیمت:
۸۸,۰۰۰
تومان