بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پوست | طاقچه
تصویر جلد کتاب پوست

بریده‌هایی از کتاب پوست

مترجم:قلی خیاط
انتشارات:انتشارات نگاه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۱۶ رأی
۴٫۱
(۱۶)
از من می‌پرسیدند که یک حکومت توتالیتر چیست؟ و من جواب می‌دادم: «حکومتی‌ست که در آن، هر چه که ممنوع نیست اجباری است.»
jaVad
شاید هم که باختن یک جنگ از بردن آن مشکل‌تر است. شاید که هر کسی قادر است یک جنگ را ببرد ولی عدهٔ قلیلی قدرت باخت آن را دارند.
Mahsa Bi
بر روی کرهٔ زمین، تنها آمریکایی‌ها قادرند میان ملتی گرسنه و نگون‌بخت با ظرافتی آزاد و لبخندی بر لب جولان دهند
Mary gholami
مادرها اگر بچه‌های خود را نمی‌فروختند، می‌دانید چه اتفاقی می‌افتاد؟ برای کسب مال و منال، بچه‌ها مادرهای خود را می‌فروختند!
jaVad
می‌شود آیا ملتی را آزاد کرد و در عین حال وادارش ساخت تا خود را مغلوب بیابد؟ یا مغلوب یا رها...
vahid
من از مرگ هراس ندارم، تنفر ندارم، انزجار ندارم؛ در واقع من با مرگ هیچ سر و کاری ندارم. از درد و رنج اما بیزارم، از رنج آدم‌ها و حیوان‌ها بیشتر بیزارم تا از رنج خود.
FMG
همچین گران هم نیست، یک دختربچه سه دلاری. یک کیلو گوشت بره گران‌تر از این‌هاست، نه؟ مطمئنم که در لندن یا نیویورک یک دختربچه بیشتر از این‌ها می‌ارزد، این طور نیست جک؟
jaVad
بالاخره می‌فهمیدم که چرا بوی مرگ همچو صدایی‌ست که آواز می‌خواند، صدایی که فرا می‌خواند. می‌فهمیدم چرا این همه مرده‌ها ما را صدا می‌زدند. آنها چیزی از ما می‌خواستند. چیزی که فقط ما می‌توانستیم به آن‌ها بدهیم. این چیز، ترحم و دل‌سوزی نبود، چیز دیگری بود. چیزی عمیق‌تر و مرموزتر از آن. نه صلح و آرامش گور بود نه یاد و خاطره و عفو و محبت. چیز دیگری بود... چیزی آمده از دورترها؛ دورتر از انسان، دورتر از زندگی.
نگین
ولی می‌شود آیا ملتی را آزاد کرد و در عین حال وادارش ساخت تا خود را مغلوب بیابد؟ یا مغلوب یا رها... سرزنش مردم ناپل در این امر که خود را نه آزادشده می‌یافت و نه مغلوب، عادلانه نبود.
vahid
همه می‌گریستند چرا که سوگواری یک فرد در ناپل، سوگ و ماتم همه است؛ رنج و غم یک شخص، غم و اندوه تمام شهر است. در ناپل، گرسنگی و افسردگی شخصی وجود ندارد، رنج و فقر و فلاکت شخصی وجود ندارد. همه برای همدیگر اشک می‌ریزند و درد یکدیگر را می‌کشند. با اشکِ میراثیِ عمومیِ خود، این ملت خوب و بینوا از قرن‌ها پیش هر درد و بلا و آفتی را تاب می‌آورد.
آرزو
، نیروی هراس و شرم گناه در روح‌های ساده بسیار بزرگ‌اند.
FMG
هر تکه‌جسدی توسط ده دست، بیست دست قاپیده می‌شد. جمعیتی بود بینوا و به خشم آمده، دیوانه شده از درد و رنج؛ هر کدامش ترس آن را داشت که مرده‌اش را دیگری برباید، که حریفی به تکه‌پارهٔ عزیز وی دست یابد. این خشم حزن‌انگیز، این عشق و ترحم دیوانه، چیزی را فرو می‌ریخت که بمباران‌ها نتوانسته بودند. تکه تکه شده، پاره پاره شده، از مفصل جدا شده و دریده، جسدها روی صدها بازوی به هوا شدهٔ مردمی که رنج دیوانه‌شان ساخته بود دست به دست می‌شد.
آرزو
در این نگاه‌ها و چهره‌ها، چیزی اما مرا به شرم می‌آورد. چیزی در درون آن‌ها بود که مرا زخم عمیق‌می‌زد: غرور؛ غرور و تکبر گستاخ و نامحتاط و فروتن گرسنگی. این گرسنه‌ها نه در جان‌های‌شان بلکه فقط در جسم‌های‌شان رنج می‌کشیدند. به جز این درد جسم، درد دیگری نمی‌شناختند.
آرزو
در مردمی که احساس رحم و شفقت نباشد، احساس آزادی نخواهد بود. حتی مردهایی که زن و دختر خود را می‌فروختند، حتی زن‌هایی که برای یک پاکت سیگار و بچه‌هایی که برای یک بستهٔ شکلات خودفروشی می‌کردند، نیز به خود رحم می‌ورزیدند. این احساس دل‌سوزی احساسی بود شگفت‌انگیز، ترحمی عالی. مطمئن هستم که تنها به خاطر این احساس ترحم نامیرا، روزی این مردم آزاد خواهند شد: تبدیل به انسان‌های آزاد خواهند شد.
آرزو
وقتی انسان برای زندگی کردن می‌جنگد، برایش هر چیزی، حتی یک ظرف خالی، یک ته‌سیگار، یک پوست پرتقال، یک تکه نان خشک یا یک استخوان بی‌گوشت در زباله‌دانی مقام و ارزش حیاتی می‌یابد.
آرزو
بعد از آزادی اما، همین مردم مجبور شده بودند برای زیستن بجنگند. و جنگ برای زیستن، چیزی‌ست بسیار ننگین و خوف‌آور. جنگی نیست برای انسانیت و شرف، جنگی‌ست علیه گرسنگی، برای تکه‌ای نان شکم، برای کمی هیزم و آتش، ژنده‌پارچه‌ای برای پوشاندن فرزند، و کاهی برای خوابیدن. جنگی‌ست برای نجات «پوست».
آرزو
. قبل از آزادی، مردم اروپا با غرور و کبر والایی رنج برده بود، با سر بلند و سینهٔ راست. برای نمردن جنگیده بود و وقتی کسی برای نمردن می‌جنگد، به نیروی بزرگ و شگرفی از نومیدی چنگ می‌زند به هر آن‌چه که رنگ و هوای زنده بودن دارد، نشان جاودانگی دارد، علامت انسانی دارد، جوهر نجیب و ناب زیستن یعنی حقیقت و افتخار و آزادی وجدان دارد. چنین کسی برای نجات روحش می‌جنگد.
آرزو
گرسنگی انسان صدای نرم و شگفت‌باری دارد. در صدای گرسنه، هیچ چیزی انسانی نیست. صدایی‌ست که از جای ناشناخته‌ای بر می‌خیزد، از اعماق طبیعت انسان، آنجا که این احساسِ «معنای زندگی خود زندگی است» ریشه‌دارد.
آرزو
شاید هم که باختن یک جنگ از بردن آن مشکل‌تر است. شاید که هر کسی قادر است یک جنگ را ببرد ولی عدهٔ قلیلی قدرت باخت آن را دارند.
niloufar.dh
این طبیعت، طبیعتی مسیحی نیست، که این طبیعت در آن‌سوی مرزهای مسیحیت قرار دارد؛ که این تماشاگاه، نه تنها چهرهٔ مسیح نیست بلکه تصویر دنیایی‌ست بدون خدا، با انسان‌هایی رها و ول شده در رنج و دردهای خویش
vahid

حجم

۳۷۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۴۱۵ صفحه

حجم

۳۷۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۴۱۵ صفحه

قیمت:
۸۸,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲۳صفحه بعد