بریدههایی از کتاب مثل خون در رگ های من
۴٫۲
(۳۸۸)
این اواخر گرفتاریهایت را به من نمیگویی، شاید فکر میکنی با گفتن آنها مرا ناراحت کنی، ولی از تو انتظار دارم همان طوری که خبرهای خوش را به من میدهی ناراحتیهایت را نیز برایم بگویی، آن وقت احساس این که مثل همیشه با من صمیمی و نزدیک هستی مرا خوشحال میکند.
iamelizeh
بی آب نمیتوان زندگی کرد، اما ممکن است که آب به سیلی خانمانبرانداز مبدل شود.
آتش گرم میکند؛ اما اگر از آن چنان که باید استفاده نبری، خانهات را به تل خاکستری بدل میکند.
تو برای من در حکم آب و آتشی.
sajan
من فقط موقعی آرام و آسوده هستم و تنها موقعی به «تو» فکر نمیکنم، که تو با من باشی. همین و بس.
iamelizeh
عشق تو چنان از غرور سرشارم کرده است که احساس میکنم خداها باید روی نوک پنجههایشان قدبلندی کنند تا به نصف هیکل من برسند.
سمانه
برای چه او به قدر من شوق و نیاز عاشقانه نداشت؟ ــ و افسوس که این سوآل، فقط یک جواب میتواند داشته باشد؛ و آن جواب چنین است:
«ــ برای این که او معشوق است، نه عاشق!»
و این، رنج و یأس من است.
سمانه
تصمیم گرفتم با تو حرف بزنم؛ این جوری؛ روی کاغذ... و از قضا این جوری بهتر است. مگر نگفتی هر چه بهت بگویم که دوستت دارم باز هم میخواهی که بگویم؟ ــ پس این جوری بهتر است. این حرفها را میخوانی و باز هم میخوانی؛ و اگر دلت خواست، باز هم میخوانی. حرفهای من با تو تمامی ندارد...
Omid a
اگر جسم نباشد روحی نمیتواند بود و اگر روح نباشد جسمی نیست.
~sahar~
افسوس که این سوآل، فقط یک جواب میتواند داشته باشد؛ و آن جواب چنین است:
«ــ برای این که او معشوق است، نه عاشق!»
~sahar~
میخواهم بگویم که سکوت تو، پایان غمانگیز زندگی من است.
~sahar~
فقط خدا میداند چه ساعتی است!
~sahar~
منتظر نامههای تو هستم، برای فریدون بنویس که نامههای تو را بیاورد در مدرسه و به من دهد.
کاربر ۱۴۱۵۲۳۶
تو، جمع زیبایی روح و تنی. و بدین جهت است که میگویم هرگز نه پیری و... نخواهد توانست از زیبایی تو بکاهد... چرا که هر چه تنت زیر فشار سالها درهمشکستهتر شود روح زیبای تو زیباتر خواهد شد و بدین گونه هرگز از آنچه امروز مجموع این زیبایی است نخواهد کاست.
ترمه🍁
من خدا را شکر میکنم که وسیلهیی ساخت تا تو بدانی، آسایش و آسودگی همهٔ عمر را نمیخواهم؛ بلکه بیشتر دوست میدارم که تا آخر عمر شبانه روز زحمت بکشم، عرق بریزم، و شادی خود را در این نکته بجویم که «آیدا» همسر و شریک زندگی من است و برای آسایش و راحت آیداست که جان میکنم، کار میکنم و میکوشم...
ترمه🍁
چه بیتابانه میخواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری!
چه بیتابانه تو را طلب میکنم!
بر پشت سمندی گوئی
نوزین
که قرارش نیست.
و فاصله
تجربهئی بیهوده است.
Arezuwishi
چه بیتابانه میخواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری!
farnaz Pursmaily
دو پرندهٔ بیطاقت در سینهات آواز میخوانند.
farnaz Pursmaily
و آغوشت
اندک جایی برای زیستن
اندک جایی برای مردن
farnaz Pursmaily
روزگار درازی بود که شعر را گم کرده بودم. این روزها احساس میکنم که شعر، دوباره در من جوانه میزند. به بهار میمانی که چون میآید، درخت خشکیده شکوفه میکند.
زهرا۵۸
آیدای من: این پرنده، در این قفس تنگ نمیخواند. اگر میبینی خفه و لال و خاموش است، به این جهت است... بگذار فضا و محیط خودش را پیدا کند تا ببینی چه گونه در تاریکترین شبها آفتابیترین روزها را خواهد سرود.
به من بنویس تا هر دم و هر لحظه بتوانم آن را بشنوم:
به من بنویس تا یقین داشته باشم که تو هم مثل من در انتظار آن شبهای سفیدی.
به من بنویس که میدانی این سکوت و ابتذال، زاییدهٔ زندگی در این زندانی است که مال ما نیست، که خانهٔ ما نیست، که شایستهٔ ما نیست.
به من بنویس که تو هم در انتظار سحری هستی که پرندهٔ عشق ما در آن آواز خواهد خواند.
کتابخوار
میپنداشتم که عشق، هرگز دیگر به خانهٔ من نخواهد آمد.
میپنداشتم که شعر، برای همیشه مرا ترک گفته است.
میپنداشتم که شادی، کبوتری است که دیگر به بام من نخواهد نشست.
میپنداشتم که تنهایی، دیگر دست از جان من نخواهد کشید و خستگی، دیگر روح مرا ترک نخواهد گفت.
تو طلوع کردی و عشق باز آمد، شعر شکوفه کرد و کبوتر شادی بالزنان بازگشت؛ تنهایی و خستگی بر خاک ریخت. من با تو ام، و آینههای خالی از تصویرهای مهر و امید سرشار میشوند.
کنار تو، خود را بازیافتهام، به زندگی برگشتهام و امیدهای بزرگ رویایی ترانههای شادمانه را به لبهای من بازآوردهاند
لیلی پوت
حجم
۲٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
حجم
۲٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
قیمت:
۷۴,۰۰۰
۳۷,۰۰۰۵۰%
تومان