بریدههایی از کتاب مثل خون در رگ های من
۴٫۲
(۳۸۸)
چرا؟ چرا؟ برای چه او به قدر من شوق و نیاز عاشقانه نداشت؟ ــ و افسوس که این سوآل، فقط یک جواب میتواند داشته باشد؛ و آن جواب چنین است:
«ــ برای این که او معشوق است، نه عاشق!»
yasaman
تو آخرین چوب کبریتی هستی که میباید به آتشی عظیم مبدل شوی و از زندگی من، در برابر سرمای مرگ در این بیابان پر از وحشت دفاع کنی... اگر این چوب نگیرد، مرگ در این برهوت حتمی است!
محدثه
به هیچ قوهیی در ماوراء طبیعت معتقد نیستم؛ اما ای کاش معتقد بودم و واقعاً این چنین قوه و قدرتی وجود میداشت تا من امشب دست به دامانش میزدم و ازش میخواستم که تو را برای یک ساعت، برای فقط چند دقیقه، برای فقط یک دیدار کوتاه ــ همین قدر که چشمهایم چشمهایت را ببیند ــ تو را به من میرسانید: تو از بالکن و من از توی حیاط.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
خانهیی که در آن، اگر من نیز همراه و همپای کودکان به آسمان بجهم، در من به حقارت نظر نمیشود؛ اگر خاکستر سیگارم را به لباسم بریزم، بر سرم فریاد نمیکشند، و اگر چیزی بیاهمیت را از یاد ببرم، مرا به بیخیالی و لاابالیگری متهم نمیکنند!
خانهیی که مرغها بر شاخههای درختانش لانه میکنند، زیرا محبت و ایمنی را میبینند که در فضای آن موج میزند؛ و مرغکان مهاجر، به هنگام هجرت، آوازی که سر میدهند احساسی از سپاس و تشکر را در ذهن ما جاری میکنند.
خانهیی که شبهای درازش، با صدای باران بر سفالهای بام، شاهد ستایشهای من خواهند بود؛ ستایش نسبت به عشقی بزرگ که مرا به پیش خواهد راند و در رسیدن به هدفها یاریم خواهد کرد.
mry_azd
چه قدر در کنار تو مغرورم! ــ به من نگاه کن که چه تنها و خسته بودم، و حالا به برکت قلب تو که کنار قلب من میتپد، چه شاد و چه نیرومندم!
داریوش
معنی «با تو بودن» برای من «به سلطنت رسیدن» است.
داریوش
بدبختی فقط هنگامی به سراغ من میآید که ببینم آیدای من، لبخندش را فراموش کرده است.
mry_azd
هرگز هیچ چیز در پیرامون من از تو عظیمتر نبوده است
mry_azd
برای فردایمان چه رویاها در سر دارم!
آن رنگینکمان دوردستی که خانهٔ ماست، و در آن، شعر و موسیقی لبان یکدیگر را میبوسند و در وجود یکدیگر آب میشوند... از لذت این فردایی که انتظارش قلب مرا چون پردهٔ نازکی میلرزاند در رویایی مداوم سیر میکنم. میدانم که در آن سوی یکی از فرداها حجلهگاه موسیقی و شعر در انتظار ماست؛
mry_azd
به بهار میمانی که چون میآید، درخت خشکیده شکوفه میکند.
mry_azd
قلب من فقط با این امید میتپد که تو هستی، تویی وجود دارد که من میتوانم آن را ببینم، او را ببویم، او را ببوسم، او را در آغوش خود بفشارم و او را احساس کنم.
نگار کیمیاقلم
چه قدر در کنار تو مغرورم!
نگار کیمیاقلم
هر چه بیشتر میبینمت، احتیاجم به دیدنت بیشتر میشود.
Nazanin :)
درخت با بهار و ماهی با آب زنده است، و من با حرفهای تو.
کاربر ۲۱۰۱۳۲۵
منتها، چیزی به یادم آمد که ناچارم میکند اینها را همین جا درز بگیرم و دیگر بیش از این ادامه ندهم.
ــ میدانی چیست؟ ــ
یادم آمد آن جملهیی را که دوست داری من همیشه برایت تکرار کنم، تو حتی یک بار هم به من نگفتهای! طلب من!
SKH
ناچارم که خود را با یاد لحظاتی که با تو بودهام، با خاطرهٔ حرفهایت، خندههایت، اخمهایت، آن «خدایا خدایا» گفتنهایت که من چه قدر دوست دارم و از شنیدن آن چه اندازه لذت میبرم، دلخوش و سرگرم کنم.
SKH
اگر میدانستم پس از آن همه رنجها و نابهسامانیها تو را میتوانم داشته باشم، بدون شک با ارادهٔ آهنینتری تحملشان میکردم.
kara
چه بیتابانه میخواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری!
فاطمه میرزائی
نفسی که میکشم تو هستی؛ خونی که در رگهایم میدود و حرارتی که نمیگذارد یخ کنم. امروز بیشتر از دیروز دوستت میدارم و فردا بیشتر از امروز. و این، ضعف من نیست: قدرت تو است.
فاطمه میرزائی
آیدای من! تا هنگامی که هنوز کلماتی دارم تا عشق خود را به تو ابراز کنم، زندهام.
فاطمه میرزائی
حجم
۲٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
حجم
۲٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
قیمت:
۷۴,۰۰۰
۳۷,۰۰۰۵۰%
تومان