بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم | صفحه ۱۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم

بریده‌هایی از کتاب تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم

نویسنده:سلست اینگ
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۳۷۰ رأی
۴٫۱
(۳۷۰)
پلیس به‌شان توصیه کرده است با تمام دوستان لیدیا تماس بگیرند؛ هر کسی که احتمال دارد بداند او کجا رفته. با هم فهرستی تنظیم می‌کنند: پام ساندرز، جن پیتمن، شلی بریرلی. نات در این مورد که این دخترها هیچ وقت دوستان لیدیا نبوده‌اند، چیزی نمی‌گوید. لیدیا از دوران مهدکودک در مدرسه با آن‌ها بوده و هرازگاهی که با او تماس می‌گرفتند، خندان و جیغ‌زنان فریاد می‌زد: «گوشی را برداشتم.» بعضی عصرها ساعت‌ها کنار پنجره می‌نشست، تلفن را روی دامنش می‌گذاشت و گوشی را بین گوش و ‌شانه‌اش قرار می‌داد. وقتی پدر و مادرشان نزدیک می‌شدند، صدایش را تا حد زمزمه‌ای مبهم پایین می‌آورد، سیم تلفن را دور انگشت‌های کوچکش می‌پیچید تا اینکه دور شوند. نات می‌داند برای همین است که والدینش با چنان اطمینانی اسم آن‌ها را توی فهرست‌شان می‌نویسند.
زهرا۵۸
طبقه‌ی بالا، ماریلین در اتاق دخترش را باز می‌کند و تخت دست‌نخورده‌ی او را می‌بیند: گوشه‌های مرتب رو تختی هنوز زیر لحاف تا خورده و بالشت هنوز پف کرده و برآمده است. هیچ چیز غیرعادی به‌نظر نمی‌آید. شلوار کبریتی خردلی رنگ روی زمین مچاله شده، یک جفت جوراب راه‌راه رنگین‌کمانی هم کنارش افتاده است. یک ردیف از مدال‌های علمی روی دیوار و پوستری از انیشتین. ساک ورزشی لیدیا روی کف کمد لباس مچاله شده. کیف سبز مدرسه‌اش خمیده، به میز تحریرش تکیه دارد. شیشه عطر بیبی سافت لیدیا روی میز آرایش است و رایحه‌ای دلنشین، شبیه پودر بچه هنوز در فضا موج می‌زند. اما خبری از لیدیا نیست.
زهرا۵۸
لیدیا پیش از آن نمی‌دانست خوشبختی چقدر شکننده است، اینکه اگر مراقبش نباشی امکان دارد از آن بالا بیفتد و خُرد شود.
MARY
لیدیا با خودش فکر کرد، هدیه‌ای که پدر خودش خریده باید چیز خاصی باشد. همان لحظه پدرش را به‌خاطر عدم پادرمیانی‌اش بخشید. چیزی ظریف و گرانبها توی جعبه بود. لیدیا تصور کرد شاید یک گردنبند طلا، شبیه همانی باشد که بعضی بچه‌های دبیرستان می‌اندازند و هیچ وقت درنمی‌آورند، صلیب‌های طلایی کوچکی که موقع غسل تعمیدشان گرفته‌اند، یا طلسم کوچکی که روی استخوان‌ جناق‌شان جای می‌گیرد. یک گردنبند از طرف پدرش باید چیزی شبیه همان‌ها باشد. این هدیه می‌توانست جبران همه کتاب‌هایی باشد که در سه سال گذشته از مادرش هدیه گرفته بود. می‌توانست‌ اندکی یادآور این جمله باشد، دوستت دارم. تو فقط به‌خاطر آنچه هستی زیبایی.
آدا کمالی
آیا می‌خواستند به او محبت کنند یا اینکه دستش بیندازند؟ هرگز این را نمی‌فهمید. او به جشن‌های تولد، به اسکیت بازی، شنا در مرکز تفریحات، به همه‌چیز نه می‌گوید. هر روز عصر به اشتیاق دیدن مادرش و خوشحال کردن او با عجله به خانه می‌رود. از کلاس دوم به بعد دیگر دخترها او را به‌جایی دعوت نکردند. لیدیا به خودش گفت که برایش مهم نیست: مادرش هنوز آنجاست؛ تنها چیزی که اهمیت داشت همین بود.
آدا کمالی
از تظاهر به کسی که نیست دست برخواهد داشت. از حالا به بعد، هر کاری که بخواهد انجام می‌دهد. لیدیا که پاهایش را روی هیچ محکم کرده بود- کسی که آن همه مدت اسیر آرزوهای دیگران بود- هنوز نمی‌توانست تصور کند که چه پیش خواهد آمد؛ اما ناگهان دنیا با احتمالاتش درخشیدن گرفت. او همه‌چیز را تغییر خواهد داد. از جک عذرخواهی خواهد کرد و به او خواهد گفت که هرگز رازش را به کسی نخواهد گفت. اگر جک می‌تواند شجاع باشد، اگر او می‌تواند از اینکه کیست و چه می‌خواهد مطمئن باشد، پس شاید لیدیا هم بتواند. به جک خواهد گفت که درکش می‌کند. و نات؛ به او خواهد گفت که برایش بهتر است که از اینجا برود. که با رفتنش مشکلی ندارد. که نات دیگر مسئولیتی در قبال او ندارد و لازم نیست نگرانش باشد. و بعد می‌گذارد نات برود.
esh
لیدیا با لحنی که مهربانی‌اش هانا و البته خود لیدیا را متعجب کرده بود، گفت: «تو این را لازم نداری. به من گوش کن. فکر می‌کنی آن را می‌خواهی، اما این‌طور نیست.» گردنبند را توی مشتش پنهان کرد: «به من قول بده که دیگر هیچ وقت این گردنبند را نیندازی.» هانا با چشم‌هایی گشاد سرش را تکان داد. لیدیا دست روی گلوی خواهرش گذاشت و با انگشت شست ردّ قرمزی را که زنجیر روی گردنش باقی گذاشته بود، نوازش کرد. لیدیا گفت: «هیچ وقت اگر خنده‌ات نیامد، نخند. این یادت باشد.» و هانا نیمه‌کور از نورافکن این همه توجه لیدیا، به تأیید سر تکان داد.
esh
هیچ‌وقت چیزی که می‌خواهی به‌دست نمی‌آوری؛ فقط یاد می‌گیری که بدون آن سر کنی.
Maysa
گردنبند به‌معنای یادآور تمام چیزهایی است که پدرش برای او می‌خواهد؛ درست مثل نخی دور انگشت؛ فقط این یکی دور گردن بسته شده
نیتا
فضانوردان در قلب آسمان‌ها، صرفاً دو نقطه بودند. دو مرد کوچک توی یک قوطی کنسرو ساردین، کسانی که با وسایل مکانیکی ور می‌رفتند، در حالی که اینجا روی زمین آدم‌ها ناپدید می‌شوند، حتی می‌میرند و بقیه‌شان هم برای یک روز بیشتر زنده ماندن تقلا می‌کنند.
نیتا

حجم

۲۶۳٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۸۶ صفحه

حجم

۲۶۳٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۸۶ صفحه

قیمت:
۶۵,۰۰۰
۴۵,۵۰۰
۳۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۱۴
۱۵
صفحه بعد