بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خون خورده | صفحه ۱۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب خون خورده

بریده‌هایی از کتاب خون خورده

۳٫۹
(۴۴۸)
و ناصر برای اولین‌بار از مریم به‌صراحت شنیده بود که دوستش دارد. و حالا حاضر بود هر کاری بکند. تاریخ پُر است از مردان جوانی که وقتی می‌فهمند دوست داشته شده‌اند حاضرند دست به هر کاری بزنند، حتی آتش زدنِ یک صومعهٔ قدیمی یا حمله به یک دژِ مقاوم در یکی از نبردهای صلیبی...
sheloo
وقتی خواست برگردد مادرش قَسَمش داد، مثلِ همهٔ مادران پسردرجنگ، پدرش هیچ نگفت و رفت سرِ کارش در جواهرفروشی خیابان مدرس، مثلِ بیش‌تر پدرانِ پسردرجنگ. و همه نقشِ خود را داشتند الا زنش، برعکسِ بیش‌ترِ زنانِ شوهردرجنگ.
usofzadeh.ir
«حالا ما تو یه وضع بدی هستیم. شهر زیرِ آتیشه. همه‌چی در بدترین وضعه. خرمشهر هم که سقوط کرده. تهران هم که مدام تروره. وسطِ این‌همه بدبختی می‌دونیم ده‌تا دختر و زنِ صائبی توی زیرزمین یه خونهٔ روستایی قایم شدند. آب‌وغذا هم ندارند
usofzadeh.ir
قانونِ همیشگیِ جنگ دربارهٔ زن‌ها. تجاوز.
usofzadeh.ir
زیرِ هر صلیبی می‌شود اسلام پیدا کرد توی خاورمیانه و برعکس، و تازه یهودی‌ها هم هستند که استاد پنهان‌کاری‌اند
usofzadeh.ir
تاریخ چندان کشیشی سراغ ندارد که در زمستانِ سال ۱۳۶۶، در محلهٔ نارمک و در کلیسای مریم، چنین خونش را تا قطرهٔ آخر از دست داده باشد... تاریخ گزارش روزنامهٔ کیهان را در چاپِ عصر بایگانی می‌کند.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
ناگهان گنبد را دید... طلایی... همان جا پیاده شد. محمود سوخته، انگار در خواب باشد، خیره مانده بود به گنبدِ طلایی. وسطِ پیاده‌رو. تنه می‌خورد. صداها را نمی‌شنید. مذهبی نبود هیچ‌وقت، اما آن طلاییِ عجیب یکهو قد کشیده بود پیشِ چشمش. کمی که به خودش آمد ردیفِ مغازه‌ها را دید. تسبیح‌ها، ادعیه، پارچه‌های سبز، انگشترها. رنگ همه‌جا بود. صداها.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
«ببین محمود...» و تاریخ پُر است از دخترانی که تصمیم می‌گیرند حقیقت را به پسرها بگویند؛ بگویند چندان دوست‌شان ندارند، کسالت‌بارند، اصلاً گاهی بودونبودشان برای‌شان فرقی ندارد و این‌که آن‌ها باید بروند پیِ زندگی خودشان و دنبال زنی بگردند که موی بافتهٔ بلند دارد و باکره است، چشمش به در باشد که مردش کِی می‌آید و وقتی بچهٔ اول‌شان سقط شد، یواشکی گریه کند و بلافاصله خودش را جمع کند تا مردش افسرده نشود. اما دختران در این شرایط چیز دیگری می‌گویند.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
تاریخ پُر است از پسران تنهای بی‌اعتمادبه‌نفسی که می‌لنگند اما دخترِ زیبایی حاضر می‌شود کنارشان راه برود و از فوایدِ انقلابِ مارکسیستی و مقاومت علیه مرتجعان بگوید.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
و روحِ شاعر آزادی‌خواه که چند سالی بود هوسِ چای سیاه داشت با گل‌سرخ و سیگاری حسابی از توتون‌های مرغوب و معطر
usofzadeh.ir
و ماریا سه ماه بعد تصمیمی گرفت. یک سال بعد وقتی قرار شد جنازهٔ منصور را بدهند و دو جنازهٔ خودی جایش بگیرند، ماریا دیگر نبود. منصور هم. مردی که زخم از چمران برداشته بود و آن که فرانسه می‌دانست به یخچالِ خالی خیره ماندند و دویدند تا خبر ناپدید شدنِ نعشِ عکاسِ ایرانی را بدهند. از گاوصندوق وسایلش را درآوردند. قرار معاوضه به هم خورد. منصور گم شد. مرگش تأیید نشد. پدرِ ماریا سرخورده شد، و کمی آن‌سوتر، زیرِ یک کاجِ بلندِ کهنه، هیچ‌کس توجه نکرد به گوری نهفته که در آن منصور دراز کشیده بود و ماریا کمی خاک ارضِ مقدس در هر دو مشتش گذاشته بود. هیچ‌کس نفهمید ماریا چگونه شبِ عید گوری را که یک هفته آرام کنده بود مهیا کرد و منصور سوختهٔ بی‌خون و وزن را کشاند تا آن‌جا.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
منصور وقتی رسید دفترِ روزنامه و حلقهٔ فیلم‌ها را تحویل داد، حسِ عجیبی داشت. تاریخ پُر است از عکاسانی که از مراسمِ اعدام بازمی‌گردند و بعدش بالا می‌آورند و با آب‌قند باید حال‌شان را جا آورد. منصور، پسرِ کریم سوخته، بعدِ ظاهر شدنِ عکسِ پری با دقت تماشایش کرد. زنی بود تکیده با چشمانی متعجب... «پری‌خانوم...» خودش هم خنده‌اش گرفت.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
تاریخ پُر است از سربازانی که در دلِ شب می‌زنند به پشتِ خطوطِ دشمن تا کسی را نجات بدهند. تاریخ به این آدم‌ها بیش‌تر فرجه می‌دهد انگار. برایش جذاب‌ترند. این‌که دخترانی را نجات بدهند از یک اقلیتِ عجیب‌وغریب که مدام غسل می‌کردند و در آب فرومی‌رفتند تا آمرزیده شوند و بروند بهشت
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
اما تاریخ پُر است از آدم‌هایی که مسیر را عوض می‌کنند و بعد گم می‌شوند در زمان. مثل زید. سرِ یحیی را زید بن واقد شبانه از جامع اموی خارج کرد. معمار مشهورِ خلیفهٔ مقتدر اموی می‌دانست ارزشِ این سر چه‌قدر است برای کفار و معامله کرد. معامله‌ای که ردش در تاریخ گم شد و حالا در ساکی با آرم «تربیت بدنی استانِ تهران و حومه» قرار داشت، کنار پای ناصر و مریم و این تاریخ است که شوخی‌هایش را تمام نمی‌کند انگار.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
دو سال بود هر شنبه برای این پنج برادر قرآن می‌خواند و پولش ریخته می‌شد به کارتِ بانکِ پارسیانش. برای خیلی از مُرده‌ها سه ماه قرآن خوانده بود و تمام، اما دو سال بود که این پنج قبر با او بودند و نانش می‌دادند.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
«گاهی مصیبت اون‌قدر زیاد می‌شه که بازموندهٔ بدبخت فرصتِ مُردن و دق کردن هم گیرش نمی‌آد. مخصوصاً اگه جوون از دست داده باشه و بعضی اوقات جای همهٔ عمرِ جوونش هم باید زندگی کنه.»
Mohadese
تاریخ پُر است از دانشجویانی که ادبیات و تاریخ و سیاست خوانده‌اند و مجبورند برای پول درآوردن کار گِل بکنند و رؤیا پروار کنند
Mohadese
تاریخ پُر است از دوران‌هایی که حوادث به‌قدری تندند که مردها از زن‌ها فاصله می‌گیرند، آن‌قدر فاصله که وقتی سر می‌گردانند هیچ‌چیز اطراف‌شان نیست، حتی تصویر مویی در باد، حتی خاطرهٔ یک بوسه.
shakiba
تاریخ پُر است از این زن‌ها که ناگهان وسط جنگ رها می‌شوند و کسی نمی‌خواهد درباره‌شان فکر کند، حتی خودِ تاریخ. باید فراموش شوند، فراموش. آن‌ها فقط می‌خواستند کمک کنند.
فقیر
تاریخ پُر است از سه سربازی که می‌خواهند از خطِ دشمن عبور کنند تا دخترانی را که در زیرزمین پنهان شده‌اند نجات بدهند. تاریخ با این آدم‌ها مهربان‌تر است.
فقیر

حجم

۲٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۷۱ صفحه

حجم

۲٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۷۱ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰
۵۰%
تومان