بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خون خورده | صفحه ۱۱ | طاقچه
تصویر جلد کتاب خون خورده

بریده‌هایی از کتاب خون خورده

۳٫۹
(۴۴۸)
می‌دانست وسطِ شهری که بدجور محاصره شده عاشق شدن مهمل است
م. فیروزی
هر وقت نزدیک ایستگاه بهشت‌زهرا می‌شد رؤیا جانِ بیش‌تری می‌گرفت. انگار مُرده‌ها رؤیایش را داغ می‌کردند. تا وارد گورستان بزرگ شود سرش پُر شده بود از خلیجِ بیروت و کافه‌هایی که می‌گفتند تا صبح می‌شود توی‌شان درس خواند با سفارش یک فنجان چای فقط.
hesam
ناصر حوصلهٔ رودررو شدن نداشت با مُردگان. سعی کرد به‌شان فکر نکند. از بیست و یک گور دور شود. برود. رهای‌شان کند. بگذارد به مُردن‌شان برسند در این سردابهٔ پنهان.
shariaty
دید کیوکوشین‌کای ۳۶ ساله نشست کنار قبر و سرش را گرفت بینِ دست‌هایش. رسم تاریخ است این. مُرده‌هایی که بازمی‌گردند انگار محتاجِ خاطرات‌شان‌اند در ذهنِ دیگران.
Pouyan Fatrous
دید کیوکوشین‌کای ۳۶ ساله نشست کنار قبر و سرش را گرفت بینِ دست‌هایش. رسم تاریخ است این. مُرده‌هایی که بازمی‌گردند انگار محتاجِ خاطرات‌شان‌اند در ذهنِ دیگران.
Pouyan Fatrous
«نصفِ باستان‌شناس‌ها برای کلکسیونرهای شخصی کار می‌کنند.»
پ. و.
یاد پدرش افتاد که همیشه می‌گفت «گاهی مصیبت اون‌قدر زیاد می‌شه که بازموندهٔ بدبخت فرصتِ مُردن و دق کردن هم گیرش نمی‌آد. مخصوصاً اگه جوون از دست داده باشه و بعضی اوقات جای همهٔ عمرِ جوونش هم باید زندگی کنه.» می‌کوبید روی پایش و ادامه می‌داد «خدا برای هیچ‌کس نیاره.»
m.salehi77
«گاهی مصیبت اون‌قدر زیاد می‌شه که بازموندهٔ بدبخت فرصتِ مُردن و دق کردن هم گیرش نمی‌آد. مخصوصاً اگه جوون از دست داده باشه و بعضی اوقات جای همهٔ عمرِ جوونش هم باید زندگی کنه.» می‌کوبید روی پایش و ادامه می‌داد «خدا برای هیچ‌کس نیاره.
m.salehi77
کلمات می‌گریختند. صورتش درد می‌کرد و دستش خواب رفته بود و تشنه بود. نفس کشید.
کاربر ۴۸۱۷۹۶۵
افسانه‌ها چیزی از واقعیت در خود دارند
کاربر ۴۸۱۷۹۶۵
کلمات از مقابلِ صورتش می‌گریختند
کاربر ۴۸۱۷۹۶۵
منصور به زنِ زیبای مسیحی فکر کرد و مورمورش شد. تاریخ پُر است از این لرزه‌های تنانه. از مردها و زن‌هایی که در بستری خنک به هم فکر می‌کنند، لرزشان می‌گیرد و نمی‌دانند چه اتفاقی قرار است برای‌شان رقم بخورد.
کاربر ۴۸۱۷۹۶۵
تاریخ پُر است از مردانی که زنی را نگاه می‌کنند، از او عکس می‌گیرند و آه می‌کشند برایش و زن در غروبی که سایه انداخته بر کوچهٔ سنگ‌فرش، برمی‌گردد و نگاه‌شان تلاقی می‌کند و چیزی اتفاق می‌افتد در جهان...
کاربر ۴۸۱۷۹۶۵
عطرش پُر کرد دماغش را ناگهان خالی کرد ذهنش را از هر چه تصویر.
کاربر ۴۸۱۷۹۶۵
در خنکیِ بادی که از سوی مدیترانه می‌وزید و پردهٔ اتاقش را، که در ساختمانی کنارِ خبرگزاری بود و پُر از خبرنگارِ خارجی، چاق می‌کرد.
کاربر ۴۸۱۷۹۶۵
خنک بود. هوایش لطیف.
کاربر ۴۸۱۷۹۶۵
ماریا متنی را به خاطر آورد که در یادداشت‌های انطاکیهٔ منسوب به پطرسِ شهیدشان خوانده بود. به نبردِ صلیبی بزرگ. به کُشتگانی که هم‌کیشان‌شان داده بودند و بعد صلاح‌الدین بیرون‌شان کرد و فرستادشان به قبرس. کُل تاریخ را در چشمان این مردِ جوان می‌دید
m.kh
تاریخ پُر است از مردانی که زنی را نگاه می‌کنند، از او عکس می‌گیرند و آه می‌کشند برایش و زن در غروبی که سایه انداخته بر کوچهٔ سنگ‌فرش، برمی‌گردد و نگاه‌شان تلاقی می‌کند و چیزی اتفاق می‌افتد در جهان... هنگامی که ماری مَشعلانی برگشت، منصور سوخته این‌بار محکم‌تر شاتر را فشرد و زن که قدم تند کرد سمتش، حدس زد در حاشیهٔ بیروتِ درگیرِ جنگ و در غروبِ یک روز پُرخون، عکس گرفتنِ بی‌هوا از زنی ناشناس می‌تواند اتفاقاتِ ناگواری رقم بزند برایش
m.kh
همان شب بود که خاچیک فکر کرد پدرش چه زجری کشیده موقعِ مُردن. چون خون داشته در بدنش و انگار خونی که خارج نشود جان را، روح را، نگه می‌دارد در عمقِ تنِ آدم. کُلِ کتابِ مقدس پُر بود از خون‌های ریختهٔ قدیسین. خونِ سرِ یحیی، خونِ مسیح، خونِ متی... جانی که بی‌خون برود کمی مشکوک است.
مری
دو روح نشسته بودند بر لبهٔ پشت‌بامِ سوخته و دودزدهٔ کافهٔ شکوفه نو. روحِ شاعرِ آزادی‌خواه، که مدتی بود کم‌تر حرف می‌زد، به روحِ خبیثِ خال‌دار گفته بود «با دار دردش بیش‌تره؟» «بستگی داره چه‌جوری بندازند دور گردنِ طرف.» «تو زیاد اعدام دیدی؟»
مری

حجم

۲٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۷۱ صفحه

حجم

۲٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۷۱ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰
۵۰%
تومان