بریدههایی از کتاب خون خورده
۳٫۹
(۴۴۸)
به تهِ خود میرسید و با چشمانِ بسته میایستاد جلوِ جوخهٔ اعدامِ مارونیها؟ ۲۴ سالگی وقتِ جوانمردانهای نیست برای مُردن. برای کُشته شدن. برای پاشیده شدنِ خون بر خاک و درکِ سکراتِ مرگ.
هادی محمودی
منصور به زنِ زیبای مسیحی فکر کرد و مورمورش شد. تاریخ پُر است از این لرزههای تنانه. از مردها و زنهایی که در بستری خنک به هم فکر میکنند، لرزشان میگیرد و نمیدانند چه اتفاقی قرار است برایشان رقم بخورد.
هادی محمودی
افسانهها چیزی از واقعیت در خود دارند
zeinab.ghl
«بِسْمِ اللّٰه الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ
کهیعص (۱) ذِکْرُ رَحْمَةِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیَّا (۲) إِذْ نَادَی رَبَّهُ نِدَاءً خَفِیّاً (۳) قَالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً وَلَمْ أَکُنْ بِدُعَائِکَ رَبِّ شَقِیّاً (۴) وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوَالِیَ مِنْ وَرَائِی وَکَانَتِ امْرَأَتِی عَاقِراً فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیّاً (۵) یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیّاً (۶) یَا زَکَرِیَّا إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ اسْمُهُ یَحْیَی لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیّاً (۷) قَالَ رَبِّ أَنَّی یَکُونُ لِی غُلامٌ وَ کَانَتِ امْرَأَتِی عَاقِراً وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْکِبَرِ عِتِیّاً (۸) قَالَ کَذَلِکَ قَالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ تَکُ شَیْئاً (۹) قَالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً قَالَ آیَتُکَ أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلَاثَ لَیَالٍ سَوِیّاً (۱۰) فَخَرَجَ عَلَی قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرَابِ فَأَوْحَی إِلَیْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُکْرَةً وَ عَشِیّاً (۱۱) یَا یَحْیَی خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیّاً (۱۲) وَحَنَاناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَکَاةً وَکَانَ تَقِیّاً (۱۳) وَ بَرّاً بِوَالِدَیْهِ وَلَمْ یَکُنْ جَبَّاراً عَصِیّاً (۱۴) وَسَلامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیّاً (۱۵)
سلما
دورهٔ تغییرهای یکشبه بود.
zeinab.ghl
تاریخ پُر است از پسرانِ رهاشده در شهرهای جنگزده که کمحرفاند و به جایی دور خیره.
zeinab.ghl
تاریخ پُر است از خاک کردنِ برادر به دست برادر. برادرِ مُردهٔ جوان.
zeinab.ghl
صدایی مثلِ ناقوس از دور آمد. مسعود به عقب برگشت. آبادان دوباره رفته بود در آتش، زیرِ آتش. تاریخ پُر است از سربازانی که در دلِ شب میزنند به پشتِ خطوطِ دشمن تا کسی را نجات بدهند. تاریخ به این آدمها بیشتر فرجه میدهد انگار.
zeinab.ghl
خداوند شبانِ من است، محتاج هیچچیز نخواهم بود.
و چون در وادیِ سایهٔ مرگ نیز راه روَم از بدی نخواهم ترسید، زیرا تو با من هستی...
تکهای از مزامیرِ داوود
کاربر ۱۵۹۸۴۹۶
آرزویش بود شاعر شود و شاعر هم بود. شعری نوشته بود برای اخوانثالث و فرستاده بود برایش و بعد اخوان بالای کاغذش چیزی قلمی کرده بود.
مهدی
و همیشه در تاریخ مسئله همین «بااینحال» است. تاریخ را استثناها میسازند.
amirkabir79
مُردههایی که بازمیگردند انگار محتاجِ خاطراتشاناند در ذهنِ دیگران.
lily
شک خورهٔ روح است.
malihe
باید با عکسهایشان تاریخ بسازند
malihe
در خاورمیانه یک باستانشناس باید به هر واقعیتی شک کند و هر افسانهای را جدی بگیرد.
malihe
و تاریخ پُر است از دخترانی که تصمیم میگیرند حقیقت را به پسرها بگویند؛ بگویند چندان دوستشان ندارند، کسالتبارند، اصلاً گاهی بودونبودشان برایشان فرقی ندارد و اینکه آنها باید بروند پیِ زندگی خودشان و دنبال زنی بگردند که موی بافتهٔ بلند دارد و باکره است، چشمش به در باشد که مردش کِی میآید و وقتی بچهٔ اولشان سقط شد، یواشکی گریه کند و بلافاصله خودش را جمع کند تا مردش افسرده نشود. اما دختران در این شرایط چیز دیگری میگویند.
n re
سیاوش آرام دراز کشید کنارِ ستونِ جبرییل. دستمالِ خیس را انداخت روی چشمهایش و سعی کرد بخوابد. جنگجوی آرامی که با مسعود آمده بود منطقه و مانده بود. کسی را نداشت در ایران. مادرش سرِ زا رفته بود و پدرش استاد دانشگاه یوسیاِلاِی بود و او پشتکنکوریِ مادامالعمر. سیاوش سهتیغ میکرد و زیرلب گوگوش میخواند و گاهی اوقات هم عارف. آمده بود بجنگد چون فکر میکرد باید بجنگد و اگر نجنگد هیچوقت خودش را نخواهد بخشید.
S.taji91@gmail.com Hh
سردیِ آبِ زایندهرود. مستقیم وصل میشد به جایی دور در تاریخ. به آخرین سربازِ صفوی شاید که قبلِ کُشته شدن صورتش را در آن شسته بود، یا فرمانده افغانِ ترسخورده از نادر که کسی در ساحل بهزور خفهاش کرده بود و چشمهایش ثابت مانده بودند زیرِ آب.
Raziyeh Safdari
افسانهها چیزی از واقعیت در خود دارند
Ms
قانونِ همیشگیِ جنگ دربارهٔ زنها. تجاوز
م. فیروزی
حجم
۲٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۷۱ صفحه
حجم
۲٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۷۱ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰۵۰%
تومان