بریدههایی از کتاب آخرین دختر
۳٫۹
(۴۴۵)
هرجا که میرفتیم به ما یادآوری میکردند که ما فقط اموال آنها هستیم و باید موردآزارواذیت و سوءاستفاده قرار بگیریم، همانطور که ابوبطاط درحدی سینهٔ مرا فشار داد که انگار میخواست بدنم را له کند یا وقتی نَفاح سیگار روی بدنم گذاشت.
مسافر
آرام با خداوند زمزمه کردم: «ناامیدت نمیکنم. هرگز از تو رو برنمیگردونم. توی این مسیر پیش میرم و توی همین مسیر میمونم.»
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
کتابهای تاریخ عراقی که من در مدرسه خواندم ایزدیها وجود نداشتند و کردها بهعنوان تهدیدی علیه دولت توصیف شده بودند.
هادی محمودی
به آنها گفتم که میخواهم به چشمان مردانی که به من تجاوز کردند نگاه کنم و آنها را زمانیکه به پای میز محاکمه برده میشوند ببینم. گفتم: «بیشاز هرچیز دیگری میخواهم دیگر هیچ دختری در جهان به سرگذشت من دچار نشود.»
علیرضا ابوطالبی
بازار بردهفروشی شبها باز میشد. میتوانستیم صدای هیاهوی شبهنظامیان را در طبقهٔ پایین بشنویم که در آنجا مشغول ثبت و سازماندهی بودند. هنگامیکه اولین مرد وارد اتاق شد، تمام دختران جیغ زدند. مثل صحنهٔ انفجار بود. طوری گریهوزاری میکردیم که انگار زخمی شدهایم. خم شده بودیم و روی کف اتاق استفراغ میکردیم؛ اما هیچکدام از اینها شبهنظامیان را متوقف نکرد. درحالیکه ما جیغ میزدیم و التماس میکردیم آنها اطراف اتاق قدم میزدند و به ما خیره میشدند. کسانی که زبان عربی بلد بودند به زبان عربی التماس میکردند و دخترانی که فقط زبان کردی میدانستند تا جایی که میتوانستند بلند فریاد میزدند؛
جواد
تمام آن خشونتها مرگ تدریجی روحمان بود و بهعبارت بهتر ما را قدمبهقدم به اعدام روحمان نزدیک میکرد.
anis maysami
بیستویک سال هر روز صبح با صدای شلپشلپ خمیر که به دیوارههای کوره میچسبید و بوی تازهٔ کره از خواب بیدار میشدم؛ چیزی که به من میفهماند مادرم نزدیک من است. با حالت نیمهخواب کنار تنور میرفتم و به او میپیوستم. در زمستان دستهایم را کنار آتش گرم میکردم و دربارهٔ همهچیز، ازجمله مدرسه، مراسم عروسی و دعوا با خواهر و برادرهایم صحبت میکردیم. چند سال بود که متوجه شده بودم مارها روی سقف حلبی حمامی که در فضای باز حیاط بود تخمگذاری میکنند
مهسا
هنگام تابستان تصمیم گرفتم خودم مسئولیت امور را بهعهده بگیرم. رفتم در مزرعهای در آن نزدیکی کار کنم. یک کشاورز کُرد، پناهندگان را برای برداشت طالبی استخدام میکرد. علاوهبر دستمزدی ناچیز قول داد: «اگه تموم روز کار کنی، شام هم داری.»
:)
باید مراقب حرفهایم باشم، زیرا کلمات برای افراد گوناگون معنای متفاوتی دارند و سرگذشت انسان بهراحتی میتواند تبدیل به سلاحی هدفگرفته بهسوی خود او شود.
:)
مکتب ایزدی باید در مدرسهها از عراق تا ایالات متحده آموخته شود
سپیده دم اندیشه
«سرزمین پدریم نابود شد.»
سپیده دم اندیشه
انسانی که زندگی خود را وقف کمک به زنانی کرده که مورد خشونت جنسی قرار گرفتهاند.
از کمیتهٔ نوبل بابت اینکه این افتخار را به من دادند سپاسگزارم.
ⓜⓞⓣⓐⓗⓐⓡⓔ
آنها پساز آزادی موصل میگفتند که هیچ انتخابی نداشتهاند جز اینکه اجازه بدهند تروریستها هرکاری میخواهند بکنند؛ اما من فکر میکنم آنها یک انتخاب داشتند؛ اگر باهم متحد میشدند، سلاحهای خود را برمیداشتند و به مقر خلافت اسلامی حمله میکردند-جایی که شبهنظامیان دختران را میفروختند یا آنها را هدیه میدادند-ممکن بود همهٔ ما بمیریم، اما دستکم این پیام به داعش، ایزدیها و بقیهٔ جهان فرستاده میشد که تمام سنیهایی که در خانههای خود ماندهاند از تروریسم حمایت نمیکنند. شاید اگر برخی از مردم موصل به خیابانها رفته بودند و فریاد زده بودند: «من یک مسلمانم. چیزی که شما از ما میخواهید اسلام واقعی نیست!» نیروهای عراقی و آمریکاییها زودتر رفته بودند
: )
ما یه ژنراتور داریم، ولی نمیتونیم شبها روشنش کنیم چون ممکنه هواپیماهای آمریکایی نور رو ببینن و روی خونههامون بمب بندازن.»
: )
هنوز فکر میکنم یکی از بدترین بیعدالتیهایی که انسان میتواند با آن روبهرو شود این است که مجبور باشی بهخاطر ترس، خانه و محل زندگیات را ترک کنی. هرچیزی را که دوست داشته باشی از تو میدزدند. زندگیات را بهخطر میاندازی تا جایی زندگی کنی که هیچ معنایی برای تو ندارد-جایی که واقعاً کسی تو را نمیخواهد، فقط بهخاطر اینکه از کشوری آمدهای که امروزه آن را با جنگ و تروریسم میشناسند.
یوکی
داعش تا حد زیادی ساختهٔ وطن بود و حتی اگر زمانیکه این سازمان شکل گرفت بسیاری از مسلمانان اهل تسنن از موصل فرار کردند-و بسیاری تحت قانون خلافت اسلامی ترور شدند-بااینحال هیچ دلیلی برای من وجود نداشت که فکر کنم پشت این درها حتی یک شخص دلسوز وجود داشته باشد.
Hamid_R_khani
ایزدیها بر این باورند که ملکطاووس برای اولینبار در درهای زیبا در شمال عراق بهنام لالِش به زمین آمد تا انسانها را با خداوند ارتباط دهد.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
شاید اگر برخی از مردم موصل به خیابانها رفته بودند و فریاد زده بودند: «من یک مسلمانم. چیزی که شما از ما میخواهید اسلام واقعی نیست!» نیروهای عراقی و آمریکاییها زودتر رفته بودند و با کمک مردمی که آنجا زندگی میکردند یا قاچاقچیانی که برای آزادسازی دختران ایزدی کار میکردند میتوانستند شبکههای خود را گسترش دهند و بهجای اینکه یکییکی مثل قطرههای آبی که از شیر چکه میکند ما را بگیرند، دستهدسته ما را رها میکردند؛ اما درعوض آنها اجازه دادند ما در بازارهای برده فریاد بزنیم و هیچکاری نکردند.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
دعا باید بهمعنای بیان فردی باشد نه بهعنوان یک کار عادی و روزمره یا تشریفات مذهبی پوچ.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
باید مراقب حرفهایم باشم، زیرا کلمات برای افراد گوناگون معنای متفاوتی دارند و سرگذشت انسان بهراحتی میتواند تبدیل به سلاحی هدفگرفته بهسوی خود او شود.
آیدا
حجم
۴۴۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۶۷ صفحه
حجم
۴۴۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۶۷ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۴۱,۳۰۰۳۰%
تومان