بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آخرین دختر | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آخرین دختر

بریده‌هایی از کتاب آخرین دختر

نویسنده:نادیا مراد
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۴۴۵ رأی
۳٫۹
(۴۴۵)
دعا باید به‌معنای بیان فردی باشد نه به‌عنوان یک کار عادی و روزمره یا تشریفات مذهبی پوچ. می‌توانید آرام یا با صدای بلند دعا کنید؛ می‌توانید به‌تنهایی یا گروهی دعا کنید، مادامی‌که تمام افراد آن گروه نیز ایزدی باشند. دعاها باید با چند حرکت همراه باشند، حرکاتی مانند بوسیدن دستبند قرمز و سفیدی که بسیاری از مردان و زنان ایزدی به مچ دست خود می‌بستند و برای یک مرد، با بوسیدن یقهٔ زیرپیراهنی سفید سنتی خود همراه بود.
آیه
داعش می‌دانست مسلمان‌شدن و ازدست‌دادن دوشیزگی تاچه‌اندازه می‌تواند دختران ایزدی را نابود کند. آنها از بدترین ترس‌های ما علیه ما استفاده کردند تا جامعهٔ ما و رهبران مذهبی ما از بازگشت ما استقبال نکنند
Mo0onet
داعش در اوایل صبح روز ۳ اوت ۲۰۱۴، پیش‌از طلوع خورشید، به مرزهای خارجی کوچو رسید. من روی تشک بین آدکی و دیمال روی پشت‌بام دراز کشیده بودم که اولین کامیون رسید.
جواد
عشق والدین به‌راحتی می‌تواند به منشأ درد و رنج تبدیل شود.
Morteza Rahmani
نسلی از ایزدی‌های آسیب‌دیده مانند من و برادرانم، بدون هیچ‌چیزی در وجودمان جز خاطرهٔ خانواده‌هایمان و بدون هیچ‌چیزی در ذهن‌هایمان غیراز به‌محاکمه‌کشیدن داعش، در این دنیا سرگردان شده‌ایم
s&N
«نمی‌دونم خدا چرا جون من رو نجات داد، ولی می‌دونم که باید از زندگی‌م درست استفاده کنم.»
:)
گفتم: «یه کم سرم گیج می‌ره. فکر می‌کنم باید یه چیزی بخورم.» هرچند هنوز می‌خواستم فکر کند خیلی مریضم و به من دست نزند. از صبح روز قبل که با ابومعاویه صبحانه خوردم دیگری چیزی نخورده بودم و تمام آن غذا را استفراغ کرده بودم. به من گفت: «چند خط قرآن بخون و دعا کن، بعد دردت خوب می‌شه.»
سپیده دم اندیشه
او با تمام برچسب‌هایی که زندگی به او زده بود مبارزه کرد: یتیم. قربانی تجاوز. اسیر. پناهنده. درعوض برچسب‌هایی جدید ساخت: بازمانده. رهبر ایزدی. مدافع زنان. نامزد جایزهٔ صلح نوبل. سفیر حسن‌نیت سازمان ملل؛ و اکنون نویسنده.
HeLeN
آن معبد، مقبرهٔ شیخ ئادی است-مردی که دین ایزدی را در قرن دوازدهم رواج داد و یکی از چهره‌های مقدس ما محسوب می‌شود
Hamid_R_khani
وقتی می‌دیدند او چقدر می‌تواند خوشرو باشد، و اینکه چگونه لحظات سخت زندگی‌اش را به خوشی می‌گذراند، تعجب می‌کردند. او حس شوخ‌طبعی خوبی داشت و هیچ محدودیتی برای او وجود نداشت؛ حتی این واقعیت که دیگر هرگز ازدواج نمی‌کند را به شوخی می‌گرفت. یک روز، چند سال پس‌ازآنکه از پدرم جدا شد، یک مرد به امید جلب‌توجه مادرم از کوچو بازدید کرد. هنگامی‌که مادرم شنید او به در خانه آمده، یک چوب برداشت، دنبالش کرد و به او گفت از اینجا برو که من دیگر هرگز ازدواج نمی‌کنم. او وقتی به داخل خانه بازمی‌گشت داشت می‌خندید. به ما گفت: «باید می‌دیدید چقدر ترسیده بود.» و آن‌قدر ادای او را درآورد تا ما نیز خندیدیم. او می‌گفت: «اگه قرار باشه ازدواج کنم با مردی ازدواج نمی‌کنم که از یک خانم مسن چوب‌به‌دست فرار می‌کنه!» او همه‌چیز را به شوخی می‌گرفت؛ اینکه پدرم ترکش کرده بود، شیفتگی من به مو و آرایش، ناکامی‌ها و بدشانسی‌های خودش. او از پیش‌از تولد من به کلاس‌های سوادآموزی بزرگسالان رفته بود و زمانی‌که من نسبتاً بزرگ شدم به او آموزش دادم. خیلی سریع یاد می‌گرفت. تصورم می‌کنم تاحدی به این دلیل که قادر بود با خنده از اشتباهاتش بگذرد.
بیتا
هنگام تابستان تصمیم گرفتم خودم مسئولیت امور را به‌عهده بگیرم. رفتم در مزرعه‌ای در آن نزدیکی کار کنم. یک کشاورز کُرد، پناهندگان را برای برداشت طالبی استخدام می‌کرد. علاوه‌بر دستمزدی ناچیز قول داد: «اگه تموم روز کار کنی، شام هم داری.» و من تقریباً تا غروب آفتاب می‌ماندم و طالبی‌های سنگین را می‌چیدم. هرچند وقتی غذا را برای ما آورد، با لباسم جلوی بینی‌ام را گرفتم. همان برنج گندیدهٔ اردوگاه بود که کف بشقاب‌هایمان ریخته بود. دلم می‌خواست گریه کنم. آن کشاورز که ما را در آن شرایط دیده بود تصور کرده بود چون ما خیلی فقیر هستیم و در اردوگاه زندگی می‌کنیم، می‌تواند هرچیزی به خورد ما بدهد و ما هم باید سپاسگزار باشیم. می‌خواستم به او بگویم: «تو انسانی؟! ما خونه داشتیم، زندگی خوبی داشتیم. برای خودمون ارزش قائلیم.» اما ساکت ماندم و تا جایی که توانستم از آن غذای چندش‌آور خوردم.
Javad
نَفاح به‌سمت در اتوبوس بازگشت. پیش‌ازاینکه برود رو به ما گفت: «نمی‌دونم فکر می‌کنید برای چی شما رو گرفتیم؛ شما هیچ انتخابی ندارین. شما اینجا صبایا هستین و باید دقیقاً همون کاری رو بکنید که ما می‌گیم. اگه یه بار دیگه یکی از شما داد بزنه باور کنید اوضاع برای شما بدتر می‌شه.»
جواد
ایمان ما در اعمال ماست.
Morteza Rahmani
این اواخر که خشونت به‌سرعت سرتاسر عراق را فراگرفت روی پشت‌بام‌ها می‌ماندیم تا در آنجا بتوانیم رفت‌وآمد مردم را ببینیم و بیشتر احساس امنیت می‌کردیم. هیچ‌کس آن شب نخوابیده بود. چند ساعت پیش، داعش حملات غافلگیرانه‌ای به چندین روستا در این منطقه کرده بود؛ هزاران ایزدی را از خانه‌هایشان به‌سمت گروهی از مردم سرگردان و مضطرب در کوه شه‌نگال هدایت کرده بود که خیلی زود به لشکر شکست‌خورده تبدیل شده بودند. پشت سر آنها، شبه‌نظامیان هرکسی که دین اسلام را نمی‌پذیرفت، یا هرکسی که برای فرار خیلی سرکش بود یا سراسیمه بود را می‌کشتند
جواد
. زنان مسن‌تر، هم‌سن‌وسال مادرم، کنار هم قرار گرفته شدند، تیرباران شدند و گورستان‌های جمعی را پر کردند.
جواد
احساس کردم ته قلبم هم‌زمان پر و خالی شد، به‌طوری که احساس شادی و غم یک‌باره به من هجوم آورد.
:)
یک درگیری هشت‌سالهٔ بیهوده که به‌نظر می‌رسید بیش‌از هرچیزی به‌دنبال تحقق هدف صدام، یعنی شکنجهٔ مردم خودش، شکل گرفته بود.
کچی هاوین
هنوز فکر می‌کنم یکی از بدترین بی‌عدالتی‌هایی که انسان می‌تواند با آن روبه‌رو شود این است که مجبور باشی به‌خاطر ترس، خانه و محل زندگی‌ات را ترک کنی.
hamidalinejad
قلبم از اندوه عراق در رنج و عذاب است.
: )
آیا آنها به این موضوع فکر می‌کردند که درنهایت، وقتی نیروهای عراقی و کرد باهم برای بازپس‌گرفتن موصل مبارزه کنند، چه اتفاقی برای آنها خواهد افتاد؟ آیا تصور می‌کردند که داعش از آنها محافظت می‌کند؟ این فکر تنم را می‌لرزاند.
: )

حجم

۴۴۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۶۷ صفحه

حجم

۴۴۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۶۷ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۴۱,۳۰۰
۳۰%
تومان