بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آخرین دختر | صفحه ۱۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آخرین دختر

بریده‌هایی از کتاب آخرین دختر

نویسنده:نادیا مراد
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۴۴۵ رأی
۳٫۹
(۴۴۵)
یکی از بدترین بی‌عدالتی‌هایی که انسان می‌تواند با آن روبه‌رو شود این است که مجبور باشی به‌خاطر ترس، خانه و محل زندگی‌ات را ترک کنی. هرچیزی را که دوست داشته باشی از تو می‌دزدند. زندگی‌ات را به‌خطر می‌اندازی تا جایی زندگی کنی که هیچ معنایی برای تو ندارد-جایی که واقعاً کسی تو را نمی‌خواهد، فقط به‌خاطر اینکه از کشوری آمده‌ای که امروزه آن را با جنگ و تروریسم می‌شناسند. پس بقیهٔ سال‌های عمرت را در حسرت آن چیزی که پشت‌سر گذاشته‌ای می‌گذرانی و درعین‌حال، دعا می‌کنی که کاش تو را به آنجا بازنگردانند.
Raana
یکی از بدترین بی‌عدالتی‌هایی که انسان می‌تواند با آن روبه‌رو شود این است که مجبور باشی به‌خاطر ترس، خانه و محل زندگی‌ات را ترک کنی.
Raana
بیست‌ویک سال هر روز صبح با صدای شلپ‌شلپ خمیر که به دیواره‌های کوره می‌چسبید و بوی تازهٔ کره از خواب بیدار می‌شدم؛ چیزی که به من می‌فهماند مادرم نزدیک من است.
Raana
: «لابد فکر می‌کنید ما از کجا پیدامون شد! ولی ما برای شما پیام‌هایی فرستادیم. وقتی مرغ و جوجه‌ها رو گرفتیم یعنی قراره زن و بچه‌های شما رو هم بگیریم. وقتی قوچ رو گرفتیم، به شما پیام دادیم که می‌خوایم رهبران طایفهٔ شما رو بگیریم؛ و وقتی اون قوچ رو کشتیم، یعنی قصد داریم رهبران شما رو بکشیم؛ و اون برهٔ جوون، به‌معنی دختران شما بود.»
Raana
من درست دو سال پس‌از جنگ خلیج فارس و پنج سال پس‌از پایان جنگ ایران و عراق متولد شدم؛ یک درگیری هشت‌سالهٔ بیهوده که به‌نظر می‌رسید بیش‌از هرچیزی به‌دنبال تحقق هدف صدام، یعنی شکنجهٔ مردم خودش، شکل گرفته بود.
Fateme
خیلی سریع یاد می‌گرفت. تصورم می‌کنم تاحدی به این دلیل که قادر بود با خنده از اشتباهاتش بگذرد.
Fateme
آنها گفتم که می‌خواهم به چشمان مردانی که به من تجاوز کردند نگاه کنم و آنها را زمانی‌که به پای میز محاکمه برده می‌شوند ببینم. گفتم: «بیش‌از هرچیز دیگری می‌خواهم دیگر هیچ دختری در جهان به سرگذشت من دچار نشود.»
زهرا
. هنگامی‌که برای کسی از آن ایست‌بازرسی، جایی که آن مرد به من تجاوز کرد، یا حس ضربه‌های شلاق حاجی سلمان از روی پتو زمانی‌که من زیر آن بودم، یا آسمان تاریک موصل درحالی‌که من در آن محله به‌دنبال نشانه‌ای از کمک بودم، می‌گویم، دوباره به آن لحظه‌ها و تمام ترس‌های آن بازمی‌گردم.
زهرا
هربار که دربارهٔ آن صحبت می‌کنم، آن را دوباره زنده می‌کنم. هنگامی‌که برای کسی از آن ایست‌بازرسی، جایی که آن مرد به من تجاوز کرد، یا حس ضربه‌های شلاق حاجی سلمان از روی پتو زمانی‌که من زیر آن بودم، یا آسمان تاریک موصل درحالی‌که من در آن محله به‌دنبال نشانه‌ای از کمک بودم، می‌گویم، دوباره به آن لحظه‌ها و تمام ترس‌های آن بازمی‌گردم.
زهرا
. حالا حتی اگر تمام ما دختران زنده بمانیم و برای بهبودی سخت تلاش کنیم، پسران ایزدی کجا بودند که با ما ازدواج کنند؟ آنها در گورهای جمعی در شه‌نگال بودند. تقریباً کل جامعهٔ ما نابوده شده
زهرا
در تابستان، گرما خفه‌کننده و طاقت‌فرسا بود، اما این بدان معنی بود که همهٔ ما روی پشت‌بام و درکنار هم می‌خوابیدم و با همسایگانمان روی پشت‌بام خودشان صحبت می‌کردیم و می‌خندیدیم. کار در مزرعه سخت بود، اما ما پول کافی برای یک زندگی شاد و ساده را به‌دست می‌آوردیم.
Fatemeh Ghazanfari
مهم نبود زندگی چقدر سخت است، درهرصورت هرگز نمی‌خواستم جای دیگری غیر از کوچو زندگی کنم. درست است که آن کوچه‌های تنگ و تاریک در زمستان پر از گل‌ولای می‌شدند، اما هیچ‌کس مجبور نبود به دوردست‌ها برود-به جایی که بیشتر سرزمین محبوب دیگران باشد.
Fatemeh Ghazanfari
بسیاری از ما با این تصور زندگی می‌کردیم که چنین روزهایی به گذشته‌های دور تعلق دارند و دنیا آن‌قدر مدرن و متمدن شده که در آن گروهی از مردم فقط به‌خاطر مذهب خود کشته نشوند. می‌دانم که چنین احساسی داشتم. ما با شنیدن قتل‌عام‌های گذشته بزرگ شده بودیم که چون افسانه‌هایی ما را به یکدیگر پیوند می‌دادند.
Fatemeh Ghazanfari
غرق در معمای زنده‌ماندن خودش شده بود. می‌گفت: «نمی‌دونم خدا چرا جون من رو نجات داد، ولی می‌دونم که باید از زندگی‌م درست استفاده کنم.
پرنیا
غرق در معمای زنده‌ماندن خودش شده بود. می‌گفت: «نمی‌دونم خدا چرا جون من رو نجات داد، ولی می‌دونم که باید از زندگی‌م درست استفاده کنم.
پرنیا
غرق در معمای زنده‌ماندن خودش شده بود. می‌گفت: «نمی‌دونم خدا چرا جون من رو نجات داد، ولی می‌دونم که باید از زندگی‌م درست استفاده کنم.
پرنیا
به آنها گفتم من برای سخنرانی‌کردن بزرگ نشده‌ام. به آنها گفتم که هر ایزدی می‌خواهد داعش به‌خاطر آن قتل‌عام توسط قانون محاکمه شود و کمک به حمایت از مردم آسیب‌پذیر در سراسر جهان در حیطهٔ قدرت آنهاست. به آنها گفتم که می‌خواهم به چشمان مردانی که به من تجاوز کردند نگاه کنم و آنها را زمانی‌که به پای میز محاکمه برده می‌شوند ببینم. گفتم: «بیش‌از هرچیز دیگری می‌خواهم دیگر هیچ دختری در جهان به سرگذشت من دچار نشود.»
Javad
هشام گفت: «اگه ازت پرسیدن چرا هنوز کارت شناسایی داعش رو نگرفتی فقط بهشون بگو وقت نداشتم.» خیلی ترسیده بودم. به‌سرعت اطلاعات را حفظ کردم و پس‌ازآن احساس کردم که در مغزم حک شده است.
Javad
مادرم داستان را با اشاره به دو ستاره در آسمان تعریف می‌کرد. به من می‌گفت: «چون وقتی زنده بودن نمی‌تونستن باهم باشن، از خدا خواستن بعداز مرگ کنار هم باشن. خدا هم اونها رو تبدیل به ستاره کرد.» من هم در اتوبوس دعا کردم. آرام با خود می‌گفتم: «خدایا، لطفاً من رو به یه ستاره تبدیل کن تا بتونم توی آسمون بالای این اتوبوس باشم. اگه یه بار این کار رو کردی یه بار دیگه هم می‌تونی
Javad
خانه‌های ما در کوچو همیشه پر از سروصدای بازی کودکان بود و اردوگاه در مقایسه با آن ساکت بود. حتی دلتنگ صدای جروبحث اعضای خانواده بودیم. آن دعواها در ذهن ما مانند زیباترین موسیقی پخش می‌شدند. هیچ راهی برای پیداکردن کار یا رفتن به مدرسه نداشتیم، پس عزاداری برای مردگان و گم‌شدگان کار ما شده بود.
ایمان

حجم

۴۴۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۶۷ صفحه

حجم

۴۴۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۶۷ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۴۱,۳۰۰
۳۰%
تومان