بریدههایی از کتاب آخرین دختر
۳٫۹
(۴۴۵)
تا زمانیکه در کشورم بمانم میتوانم زنده بمانم.
سپیده دم اندیشه
ولی هرگز در وجود خود دست از فریاد برنداشتم.
سپیده دم اندیشه
بهمحضاینکه ابوبطاط به اتوبوس بازگشت آزارواذیتِ ما را از سر گرفت. او سوگلیهای خود را انتخاب کرده بود و اغلب به ما سر میزد و دستش را بیشتر روی بدن ما نگه میداشت؛ آنقدر محکم میگرفت که انگار میخواهد بدنمان را پارهپاره کند. حدود ده دقیقه از ترک تلعفر میگذشت، دیگر نمیتوانستم تحمل کنم. هنگامیکه دوباره دستش را روی شانهام احساس کردم، فریاد زدم.
سپیده دم اندیشه
نَفاح بهسمت در اتوبوس بازگشت. پیشازاینکه برود رو به ما گفت: «نمیدونم فکر میکنید برای چی شما رو گرفتیم؛ شما هیچ انتخابی ندارین. شما اینجا صبایا هستین و باید دقیقاً همون کاری رو بکنید که ما میگیم. اگه یه بار دیگه یکی از شما داد بزنه باور کنید اوضاع برای شما بدتر میشه.»
سپیده دم اندیشه
هر لحظهای که درکنار داعش بودیم، بخشی از یک مرگ آهسته و دردناک بود-مرگِ روح و جسم-و آن لحظه در اتوبوس، با وجود ابوبطاط مرگ من شروع شد. من یک روستایی بودم و در خانوادهای خوب بزرگ شده بودم. هروقت که خانه را ترک میکردم-مهم نبود که کجا میرفتم-مادرم حواسش به من بود. به من میگفت: «نادیا، دکمهٔ پیرهنت رو تا بالا ببند و دختر خوبی باش.»
حالا این غریبه داشت بهطور وحشیانهای به من دستدرازی میکرد و من هیچکاری نمیتوانستم بکنم. ابوبطاط به بالاوپایینرفتن در اتوبوس ادامه داد؛ به دخترانی که در راهرو نشسته بودند دستدرازی میکرد. طوری دستش را روی ما میکشید که گویی ما انسان نیستیم، انگار هیچ ترسی از این نداشت که ما حرکت کنیم یا عصبانی شویم. هنگامیکه دوباره سراغ من آمد، دستش را گرفتم و سعی کردم مانع او شوم. خیلی ترسیده بودم. نمیتوانستم صحبت کنم. شروع کردم به گریهکردن. اشکهایم روی دستش ریخت؛ اما این هم مانع او نشد.
سپیده دم اندیشه
ایمان ما در اعمال ماست.
سپیده دم اندیشه
مجبورمون کردن بریم داخل خندقها»-گودالهای عمیقی که در ماههای پرباران، آب باران را برای آبیاری در آنها نگه میداشتند-«کمسنوسالها رو مجبور میکردن دستاشون رو بالا ببرن تا موهای زیربغلشون رو چک کنن، و اگه چیزی پیدا نمیکردن به کامیون برگردونده میشدن. بقیه رو کشتن.» تقریباً تمام مردان همانجا کشته شدند. آنها جسدهایشان را روی هم ریختند، مانند شاخههای درختی که رعدوبرق به آن زده باشد.
سپیده دم اندیشه
مادرم در آن لحظه بیحرکت و ساکت کف زمین نشسته بود. من بهسمت او دویدم. در تمام عمرم هروقت ترسیده بودم، برای اینکه آرام بگیرم به سراغ مادرم رفته بودم. وقتی خواب بد میدیدم یا پسازاینکه با خواهر و برادرهایم دعوا میکردم و حالم بد میشد موهایم را نوازش میکرد و میگفت: «نادیا، چیزی نیست. درست میشه.» همیشه به او ایمان داشتم. مادرم سختیهای زیادی کشیده بود و هرگز شکایت نمیکرد.
در آن لحظه، درحالیکه دستهایش را روی سرش گذاشته بود کف اتاق نشسته بود و گریه میکرد: «پسرامو کشتن.»
سپیده دم اندیشه
اگر میخواهید تلاش کنید یک زندگی نسبتاً عادی در کشوری داشته باشید که بهنظر میرسد درحال متلاشیشدن است، مجبورید خودتان را با شرایط وفق دهید.
باران ریزوندی
مسلمانان اعتقاد ما به تناسخ را که به ما کمک میکند با مرگ کنار بیاییم و جامعهمان را کنار هم حفظ میکند رد میکنند، زیرا هیچکدام از ادیان ابراهیمی به آن اعتقاد ندارند.
منصوره جعفری
آنها میگویند که ملکطاووس فرشتهٔ اصلی خداوند است، مانند ابلیس که شخصیت شیطانی قرآن است.
منصوره جعفری
ملکطاووس پیشنهاد میکند که اگر قرار است آدم زادوولد کند نمیتواند جاودانه باشد و نمیتواند کامل باشد. او باید گندم را که خداوند برای او ممنوع کرده است بخورد. خداوند به فرشتهاش میگوید که تصمیم با اوست و سرنوشت جهان را به دستهای ملکطاووس میسپارد. آدم گندم را میخورد، از بهشت بیرون رانده میشود و نسل دوم ایزدیها پا به این دنیا میگذارند.
منصوره جعفری
دین با قومیت پیوند میخورد. برای مثال، بیشتر کردها از مسلمانان سنی هستند، اما اولویت اول برای آنها هویت کردیشان است. بسیاری از ایزدیها دین خود را یک هویت قومی و مذهبی میدانند. بیشتر اعراب عراقی از مسلمانان شیعه یا سنی هستند و این تقسیمبندی باعث جنگهای بسیاری درطول سالها شده است. تعداد کمی از این حقایق در کتابهای تاریخ عراقی ما بهتصویر کشیده میشد.
Fateme Soltani
بسیاری از ما با این تصور زندگی میکردیم که چنین روزهایی به گذشتههای دور تعلق دارند و دنیا آنقدر مدرن و متمدن شده که در آن گروهی از مردم فقط بهخاطر مذهب خود کشته نشوند. میدانم که چنین احساسی داشتم. ما با شنیدن قتلعامهای گذشته بزرگ شده بودیم که چون افسانههایی ما را به یکدیگر پیوند میدادند
Fateme Soltani
دریافتکنندهٔ جایزهٔ نوبل صلح ۲۰۱۸ انتخاب شدهام. بسیار مفتخرم و از حمایت آنها تقدیر میکنم
Fateme Biglari
بااینحال، ترک خانه، بدون هیچ دلیلی جز ترس، سختترین چیزی بود که تا آن زمان انجام داده بودم.
neshat
حاجی سلمان بدترین مورد بود؛ بخشی به این دلیل که اولین کسی بود که به من تجاوز کرد و بخشی به این دلیل که طوری رفتار کرد انگار بیشترین تنفر را از من دارد. اگر سعی میکردم چشمهایم را ببندم مرا کتک میزد. برای او فقط تجاوز به من کافی نبود، او اغلب تا میتوانست تحقیرم میکرد. روی انگشتان پاهایش عسل میریخت و مرا مجبور میکرد آن را لیس بزنم
کاربر ۲۲۷۲۰۳۴
رسوم و آیین ایزدی از این زوج حمایت میکرد. با توجه به فرهنگ ما، اگر دو شخص عاشق یکدیگر باشند و بخواهند باهم ازدواج کنند، میتوانند بدون توجه به اینکه خانوادههایشان چه فکری میکنند فرار کنند.
راحله فلاح
هربار که سرگذشتم را تعریف میکنم احساس میکنم که قدرت تروریستها را تضعیف میکنم.
مریم قاسمی
هربار که سرگذشتم را تعریف میکنم احساس میکنم که قدرت تروریستها را تضعیف میکنم.
مریم قاسمی
حجم
۴۴۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۶۷ صفحه
حجم
۴۴۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۶۷ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۴۱,۳۰۰۳۰%
تومان