بریدههایی از کتاب آخرین دختر
۳٫۹
(۴۴۵)
به آنها گفتم که میخواهم به چشمان مردانی که به من تجاوز کردند نگاه کنم و آنها را زمانیکه به پای میز محاکمه برده میشوند ببینم. گفتم: «بیشاز هرچیز دیگری میخواهم دیگر هیچ دختری در جهان به سرگذشت من دچار نشود.»
Mohaddese
حالا حتی اگر تمام ما دختران زنده بمانیم و برای بهبودی سخت تلاش کنیم، پسران ایزدی کجا بودند که با ما ازدواج کنند؟ آنها در گورهای جمعی در شهنگال بودند. تقریباً کل جامعهٔ ما نابوده شده و زندگی دختران ایزدی بسیار متفاوت از چیزی خواهد بود که در کودکی تصور میکردند.
: )
هنوز فکر میکنم یکی از بدترین بیعدالتیهایی که انسان میتواند با آن روبهرو شود این است که مجبور باشی بهخاطر ترس، خانه و محل زندگیات را ترک کنی. هرچیزی را که دوست داشته باشی از تو میدزدند. زندگیات را بهخطر میاندازی تا جایی زندگی کنی که هیچ معنایی برای تو ندارد-جایی که واقعاً کسی تو را نمیخواهد، فقط بهخاطر اینکه از کشوری آمدهای که امروزه آن را با جنگ و تروریسم میشناسند. پس بقیهٔ سالهای عمرت را در حسرت آن چیزی که پشتسر گذاشتهای میگذرانی و درعینحال، دعا میکنی که کاش تو را به آنجا بازنگردانند. داستان حزنی این موضوع را به من نشان داد که مسیر پناهجویان عراقی همیشه به عقب، به زندان یا به جایی که از آن آمدهاند منتهی میشود.
تراب
گفت: «امروز خورشید بدون ترس روبه تو طلوع کرده.»
پاسخ دادم: «امروز یه روز بدون ترسه، اینجا قشنگه.»
:)
درطول چندین نسل به این بیعدالتی یا رنج خفیف عادت کردیم تازمانیکه آنقدر عادی شد که آن را نادیده گرفتیم.
هادی محمودی
درک نمیکنم چگونه کسی میتواند کنار بایستد و هزاران زن ایزدی را تماشا کند که بهعنوان بردهٔ جنسی فروخته میشوند و آنقدر به آنها تجاوز میشود تااینکه جان در بدنشان نمیماند. هیچ توجیهی برای چنین بیرحمیای وجود ندارد و به هیچ موفقیت بزرگتری منجر نخواهد شد.
ترنج
لباسهای ما از خاک و عرق خاکستری شده بود، اما به عوضکردن آنها فکر نمیکردیم. دیگر چیزی نمیخوردیم و فقط مقادیر کمی از آب ولرم بطریهای پلاستیکی را مینوشیدیم که زیر آفتاب مانده بودند. برق قطع شد تا برای باقی محاصره ذخیره شود. از برق ژنراتور برای شارژ موبایلهایمان و تماشای تلویزیون در زمان پخش اخبار گزارش جنگ با داعش-که البته همیشه هم همین را پخش میکرد-استفاده میکردیم. سرخط خبرها ما را ناامید کرده بود؛ حدود چهل کودک در بالای کوه شهنگال از گرسنگی و کمآبی جان خود را ازدست داده بودند و بسیاری دیگر درحال فرار مرده بودند. داعش بَعشیقه و بَهزانی، دو روستای بزرگ نزدیک موصل را گرفته بود؛ اما خوشبختانه بیشتر مردم آنجا توانسته بودند به کردستان عراق فرار کنند. هزاران زن و دختر ایزدی از سراسر شهنگال ربوده شده بودند. شنیدیم که داعش از آنها بهعنوان بردههای جنسی استفاده میکند.
جواد
«تنها دلیل مخالفت اونها بیپولی ماست. گناه نکردیم که بیپول شدیم.»
Morteza Rahmani
و زمانیکه من رسیدم
آیه
بهخصوص زنان بهشدت رنجکشیدهاند، چراکه قربانیان خشونت جنسی بودهاند و همچنان این خشونت ادامه دارد.
بهشخصه، به مادرم فکر میکنم که توسط داعش کشته شد، به کودکانی که با آنها بزرگ شدم
سپیده دم اندیشه
تمام افکار و عقایدی را که ازنظر قوانین اسلامی قانونی بود تعیین کرده و آنها را نوشته بودند، بهطوری که تمام اعضای خلافت اسلامی بتوانند از همان قوانین وحشیانه پیروی کنند.
Hamid_R_khani
در اواخر ماه مه ۲۰۱۷ خبری از اردوگاه دریافت کردم. کوچو از دست داعش آزاد شده بود. سعید از اعضای یگان ایزدی حشدالشعبی، گروهی از مجاهدین مسلح عراقی، شده بود
سپیده دم اندیشه
میخواهم به چشمان مردانی که به من تجاوز کردند نگاه کنم و آنها را زمانیکه به پای میز محاکمه برده میشوند ببینم. گفتم: «بیشاز هرچیز دیگری میخواهم دیگر هیچ دختری در جهان به سرگذشت من دچار نشود.»
Morteza Rahmani
اما درک نمیکنم چگونه کسی میتواند کنار بایستد و هزاران زن ایزدی را تماشا کند که بهعنوان بردهٔ جنسی فروخته میشوند و آنقدر به آنها تجاوز میشود تااینکه جان در بدنشان نمیماند
: )
بازار بردهفروشی شبها باز میشد. میتوانستیم صدای هیاهوی شبهنظامیان را در طبقهٔ پایین بشنویم که در آنجا مشغول ثبت و سازماندهی بودند. هنگامیکه اولین مرد وارد اتاق شد، تمام دختران جیغ زدند. مثل صحنهٔ انفجار بود. طوری گریهوزاری میکردیم که انگار زخمی شدهایم. خم شده بودیم و روی کف اتاق استفراغ میکردیم؛ اما هیچکدام از اینها شبهنظامیان را متوقف نکرد. درحالیکه ما جیغ میزدیم و التماس میکردیم آنها اطراف اتاق قدم میزدند و به ما خیره میشدند. کسانی که زبان عربی بلد بودند به زبان عربی التماس میکردند و دخترانی که فقط زبان کردی میدانستند تا جایی که میتوانستند بلند فریاد میزدند؛
جواد
ایمان ما در اعمال ماست.
Morteza Rahmani
در آن زمان دراینحد میدانستم که فقط مردم عادی عراق، نه مقامات سیاسی و بهطورقطع نه خود صدام، بودند که بیشتر بهخاطر تحریمها زیان دیدند و رنج کشیدند. بیمارستانها و بازارهای ما متلاشی شدند. داروها گرانتر شدند و آرد با گچ مخلوط میشد که بیشتر اوقات برای ساخت سیمان از آن استفاده میشد.
تراب
بههرحال او یک مادر بود و من تصور میکردم که ممکن است این حس مفهومی بیشتر از سُنیبودن برای او و ایزدیبودن برای من داشته باشد.
:)
اگر ایزدی نبودم پس چهکسی بودم؟
سپیده دم اندیشه
در کوچو، برادران و برادران ناتنیام کنار هم ایستاده بودند که داعش تقریباً همهٔ آنها را کشت؛ اما مرگ آنها فقط یک لحظه طول کشید. وقتی که یک صبیه باشی، هر ثانیه در روز درحال مردنی. ما هم درست مثل آن مردان، هرگز بار دیگر خانوادهها یا خانههای خود را نخواهیم دید. نسرین و ژیلان با من موافقت کردند. آنها گفتند: «کاش وقتی مردا مردن ما هم باهاشون بودیم.»
: )
حجم
۴۴۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۶۷ صفحه
حجم
۴۴۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۶۷ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۴۱,۳۰۰۳۰%
تومان