بریدههایی از کتاب آخرین دختر
۳٫۹
(۴۴۵)
یکی از بدترین بیعدالتیهایی که انسان میتواند با آن روبهرو شود این است که مجبور باشی بهخاطر ترس، خانه و محل زندگیات را ترک کنی.
Mary gholami
او توضیح داد: «روزه میگیرم تا خدا کمکون کنه.» نگران بودم از گرسنگی از حال برود، اما چیزی به او نگفتم. ایزدیها سالانه دو دورهٔ رسمی برای روزهداری دارند و ما میتوانیم به انتخاب خود در هریک از دورهها روزه بگیریم، تعهد خود به خداوند را مستحکم کنیم و با ملکطاووس ارتباط برقرار کنیم. روزهداری بهجای اینکه قدرت ما را بگیرد به ما نیرو میبخشد.
leymand
گفت: «چون متأهلم قبلازاینکه من رو مثل یک صبیه به یه شبهنظامی دیگه بدن چهل روز صبر میکنن. این یکی از قوانینشونه. نمیدونم کی قراره بیان سراغ تو. اگه امروز انتخابت نکنن، فردا این کار رو میکنن. هرباری که میآن چندتا از زنا رو میبرن، به اونها تجاوز میکنن، بعد برمیگردوننشون؛ یا بعضیوقتا فکر کنم نگهشون میدارن. بعضیوقتا همینجا بهشون تجاوز میکنن، توی یه اتاق توی خونه، و وقتی کارشون رو کردن اونها رو برمیگردونن.»
جواد
بیحسیای که با باور به این جمله بهوجود میآید: «زندگیِ تو همین است.»
Morteza Rahmani
قبرستان نزدیک کوهستان که بهطورمعمول برای کودکان بود، دیگر با اجسادی در سنین مختلف پر شده بود: با افرادی که داعش آنها را کشته بود یا کسانی که وقتی سعی کردند به کوهستان برسند کشته شده بودند. صدها مرد کشته شدند. پسران و زنان جوان ربوده شدند و بعدها به موصل یا سوریه منتقل شدند
جواد
کاترین را دکتر اسلام گرفته بود-متخصصی که پیشازاینکه به داعش ملحق شود، برای درمان ایزدیها به آنجا سفر میکرد. او هر هفته یک دختر جدید میخرید و قبلی را رد میکرد، اما کاترین سوگلیاش بود و او را نگه داشته بود. او را مجبور کرده بود که خودش را آراسته و مرتب کند و آرایش کند، همان کاری که حاجی سلمان با من کرد؛ و بعد عکسهای دونفری با او گرفته بود. در یکی از صحنهها، آنها در یک رودخانه در آب راه میروند. در آن عکس دکتر اسلام کاترین را مثل تازهعروسها در آغوش خود گرفته بود. کاترین هم نقابش را روی سرش انداخته بود و آنقدر گشاد میخندید که انگار صورتش داشت از وسط نصف میشد. دکتر اسلام او را مجبور کرده بود خوشحال بهنظر برسد و وانمود کند که عاشق اوست، اما من او را میشناسم و میتوانم بگویم که پشت آن لبخند اجباری، وحشت محض بود. او ششبار سعی کرد فرار کند و تمام افرادی که از آنها کمک خواسته بود او را بازگردانده بودند. هربار که به دکتر اسلام تحویل داده شده بود بهشدت مجازات شده بود..
سپیده دم اندیشه
برخی از آنها بچه بودند و بدون توجه به اینکه اولین دورهٔ ماهانه را تجربه کرده بودند یا نه به آنها تجاوز میشد
سپیده دم اندیشه
در قلب جنایاتی که علیه من انجام شد دوباره متولد شدم.
سپیده دم اندیشه
باوجود اینکه فقط مسلمانان سنی در شهر شهنگال باقی مانده بودند، از دیدن اینکه زندگی در آنجا مثل همیشه رواج داشت تعجب کردم. زنان در بازار غذا میخریدند، درحالیکه همسرانشان در قهوهخانهها سیگار میکشیدند. رانندههای تاکسی پیادهروها را بهدنبال مسافر دید میزدند و کشاورزان گوسفندانشان را بهسوی مراتع میبردند. خودروهای غیرنظامی درمقابل و پشت سر ما جاده را پر کرده بودند؛ رانندگان بهندرت به کامیونهایی که با زنان و کودکان پر شده بود خیره میشدند. ما شرایط عادی نداشتیم: پشت کامیون پر بود از ما زنان و دختران که گریه میکردیم و یکدیگر را محکم گرفته بودیم؛ پس چرا کسی به ما کمک نمیکرد؟
سپیده دم اندیشه
با توجه به فرهنگ ما، اگر دو شخص عاشق یکدیگر باشند و بخواهند باهم ازدواج کنند، میتوانند بدون توجه به اینکه خانوادههایشان چه فکری میکنند فرار کنند.
منصوره جعفری
مبارزان زن، بهنوبهٔ خود، قدرت خود را درمیان مردان در نبرد با داعش به اثبات میرسانند؛ اما هیچکدام از آنها-نه مادر مُرتحا، نه حتی بمبگذارهای انتحاری-ذرهای بهاندازهٔ مادرم قوی نبودند؛ کسی که توانسته بود بر فرازونشیبهای بسیاری در زندگی غلبه کند و هرگز اجازه نمیداد هیچ زن معتقد به هر دینی، برای بردگی فروخته شود.
Fateme Soltani
ترس بهتر بود. با احساسِ ترس اینگونه فرض میشود که آنچه اتفاق میافتد طبیعی نیست. مطمئناً احساس میکنی قلبت منفجر میشود و استفراغ میکنی، ناامیدانه به خانواده و دوستانت میچسبی و درمقابل تروریستها زانو میزنی، آنقدر گریه میکنی تا زمانیکه کور شوی؛ اما دستکم کاری انجام دادهای. ناامیدی نزدیک به مرگ است.
عین
حالا حتی اگر تمام ما دختران زنده بمانیم و برای بهبودی سخت تلاش کنیم، پسران ایزدی کجا بودند که با ما ازدواج کنند؟ آنها در گورهای جمعی در شهنگال بودند. تقریباً کل جامعهٔ ما نابوده شده و زندگی دختران ایزدی بسیار متفاوت از چیزی خواهد بود که در کودکی تصور میکردند. ما بهدنبال شادی نبودیم، فقط میخواستیم زنده بمانیم و اگر بتوانیم، از زندگیای که بهطور اتفاقی به ما بازگردانده شده نهایت استفاده را ببریم و کاری مفید انجام دهیم.
zeinab_mdi70
هر شب رؤیای کوچو را میدیدم و هر روز صبح که بیدار میشدم بهیاد میآوردم که کوچوی سابق آنچنان که آن را میشناختم دیگر وجود ندارد. حس پوچ و غریبی بود. دلتنگی برای یک مکان ازدسترفته باعث میشود احساس کنید خودتان هم ناپدید شدهاید.
: )
با اینکه سالها از آن زمان گذشته است هنوز وقتی به او فکر میکنم خونم بهجوش میآید. به روزی فکر میکنم که تمام شبهنظامیان را پای میز محاکمه بکشم-نه فقط رهبرانی مانند ابوبکر بغدادی، بلکه تمام نگهبانان و مالکان بردهها، هر مردی که ماشه کشید و بدن برادرانم را در آن گورهای دستهجمعی انداخت، هر مبارزی که سعی کرد ذهن پسران جوان را شستوشوی مغزی دهد تا از مادران خود بهخاطر ایزدیبودن نفرت پیدا کنند
: )
این زندگی عادی تو میشود. نمیدانی فردا چهکسی قرار است در را باز کند و به تو حمله کند، فقط اینکه این اتفاق خواهد افتاد و فردا باید بدتر باشد. دیگر به فرار یا دیدن دوبارهٔ خانوادهات فکر نمیکنی. زندگی گذشتهٔ تو، مثل یک رؤیا، به خاطرهای در دوردستها تبدیل میشود. بدنت به تو تعلق ندارد و هیچ انرژیای برای صحبت یا مبارزه یا فکر به دنیای بیرون از آنجا نداری. فقط تجاوز وجود دارد و بیحسیای که با باور به این جمله بهوجود میآید: «زندگیِ تو همین است.»
Hamid_R_khani
اگر واقعاً انسان خوبی باشی، اگر در مرکز فرماندهی خلافت اسلامی هم متولد شوی و بزرگ شوی، بازهم خوب میمانی. درست مثل این است که تو را مجبور میکنند دینت را عوض کنی به دینی که به آن اعتقاد نداری، ولی بازهم یک ایزدی میمانی. این در وجود توست
هر چیز که در جستن آنی،آنی
وقتیکه کوچکتر بودم، کردها را در تلویزیون تماشا میکردیم که نوروز سال جدید را جشن میگرفتند؛ در گروههای بزرگ دور آتشی بزرگ میرقصیدند و در اطراف کوهستانهای سرسبز روی سیخ گوشت کباب میکردند.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
مردن بهتر از این بود که مثل یک کالای تجاری آنقدر فروخته شویم و موردتجاوز قرار بگیریم تا بدنهایمان تکهوپاره شوند.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
اگر میخواهید تلاش کنید یک زندگی نسبتاً عادی در کشوری داشته باشید که بهنظر میرسد درحال متلاشیشدن است، مجبورید خودتان را با شرایط وفق دهید.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
حجم
۴۴۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۶۷ صفحه
حجم
۴۴۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۶۷ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۴۱,۳۰۰۳۰%
تومان