بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آخرین دختر | صفحه ۱۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آخرین دختر

بریده‌هایی از کتاب آخرین دختر

نویسنده:نادیا مراد
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۴۴۵ رأی
۳٫۹
(۴۴۵)
«اینجا آب زیاده و همه‌چیز بیشتر سبز می‌مونه. برای بچه‌ها پارک و اسباب‌بازی هست. ایرانی‌ها فقط برای اینکه توی پارک قدم بزنن از مرز رد می‌شن. کوه‌های اینجا من رو یاد خونه می‌ندازن.»
سپیده دم اندیشه
حتی اگر آمریکایی‌ها و دیگران به ما کمک می‌کردند-همان کاری که پس‌از حملهٔ صدام به کردها کردند-ایزدی‌ها نمی‌توانستند درعوض آن چیز زیادی پرداخت کنند؛ پس آنها احتمالاً کمک نمی‌کردند
سپیده دم اندیشه
کردها را در تلویزیون تماشا می‌کردیم که نوروز سال جدید را جشن می‌گرفتند؛ در گروه‌های بزرگ دور آتشی بزرگ می‌رقصیدند و در اطراف کوهستان‌های سرسبز روی سیخ گوشت کباب می‌کردند. در آن زمان با تلخی و ناراحتی می‌گفتم: «ببین اونها توی کردستان چه زندگی خوبی دارن، حالا ما توی این روستاها مثل بدبخت‌ها زندگی می‌کنیم.» و مادرم سرزنشم می‌کرد و می‌گفت: «نادیا اونها مستحق این زندگی خوب هستن، خودت می‌دونی. زمان صدام خیلی از اونها رو قتل‌عام کردن.»
سپیده دم اندیشه
ت که مجبور باشی به‌خاطر ترس، خانه و محل زندگی‌ات را ترک کنی. هرچیزی را که دوست داشته باشی از تو می‌دزدند. زندگی‌ات را به‌خطر می‌اندازی تا جایی زندگی کنی که هیچ معنایی برای تو ندارد-جایی که واقعاً کسی تو را نمی‌خواهد، فقط به‌خاطر اینکه از کشوری آمده‌ای که امروزه آن را با جنگ و تروریسم می‌شناسند. پس بقیهٔ سال‌های عمرت را در حسرت آن چیزی که پشت‌سر گذاشته‌ای می‌گذرانی و درعین‌حال، دعا می‌کنی که کاش تو را به آنجا بازنگردانند.
باران ریزوندی
به‌یاد می‌آورم که وقتی چشم‌هایم را باز کردم و با وحشت دیدم که پایم روی دوست ابومعاویه است سریع خودم را کنار کشیدم و او ناراحت شد. از وقتی‌که بچه بودم، هروقت کنار کسی که دوستش داشتم، مثل خواهرم، مادرم یا برادرم، می‌خوابیدم، پایم را روی آنها می‌گذاشتم تا به آنها نزدیک باشم. هنگامی‌که دیدم این کار را با یک تروریست انجام داده‌ام فوراً فاصله گرفتم. او خندید و پرسید، «چرا فاصله گرفتی؟» از خودم متنفرم شدم. با خودم گفتم نکند فکر کند که برایم اهمیت دارد. گفتم: «عادت ندارم کنار کسی بخوابم. می‌خوام یک کم استراحت کنم.»
سپیده دم اندیشه
حاجی سلمان با یک شلاق در دستش آمد. همین‌طور که جیغ می‌کشیدم خودم را روی تخت انداختم و یک پتوی ضخیم روی تمام سر و بدنم کشیدم و مثل یک بچه پنهان شدم. سلمان بدون اینکه حرفی بزند کنار تخت ایستاد و شروع کرد به زدن من. شلاق خیلی شدید به‌سمت پایین می‌آمد، بارهاوبارها؛ آن‌قدر سریع و با چنان خشمی که آن پتوی ضخیم خیلی نمی‌توانست دربرابر آن از من محافظت کند. حاجی سلمان با صدای خیلی بلند که تا آن زمان نشنیده بودم فریاد زد: «بیا بیرون از اونجا! از زیر پتو بیرون بیا و لخت شو
سپیده دم اندیشه
به‌غیراز اسلام سنی، پیروان تمام ادیان در عراق باید از کشور خارج شوند
سپیده دم اندیشه
لحظه‌ای بعد به من گفت: «ما نگران ناصریم. اون یه پسر جوونه و هرلحظه ممکنه داعش اون رو به‌زور به جنگ بفرسته.» ناصر در زمان اشغال آمریکا و تحت سلطهٔ یک دولت شیعه در فقر بزرگ شده بود و هنگامی‌که بزرگ‌تر شده، از دیدن شکنجه و آزار سنی‌ها عصبانی می‌شده. مردان جوانی مثل او کارمندان درجه‌یک داعش بودند
سپیده دم اندیشه
«پاداش پنج‌هزاردلاری دروغه. داعش فقط این رو می‌گه که دخترا سعی نکنن فرار کنن. اونها می‌خوان شما فکر کنید که مثل یه گاو هستید و اینکه هر خونواده‌ای می‌خواد یکی از شماها رو بگیره و بفروشه؛ اما اونها چیزی بابتش نمی‌دن.»
سپیده دم اندیشه
داعش، نظام آموزش مجدد و شستشوی مغزی بسیار سختی برای نوجوانانی که ربوده بود برقرار کرده بود. پسران زبان عربی و انگلیسی یاد می‌گرفتند، به آنها کلماتی درارتباط‌با جنگ، مثل اسلحه، آموزش داده می‌شد و به آنها گفته می‌شد که مکتب ایزدی مذهب شیطان بوده و اعضای خانوادهٔ آنها که تغییر مذهب نمی‌دهند بهتر است بمیرند. آنها را در سن حساس تأثیرپذیری اسیر کرده بودند. درنهایت آن‌طور که متوجه شدم درس‌هایشان روی برخی از آنها تأثیرگذار بوده و نتیجه داده بود.
سپیده دم اندیشه
بدون هیچ رؤیایی در تاریکی مطلق به‌خواب رفتم.
سپیده دم اندیشه
می‌توان گفت عراق کشوری از ایست‌های بازرسی است و آن‌یکی که حمدانیه و موصل را به‌هم متصل می‌سازد یکی از بسیاری از آنهایی است که پرچم سیاه‌وسفید تروریست‌ها در آن برافراشته شد. در کردستان ایست‌های بازرسی با پرچم زرد روشن، قرمز و سبز کردها تزئین می‌شوند و مجهز به نیروهای پیش‌مرگان هستند. در نقاط دیگر عراق، ایست‌های بازرسی که پرچم سیاه، قرمز، سفید و سبز عراقی را برافراشته‌اند به شما می‌گویند که شما تحت‌کنترل دولت مرکزی قرار دارید. در کوه‌های شمال عراق که ما را به ایران و درحال‌حاضر به بخش‌هایی از شه‌نگال متصل می‌کند، ی. پ. گ پرچم‌های خود را در ایست‌های بازرسی خود به‌اهتزاز درمی‌آورند. چگونه بغداد یا ایالات متحده می‌تواند بگوید که عراق یک کشور متحد است؟
سپیده دم اندیشه
به این فکر کردم که حاجی سلمان چقدر من را فروخته بود.
سپیده دم اندیشه
هنگامی‌که داعش برای اولین‌بار وارد عراق شد، آنها وعده دادند که شهرها و شهرستان‌هایی را که فاقد خدمات هستند بازسازی خواهند کرد. هنگامی‌که در تبلیغات خود از خشونت‌هایشان تجلیل نمی‌کردند، چیزهایی چون برق، جمع‌آوری بهتر زباله‌ها و جاده‌های بهتر را وعده می‌دادند؛ انگار یک حزب سیاسی عادی بودند. به ما گفته بودند که مردم حرف‌های آنها را باور می‌کردند و فکر می‌کردند آنها بهتر از دولت عراق به مردم خدمت خواهند کرد،
سپیده دم اندیشه
بیرون از خودرو مردم در آن اطراف قدم می‌زدند، غذا می‌خریدند، می‌نشستند، می‌خوردند و با موبایل‌هایشان حرف می‌زدند. آرزو می‌کردم کاش فقط می‌توانستم در را باز کنم و خودم را به آنها نشان بدهم. آرزو می‌کردم کاش به‌محض اینکه از ماجرا باخبر شوند به من کمک کنند
سپیده دم اندیشه
بی‌رحم‌تر از مردان بودند. آنها به‌خاطر حسادت یا خشم یا به‌این‌دلیل که دیواری کوتاه‌تر از ما پیدا نمی‌کردند، صبیه‌های همسران خود را کتک می‌زدند و به آنها گرسنگی می‌دادند. شاید خود را انقلابی یا حتی فمنیست می‌دانستند و مانند بسیاری از مردم درطول تاریخ آنها نیز با خود گفته‌اند که خشونت اگر درجهت دستیابی به موفقیتی بزرگ‌تر باشد، مجاز است.
سپیده دم اندیشه
کردند. انگار زمانی‌که تروریست‌ها مسیحیان و شیعیان را کشتند و از شهر بیرون کردند او فقط کناری ایستاده و مردم اهل تسننی که هزاران سال درکنار آنها زندگی کرده بودند را تماشا کرده بود. او تصمیم می‌گیرد کنار بایستد و تماشا کند و تحت‌سلطهٔ داعش زندگی کند.
سپیده دم اندیشه
آنها آن‌قدر ضعیف هستند که به ذهنشان هم نمی‌رسد چگونه بدون استفاده از خشونت این چیزها را به‌دست بیاورند؛
سپیده دم اندیشه
گیاهی کوچک از خاکسترها بیرون زده بود.
سپیده دم اندیشه
هنگامی‌که حاجی سلمان آمد از او پرسیدم: «این خونه مال کی بوده؟» به من گفت: «یک شیعه. یک قاضی.» «چه اتفاقی برای اونها افتاد؟» امیدوار بودم موفق شده باشند فرار کنند و تا آن لحظه در مناطق کردها در امنیت باشند. حتی اگر آنها ایزدی هم نبودند، دلم به حالشان می‌سوخت. درست مثل کوچو، داعش همه‌چیز را از این خانواده گرفته بود. حاجی سلمان گفت: «اون به جهنم رفته.» و من دیگر سؤال نپرسیدم.
سپیده دم اندیشه

حجم

۴۴۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۶۷ صفحه

حجم

۴۴۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۶۷ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۴۱,۳۰۰
۳۰%
تومان