بریدههایی از کتاب پایی که جا ماند
۴٫۷
(۲۶۹)
ـ سید! من روزی فهمیدم که خدا با ما نیست که هشام صباح الفخری در مقر تیپ ۴۱۳ در قلعه دیزه سه اسیر ایرانی را سوار بر هلیکوپتر کرد و بر فراز آسمان به پایین پرت کرد، این قصاوت قلب هشام را همهی نظامیان عراقی میدانند.
Sobhan Naghizadeh
توفیق که شاهد علاقهی اسرای مجروح به آقا اباعبداللهالحسین بود، گفت: من روزی فهمیدم خدا شما ایرانیها رو در این جنگ ذلیل نمیکنه که خمینی رو از اون همه دربه دری و تبعید، رهبر ایران کرد و شاه ایران فرار کرد.
Sobhan Naghizadeh
به دستور سرهنگ تعدادی را از جمع بچهها بیرون کشیدند؛ بعد دستور داد اسرا دو نفر، دو نفر در مقابل یکدیگر قرار بگیرند. سرهنگ گفت: به همدیگه سیلی بزنید!
بچهها مانده بودند، چهکار کنند. آنها دو اسیر، دو همرزم و دو دوست را وادار میکردند به صورت یکدیگر سیلی بزنند. بچهها حاضر به این کار نبودند
Sobhan Naghizadeh
دژبانها ابروهای یکی از اسرا را با آتش سیگار سوزانده بودند. جرمش فقط داشتن ریش بود!
Sobhan Naghizadeh
بعثیها از جمله ستوان فاضل میگفتند: با مرگ رهبرتون، حکومت ایران از هم میپاشد. اصغر اسکندری در جوابشان گفت: آیا پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) اسلام شکست خورد؟ انقلاب ایران قائم به شخص نیست، همانطوری که اسلام قائم به شخص نبوده و نیست.
قطره دریاست اگر با دریاست
امروز صبح سراغ حسن بهشتیپور رفتم. حرفهایش روحیه میداد. وقتی دورش جمع شدیم، به بچهها گفت: ما سوار قطاری شدیم که باید تلاش کنیم تا ایستگاه آخر رو بریم، کمپ ملحق ایستگاه آخر نیست؛ ایستگاه عاقبت به خیری ایستگاه آخره!
قطره دریاست اگر با دریاست
در کمپ دو طیف فکری وجود داشت. یک طیف معتقد بودند: حالا که اسیر شدهایم عراق، ایران نیست، باید به تمام قوانین و مقررات عراقیها عمل کنیم. معتقد بودند باید گوش به فرمان عراقیها باشیم و هر جور آنها میخواهند، عمل کنیم.
طیف دوم که بهشتیپور رهبر آن بود، شعارشان هیهات منالذله بود. این گروه که بیشتر بسیجیها و پاسدارها بودند، اعتقاد داشتند حالا که اسیر عراقیها شدهایم، چه بخواهیم و چه نخواهیم تن ما اسیر دشمن است. نباید اجازه دهیم اعتقاداتمان به این راحتی اسیر عراقیها شود. معتقد بودیم باید در جنگ اعتقادی مثل دفاع مقدس به تکلیفمان عمل کنیم و روی باورها و آرمانهایمان بایستیم و پافشاری کنیم. عراقیها رفتارشان با طیف دوم دشمنانه بود.
قطره دریاست اگر با دریاست
باقر آدم اهل دل و از دنیا بریدهای بود. وقتی بچهها در مورد صورتش دلداریاش دادند، خندید و گفت: شما نمیخواد نگران من باشید. نگران خودتون باشید. بعد به من گفت: آقا سید! زیبایی صورت، دنیوی و کوتاهه، آنقدر آدمها با صورتهای خوشکل اومدن و از این دنیا رفتن، امروز هیچ نامی از اونا نیست. عملمون باید زیبا باشه، این چیزا نباید آدم مؤمن رو زیاد دلبسته کنه.
قطره دریاست اگر با دریاست
با بچهها انس گرفته بودم. هادی بهم گفت: خوش به حالت سید! پای تو رفته بهشت؛ یه کاری کن خودت هم بری! شوخی هادی پیام داشت و درسآموز بود. هادی در ادامه شوخیهایش گفت: سید! تو دو تا قبر داری، یکی قبر پاته، دومی هم قبر خودته؛ زمانی که بمیری تو قبر خودت خاکت میکُنن. معلوم نیست فردای قیامت، شما میری بهشت، پیش پات؛ یا پات میاد جهنم پیش خودت!
به شوخیهای معنادار بچهها که فکر میکردم، خیلی چیزها در حرفهایشان نهفته بود. حرفهایی که مرا به فکرکردن و مراقبت از نفس وامیداشت. به حرفهای هادی که فکر میکردم با خودم میگفتم، اگر مسیر و راه راست خداوند را بروم، میروم پیش پای راستم؛ اگر غیر از این باشد، نه!
قطره دریاست اگر با دریاست
با بچهها انس گرفته بودم. هادی بهم گفت: خوش به حالت سید! پای تو رفته بهشت؛ یه کاری کن خودت هم بری! شوخی هادی پیام داشت و درسآموز بود. هادی در ادامه شوخیهایش گفت: سید! تو دو تا قبر داری، یکی قبر پاته، دومی هم قبر خودته؛ زمانی که بمیری تو قبر خودت خاکت میکُنن. معلوم نیست فردای قیامت، شما میری بهشت، پیش پات؛ یا پات میاد جهنم پیش خودت!
قطره دریاست اگر با دریاست
این اسارت هیچی که برامون نداشته باشه، درک و شعورمونو نسبت به آقا امام حسین (ع) و مصیبتهایی که بر اهل بیتش گذشته، بیشتر میکنه. هر چی تو روضهها در بارهی آقا امام حسین (ع) و اهل بیت اون حضرت شنیدیم، اینجا میبینیم و درک میکنیم. اینجا به خوبی میفهمیم یزید ملعون چه به روز اهل بیت آورد. این اسارت برای ما ارزش اینو داره، که به این درک و شعور برسیم!
قطره دریاست اگر با دریاست
باقر آدم اهل دل و از دنیا بریدهای بود. وقتی بچهها در مورد صورتش دلداریاش دادند، خندید و گفت: شما نمیخواد نگران من باشید. نگران خودتون باشید. بعد به من گفت: آقا سید! زیبایی صورت، دنیوی و کوتاهه، آنقدر آدمها با صورتهای خوشکل اومدن و از این دنیا رفتن، امروز هیچ نامی از اونا نیست. عملمون باید زیبا باشه، این چیزا نباید آدم مؤمن رو زیاد دلبسته کنه. روز خوبی را با باقر شروع کرده بودم.
بعدازظهر سیدمحمد شفاعتمنش را از اتاق عمل آوردند. نمیدانم چرا
bagherderakhshan
بودند. اینها را امروز خودش برایم تعریف کرد.
مهر باقر به دلم نشست. با او صمیمی شدم. از خوردنیها فقط مایعات میخورد. دندانهایش خرد شده بود. وقتی بهش گفتم: انشاءالله آزاد میشی، میری دندانپزشک و خوب میشی!
خندید و گفت: خدا رو چه دیدی، شاید ما تو عراق شهید شدیم و دیگه نیازی نبود برای فک و صورتمون هزینه کنیم. باقر که روح بلندی داشت، گفت: اگه شهید بشم، چرا برای این صورتی که قراره بپوسه، هزینه کنم!
bagherderakhshan
ضرب و شتم عراقیها کبود بود. درد از چشمهایش خوانده میشد. آدم محکم و توداری بود. مجروح که شده بود، تا غروب همان روز بیهوش بود. غروب عراقیها جنازهی شهدا را در گودال آبی جمع کردند تا با لودر روی آنها خاک بریزند. باقر بین جنازهها بیهوش به زمین افتاده بود. وقتی لودر روی جنازهها خاک میریخت، باقر به هوش آمده بود. بعضی از عراقیها میخواستند او را با جنازهها خاک کنند، اما دیگر نظامیان شیعه قبول نکرده بودند. دو عراقی با وجدان او را نجات داده و به پشت خط منتقل کرده
bagherderakhshan
نزدیک ظهر اسیری به نام باقر درخشان را از بیمارستان ۱۷ تموز آنجا آوردند. این بیمارستان در فلوجه است. تعدادی از مجروحین ایرانی آنجا بودند. باقر از بچههای گروه ضربتِ ناو تیپ امیرالمؤمنین (ع) بود. در سنگر کمین خط گردان امام حسن (ع) در جزیرهی مجنون جنوبی اسیر شده بود و جای سالمی نداشت. بر اثر اصابت ترکش خمپاره، سر، صورت، فک و دندانهای جلویش خرد شده بود. صورتش خراشیدگی عمیقی پیدا کرده بود. پشت بدنش پر بود از تاولهای چرکین. بیشتر بدنش بر اثر
bagherderakhshan
چون کوچک بودم ثبتنامم نمیکردند. به مسئول اعزام نیروی سپاه گفتم: چطوری مسئول واحد پرسنلی آقا امام حسین (ع) در جنگ عاشورا، حضرت علیاکبر، قاسم و حتی علیاصغر رو برای رفتن به جبهه و جنگ با یزید ثبتنام کرد؛ اونوقت شما که مسئول واحد پرسنلی سپاه امام خمینی هستید منو برای جنگ با صدام ثبتنام نمیکنید؟! صفرعلی میگفت این حرف باعث شد ثبتنامم کنند.
منتظر
هنوز عراقیها به خرمشهر محمره، به سوسنگرد خفاجیه، به اهواز ناصریه و به خوزستان، عربستان میگفتند. نظامی
کاربر ۲۶۰۲۱۱۹
حامد یک لنگه دمپایی روی سرم گذاشت و بهم گفت: سی ضربه کابل تو دستت میزنم، نباید دمپایی از سرت بیفته. به ازای هر بار افتادن، ده ضربه دیگه به تنبیهات اضافه میشه! دوبار دمپایی از روی سرم افتاد و به ازای هر بار افتادن ده ضربه کامل دیگر نوشجان کردم.
Vahid.Nouri.p
. صدام به مسعود رجوی اجازه داده بود، برای جذب اسرای ایرانی، عواملش وارد اردوگاههای مخفی تکریت شوند. در حالی که صدام درِ این اردوگاهها را به روی سازمان صلیبسرخ جهانی بسته بود. حضور و ورود اعضای گروهک منافقین نشانگر اعتماد بیش از حد صدام و حزب بعث به این سازمان و شخص مسعود رجوی بود. صدام در سالهای ۶۷ تا ۱۳۶۹ حاضر نبود کمترین اطلاعاتی از اسرای مفقودالاثر در اختیار سازمان صلیبسرخ قرار دهد.
صدام ماهیانه شصت میلیون دلار به سازمان مجاهدین خلق پرداخت میکرد. این موضوع را از زبان سامی شنیدم
Vahid.Nouri.p
سه، چهار سرباز عراقی که لباسهایشان از دیگر نظامیان پادگان متفاوت بود، وسایل آشپزخانه را از وانت خالی میکردند. برای لحظهای که نگاهشان کردم، دژبانی که مأمور من بود، با کابل به سرم کوبید که خورشید را نگاه کنم. من به جرم ندادن اطلاعات دربارهی علی هاشمی و یا نیروی اطلاعات و عملیات بودن، محکوم بودم چهار ساعت به خورشید نگاه کنم.
Vahid.Nouri.p
حجم
۴٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۷۶۸ صفحه
حجم
۴٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۷۶۸ صفحه
قیمت:
۲۳۰,۰۰۰
۱۱۵,۰۰۰۵۰%
تومان