بریدههایی از کتاب پایی که جا ماند
۴٫۷
(۲۶۹)
برایمان ناهار آوردند. دستهایمان کثیف بود. بچهها مجبور بودند با همان دستهای کثیف غذا بخورند. یکی از دژبانها با ظرف غذا از جلومان رد میشد و بچهها هر کدام به اندازهی دستش برنج بر میداشت. بعضی بچهها از بس گرسنه بودند، کف دستشان را چنان لیس میزدند که حتی یک دانه برنج هم هدر نمیرفت. احمد به شوخی گفت: میخوام اسراف نشه!
Vahid.Nouri.p
در یک لحظه، جیپ فرماندهی با بکس و باد و گرد و خاک زیاد سرعت گرفت. یک لحظه احساس کردم میخواهد زیرم بگیرد. چرخهای سمت راست جیپ درست لب به لب جاده بود؛ جایی که من نشسته بودم. به طرفم که آمد فهمیدم قصد دارد مرا زیر بگیرد. باورم نمیشد. همه چیز برایم غیرمنتظره بود. جاده حدود دو متری بالاتر از سطح آب بود. کنار جاده باتلاقی بود. بیشهها، نیها و چولانهای بلندی اطراف جاده را گرفته بود. وقتی دیدم میخواهند زیرم بگیرند، خودم را از کنار جاده پایین انداختم. نیهای کنار جاده مانع از افتادنم به باتلاق شد. با خودم گفتم: دراین باتلاق غرق شوم بهتر از این است زیر چرخ ماشینِ افسر عراقی له شوم! دستهایم از پشت بسته بود. در میان نیزارها، باتلاقها و چولانهای تیز و بُرنده جزیره با دست بسته و آن پای مجروح فقط و فقط از ائمهی اطهار و آقا اباالفضلالعباس کمک خواستم
Vahid.Nouri.p
چند دقیقه پیش سرهنگ عراقی سراغ فرماندهی گروهان مستقر در پد خندق را گرفت. بچهها گفتند: فرمانده و جانشین این گروهان شهید شدند. سرهنگ پرسید: جنازههاشون کجاست؟!
بچهها جنازهی جانمحمد کریمی فرماندهی گروهان قاسمبنالحسن و ابراهیم نویدیپور معاونش را به سرهنگ نشان دادند. سرهنگ به سکاندار یکی از قایقها دستور داد یک گالن بنزین بیاورد. سکاندار پایین رفته بود و با یک گالن بنزین کنار سرهنگ حاضر شده بود. سرهنگ دستور داده بود روی جنازهی جانمحمد و ابراهیم بنزین بریزد. هیچکس باور نمیکرد عراقیها با جنازهی این دو شهید اینچنین کنند. میگفت: نیم ساعت قبل به دستور سرهنگ عراقی جنازهی این دو شهید را جلوی چشم ما آتش زدند.
Vahid.Nouri.p
در مسلخ عشق جز نکو را نکُشند
روبه صفتان زشت خو را نکُشند
گر عاشق صادقی ز مردن مهراس
مردار بود هر آنکه او را نکُشند
فردین
کمتر اسیری است که مزهی کانال مرگ را نچشیده باشد. سیدنادر پیران و محمدکاظم کریمیان بدون برانکارد مرا از اتوبوس پایین آوردند. از میان کانال که عبورم دادند، کابل و باتوم بود که بر سر و صورتشان پایین میآمد. سیدنادر زیر کتفم را گرفته بود و محمدکاظم پایم را. وقتی باتوم به سرو صورتشان میخورد، نمیتوانستند مثل دیگراسرا دستهایشان را سپر سر و صورتشان کنند
Mamademad Roshani
تقدیم به:
گروهبان عراقی، ولید فرحان، سرنگهبان اردوگاه ۱۶تکریت.
نمیدانم، شاید در جنگ اول خلیج فارس توسط بوش پدر کشته شده باشد.
شاید هم در جنگ دوم خلیج فارس توسط بوش پسر کشته شده باشد.
شاید هم زنده باشد.
مردی که اعمال حاکمانش باعث نفرین ابدی سرزمینش شد.
مردی که مرا سالها در همسایگی حرم مطهر جدم، شکنجه کرد.
shariaty
باقر درخشان به عراقیها گفت: ما که اسیریم و دسترسی به منافقین نداریم، ولی اگه من جای مسعود رجوی بودم، اسم این عملیات رو میذاشتم، نابودی جاویدان، اینجوری واقعیتر بود!
سحر
یکی دیگر از اسرای مجروح تیر به گلویش خورده بود. او را از زندان شمارهی یک آورده بودند. نامش را فراموش کردهام. اما بچهی لرستان بود. گلویش سوراخ بود. اگر بینی و دهانش را میگرفتی از گلویش میتوانست براحتی نفس بکشد. وقتی آب مینوشید، آب از سوراخ گلویش بیرون میریخت. دستم را روی سوراخ گلویش میگذاشتم تا آب بخورد. جوان لاغر اندام و کمسن و سالی بود. در جزیرهی شمالی مجنون به اسارت درآمده بود. چند روز بعد بر اثر عفونت داخلی در زندان الرشید به شهادت رسید.
سحر
میگفت: بچهها به امام سجاد (ع) متوسل بشید. امام سجاد (ع) هم درد اسارت و هم درد مریضی رو با هم کشید
سحر
اجازه نمیدادند آب بخوریم. دو، سه نفر از تشنگی بیهوش شدند. یکی از اسرا که از تشنگی شهید شده بود، جنازهاش در گوشهی زندان در آن گرمای سوزان به زمین افتاده بود.
سحر
بر نفس خودت اگر امیری، مردی
ور بر دگری خرده نگیری، مردی
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتادهای بگیری، مردی
ریحان
در مسلخ عشق جز نکو را نکُشند
روبه صفتان زشت خو را نکُشند
گر عاشق صادقی ز مردن مهراس
مردار بود هر آنکه او را نکُشند
ریحان
این بهر آزادی قدس از کربلا باید گذشت / از کنار مرقد آن سر جدا باید گذشت، به عراقیا هم رسیده.
ریحان
مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید.
ریحان
جنگ آن قدر طول کشید تا بزرگ شدم.
Mahmoud Rezaee
آدما اگه میخوان جلوی هیچ نامردی و هیچ دشمنی خم نشن، باید سوختن و مردانه وایستادن رو از شمع یاد بگیرن. شمع در حالی که داره میسوزه و ذوب میشه، ایستاده میسوزه. مردانه میسوزه تا به ته برسه. شمع در سوختن نمیشکنه،
sajjad
اسیر قومی بودم که به امام حسین (ع) و یارانش رحم نکردند؛ خانوادهی پیامبر را به اسارت بردند و چه ظلمها که نکردند. آسمان و زمین را غمآلود میدیدم.
sajjad
ممّد نبودی ببینی/ شهر آزاد گشته / خون یارانت پر ثمر گشته.
یا فاطمه زهرا (س)
امروز در جمعمان گفت: از اینکه در اردوگاه اسرای ایرانی هستم، رنج میکشم!
وقتی علتش را پرسیدم، گفت: پسر عمویم ایران اسیر است، تو بهترین شرایط با بهترین امکانات زندگی میکند، برای پدرش نوشته بود: غذایی که تو اردوگاه گرگان میخوریم بهتر از غذایی است که تو عراق میخوردم!
گروهبان ماضی با علم به اینکه در ایران اسرای عراقی چه شرایط خوبی داشتند مدافع اسرای ایرانی بود.
Sobhan Naghizadeh
وقتی برمیگشتیم بازداشتگاه، گفتم: حیدر! مثل اینکه راستی راستی حالت خوش نیست، چرا گفتی دو کابل دیگه بزنن؟
ـ حضرت عباسی نفهمیدی چرا؟
ـ نه.
ـ خواستم رُند بشه، ارزشش رو داشت که به بهانهی اربعین آقا امام حسین (ع) هرکدوممون هفتادودو کابل بخوریم، خدا وکیلی ارزش نداشت!؟
Sobhan Naghizadeh
حجم
۴٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۷۶۸ صفحه
حجم
۴٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۷۶۸ صفحه
قیمت:
۲۳۰,۰۰۰
۱۱۵,۰۰۰۵۰%
تومان