بریدههایی از کتاب پایی که جا ماند
۴٫۷
(۲۶۹)
این فرات اشک است که توی دجله ضرب میشود؛ اشک شرمندگی از حسین (ع) . این اشک در دجله که ضرب میشود چند برابر میشود.
ریحان
ـ امیرالمؤمنین علی (ع) میفرماید: اشرفُ الغَنی تَرک المِنی. (برترین توانگری و بینیازی به دل راه ندادن آرزوهاست زیرا آرزو انسان را نیازمند میسازد) .
نورانا
آنقدر آدمها با صورتهای خوشکل اومدن و از این دنیا رفتن، امروز هیچ نامی از اونا نیست. عملمون باید زیبا باشه،
sajjad
ما پیرو آیتالله محمد باقر صدر هستیم. ایشون همان اوایل جنگ فتوا دادند جنگ با برادران شیعهی ایرانی حرام است. میگفت: هیچ چیز به اندازهی فتوای آیتالله صدر صدام رو عصبانی نکرد. صدام خیلی سعی کرد، آیتالله صدر فتوای خودشو پس بگیره. ایشان گفته بود بعثیها مسلمان نیستند. او هر نوع ارتباط با بعثیها رو حرام اعلام کرده بود. بالاخره آیتالله رو کشتند. حسین رحیم گفت: خیلی از عراقیها به خاطر همین فتوای آیتالله صدر حاضر نشدن با شما ایرانیها بجنگن!
منتظر
سی، چهل نظامی دور تا دورم ایستاده بودند. آنها ساعت مچی، انگشتر، تسبیح، پول، فانُسقه و وسایل شخصی شهدا را بر میداشتند و همهی محتویات جیبشان را خالی میکردند. دو نفرشان روی تقسیم وسایل شهدا دعوایشان شد. آنها پولِ توجیبی شهدا را بین خودشان تقسیم میکردند. تعدادی از آنها وسایل شهدا را که بر میداشتند، به جنازهی مطهرشان گلوله میزدند. یکیشان یک خشاب کامل را روی سر و صورت شهیدی که چند لحظه قبل پولها و عکس زن و بچهاش را در آورده بود، خالی کرد.
منتظر
ضعف شدید به خاطر خونریزی، عطش و شدت گرمای سوزان بر من مستولی شده بود. شرجی هوا اذیتم میکرد. تنگی نفس و خفگی بهم دست داده بود. احساس میکردم در هوا اکسیژن وجود ندارد. پشهها و مورچهها دور زخم پایم جمع شده بودند و خونم را میمکیدند. دیگر در هیچ نقطهای از جادهی خندق صدای تیراندازی و درگیری به گوش نمیرسید
منتظر
میگفت: با دوستات بیش از حد قاطی نشو، اینجا رفاقتها با رفاقتهای توی شهر فرق میکنه، عُمر دوستیها کوتاهه. دوستات که شهید میشن، خیلی زجر میکشی
مهلا
عراقیها میدانستند جووند فرماندهی محور عملیاتی قرارگاه نصرت است و یک پایش مصنوعی است. وقتی دژبانها او را میزدند، بهشان گفت: بزنید، مگه قرار نیست یه روز بمیرم و توی قبر، مار و عقرب جنازهی منو بخورن؛ بزنید!
حسین
همهی آن حوادث و اتفاقات یک واقعیت تلخ و دردآور بود که باید میپذیرفتم. هر چقدر از استان میسان عراق دورتر میشدیم به کربلا نزدیکتر میشدیم. نزدیکیهای بغداد، یکی از دژبانها به بچهها گفت: کربلا سبعین کم. (کربلا هفتاد کیلومتر) .
نام کربلا که برده شد، بغض کهنهی اسرا ترکید. گویی دجله از چشمها جوشید. صدای گریهی اسرا بلند شد. بلند بلند زدم زیرگریه. از آن همه آزار، تشنگی، بیمهری، نیش زبان و تحقیر به ستوه آمده بودم. دلم پر بود. در چند روز گذشته تحمل و ظرفیت خیلی از آن دردها و رنجها را در آن سن کم نداشتم.
حسین
دوست داشتیم بدانیم بعد از امام چه کسی سکان رهبری ملت ایران را در دست میگیرد. آن روزها نگهبانهای بعثی زیاد زخم زبان میزدند. آنها بعد از رحلت امام همه چیز را تمام شده میدانستند. حامد میگفت: چه میشد رهبر شما زمان جنگ میمرد، تا ما ایران رو فتح میکردیم!
بعثیها از جمله ستوان فاضل میگفتند: با مرگ رهبرتون، حکومت ایران از هم میپاشد. اصغر اسکندری در جوابشان گفت: آیا پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) اسلام شکست خورد؟ انقلاب ایران قائم به شخص نیست، همانطوری که اسلام قائم به شخص نبوده و نیست.
میثم تیکدری
ای لشکر حسینی تا کربلا رسیدن یک یا حسین دیگر
📚☕
سید! ما نباید اسیر میشدیم.
ـ چرا؟ بالاخره اسارت هم جزئی از جنگ و جهادِ.
از ته دل آه کشید و گفت: نه آقا سید! مکتبی که شهادت دارد، اسارت ندارد!
گمنام
خواهش کردم برای لحظهای مرا زمین بگذارند. هر دو نفرشان اعتنایی نکردند. وقتی گفتم: شما رو به حضرت اباالفضلالعباس منو بزارین زمین، یک گروهبان که آدم رئوفی به نظر میرسید و مسنتر از بقیه بود، با شنیدن نام اباالفضلالعباس به روی دو نظامی داد کشید و گفت: آگف. (وایستید) . خلی ولی. (راحتش بگذارید) .
نمیدانم با هم چه گفتند. فقط میدانم آقا اباالفضلالعباس کار خودش را کرده بود.
گمنام
وصیت کرده بود روی سنگ قبرش فقط نوشته شود: پر کاهی تقدیم به آستان قدس الهی.
گمنام
میگفت: با دوستات بیش از حد قاطی نشو، اینجا رفاقتها با رفاقتهای توی شهر فرق میکنه، عُمر دوستیها کوتاهه. دوستات که شهید میشن، خیلی زجر میکشی. ماها با هم بودنمون کوتاه و دست خودمون نیست، دست تیرها و ترکشهای دشمنه.
علی
بعضی وقتها که نگهبانها با نیش و کنایه اذیتش میکردند، لطفعلی تکه کلامی داشت که میگفت: ستجدونی ان شاءالله صابراً. اگر خدا بخواهد مرا صابر خواهی یافت.
محمود
مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید.
محمود
لطفعلی به شوخی گفت: حاجی اگه من شهید میشدم، بابام منو میکشت!
sanaz
امام سجاد (ع) هم درد اسارت و هم درد مریضی رو با هم کشید. اگه به خدا و ائمه متوسل بشید، خدا کمکتون میکنه!
تقوا و صبوری عموحسن مثال زدنی بود. این بیت را همیشه میخواند؛
مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید.
mhd.p
تقوا و صبوری عموحسن مثال زدنی بود. این بیت را همیشه میخواند؛
مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید.
شب که خوابیدم دیگر نگران نبودم کسی به پایم بخورد. نیمههای شب برای لحظاتی درد دست از پایم کشید. از شدت تشنگی از عموحسن خواستم برایم آب بیاورد
mhd.p
حجم
۴٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۷۶۸ صفحه
حجم
۴٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۷۶۸ صفحه
قیمت:
۲۳۰,۰۰۰
۱۱۵,۰۰۰۵۰%
تومان