اگر سردردی، مریضی یا هر مشکلی داشتیم، معتقد بودیم برویم هیئت خوب میشویم.
سمانه
«دست من و تو نیست اگر نوکرش شدیم/ خیلی حسین زحمت ما را کشیده است!»
سمانه
«دنبال پایه میگشتم، باید پایهم باشید نه ترمز! زن اگه حسینی باشه، شوهرش زهیر میشه!»
سمانه
از خدا میخواهمت. از خدا قدرت خواستنت را میخواهم نه برای رسیدن به تو، برای رسیدن به خودش، که خواستم که تو جز این نخواهی.
ستاره
به شانههایش دست کشیدم، شانههای همیشه گرمش، سردِ سرد شده بود.
چشمش باز شد. حاجآقا که آمد، فکر کرد دستم خورده یا وقت بوسیدن و دولاراستشدن باز شده. آنقدر غرق بوسیدنش بودم که متوجه چشم بازکردنش نشدم. حاجآقا دست کشید روی چشمش، اما کامل بسته نشد.
Mhmd313
به خانم ابویی گفتم: «بهش بگو این فکر رو از توی مغزش بریزه بیرون!» شاکی هم شدم که چطور به خودش اجازه داده از من خواستگاری کند. وصلهٔ نچسبی بود برای دختری که لای پنبه بزرگ شده است.
aseman