بریدههایی از کتاب قصهی دلبری
۴٫۵
(۱۰۸۵)
«تا پیمونهت پر نشه، تو را نمیبرن!» این جمله افکارم را راحت میکرد. شنیده بودم جهاد باعث مرگ نمیشود و باید پیمانهٔ عمرت پر شود، اگر زمانش برسد، هرکجا باشی تمام میشود.
fateme
که «تا پیمونهت پر نشه، تو را نمیبرن!»
tnv
زن اگه حسینی باشه، شوهرش زهیر میشه!»
tnv
تو مرجانی، تو در جانی، تو مروارید غلتانی
اگر قلبم صدف باشد میان آن تو پنهانی
tnv
جنگ چیز خوبی نیست، مگر اینکه تو مرا با خود به غنیمت ببری.
برف سیاه
نوحهٔ «رسیدی به کربوبلا خیره شو / به گنبد به گلدستهها خیره شو / اگه قطره اشکی چکید از چشات / به بارون این قطرهها خیره شو»
Ha Mim
«نوش جونت! دیگه ارباب خریدت، دیدی آخر مارکدار شدی!»
Ha Mim
«اگه شهید نشی میمیری!»
Ha Mim
جملهٔ شهید آوینی را میخواند: «شهادت لباس تکسایزیه که باید تن آدم بهاندازهٔ اون دربیاد. هروقت به سایز این لباس تکسایز دراومدی، پرواز میکنی، مطمئن باش!»
Ha Mim
میگفتم: «اگه رفتنی باشه میره، اگه هم موندنی باشه میمونه!» به تحلیل آقای پناهیان هم رجوع میکردم که «تا پیمونهت پر نشه، تو را نمیبرن!»
Ha Mim
«آقای بهجت میفرمودند: اگه بیدار شدی و دیدی هنوز اذان نگفتهن و فقط یه سجدهٔ شکر به جا بیاری که سحر رو بیدار شدی، همونم خوبه!»
Ha Mim
شعارش این بود: «ترک محرّمات، رعایت واجبات و توسل به
اهلبیت (ع).»
Ha Mim
بسم الله الرحمن الرحیم
همسری شما جوانان عزیزم را که پیوند دلها و جسمها و سرنوشتهاست، صمیمانه به همهٔ شما فرزندان عزیزم تبریک میگویم.
سیدعلی خامنهای
Ha Mim
گفت: «دنبال پایه میگشتم، باید پایهم باشید نه ترمز! زن اگه حسینی باشه، شوهرش زهیر میشه!» بعد هم نقل قولی از شهید سیدمجتبی علمدار بهمیان آورد: «هرکس رو که دوست داری، باید براش آرزوی شهادت کنی!»
Ha Mim
مهریه. پرسید: «نظرتون چیه؟» گفتم: «همونکه حضرت آقا میگن!» بال درآورد. قهقهه زد: «یعنی چهارده تا سکه!» از زیر چادر سرم را تکان دادم که یعنی بله! میخواست دلیلم را بداند. گفتم: «مهریه خوشبختی نمیاره!» حدیث هم برایش خواندم: «بهترین زنان امت من زنی است که مهریهٔ او از دیگران کمتر باشد!» ایندفعه من منبر رفته بودم.
Ha Mim
میخواستم از فضای بازار و زرقوبرقهای آنجا خارج شوم و خودم را ببرم آن زمان، تصویرسازی کنم در ذهنم، یکدفعه دیدیم حاجمحمود کریمی در حال ورود به دروازهٔ ساعات است. تنها بود، آستینش را به دهان گرفته بود و برای خودش روضه میخواند. حال خوشی داشت. به محمدحسین گفتم: «برو ببین اجازه میده همراهش تا حرم بریم؟» به قول خودش: «تا آخرِ بازار ما را بازی داد!» کوتاه بود ولی پرمعنویت. به حرم که رسیدیم، احساس کردیم میخواهد تنها باشد، از او خداحافظی کردیم.
m.m.r_76
برای خواندن نماز شب کاری به کار من نداشت، اصرار نمیکرد باهم بخوانیم. خیلی مقید نبود که بخواهم بگویم هر شب بلند میشد برای تهجد، نه، هروقت امکان و فضا مهیا بود، از دست نمیداد. گاهی فقط به همان شفع و وتر اکتفا میکرد، گاهی فقط به یک سجده. کم پیش میآمد مفصل و با اعمال بخواند. میگفت: «آقای بهجت میفرمودند: اگه بیدار شدی و دیدی هنوز اذان نگفتهن و فقط یه سجدهٔ شکر به جا بیاری که سحر رو بیدار شدی، همونم خوبه!»
جھـــــاد!
حالا در این هیروویر پیله کرده بود که برای شهادتش دعا کنم. میگفت: «اینجا جاییه که دعا مستجاب میشه!»
جھـــــاد!
بعضیوقتا فکر میکنم که خیلی تنها شدم در این عالم امکان، ولی بازم یادم میاد که نفسم منو از همهچی غافل کرده، از همهکس، از همهٔ خوبا و از همهٔ خوبیها. ای خوبترین خوبان، خوبم کن!
erfan
«شهادت لباس تکسایزیه که باید تن آدم بهاندازهٔ اون دربیاد. هروقت به سایز این لباس تکسایز دراومدی، پرواز میکنی، مطمئن باش!»
erfan
حجم
۹٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۴۶ صفحه
حجم
۹٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۴۶ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰۵۰%
تومان