بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ناطور دشت (ناتور دشت) | صفحه ۶ | طاقچه
۳٫۴
(۴۱۳)
اگر کاری را زیادی خوب انجام بدهی، بعد از مدتی دیگر حواست بهش نیست، می‌افتی به ادااطوار آن کار. آن‌وقت دیگر خوب نیست.
صدراجون من دوست دارم
کمی تعارف ردوبدل کردیم که از دیدن هم خیلی خوشحال شدیم و از این‌جور مزخرفات تکراری. آدم باید از این تعارف‌ها بکند تا اموراتش بگذرد.
Alireza Aziz
آدم‌ها همیشه فکر می‌کنند هرچه می‌گویند درستِ درست است.
Nika
فقط کافی بود چیزی بگویی که کسی ازش سردرنیاورد، آن‌وقت هر کاری بخواهی برات انجام می‌دهند.
Fatima
مشکل اساسی همین بود. آدم نمی‌تواند جای امن و آرامی پیدا کند، چون همچین جایی اصلاً وجود خارجی ندارد. خیال می‌کنی هست،
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
سیزده سالم که بود بُردنم پیش روان‌کاو، چون تمام شیشه‌های گاراژ را شکسته بودم. حق داشتند ببرنم دکتر. آره حق داشتند. شبی که الی مُرد توی گاراژ خوابیدم و با مشت تمام شیشه‌ها را خُرد کردم. تازه می‌خواستم شیشه‌های ماشین استشینی را هم که آن سال تابستان خریده بودیم بشکنم ولی دستم بدجور خونی مالی شده بود و دیگر نمی‌توانستم
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
ناطورِ دشت نویسنده: جی. دی سلینجر مترجم: آراز بارسقیان انتشارات میلکان
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
چاخان‌ترین چاخانی هستم که به عمرت دیدی. خودم می‌دانم افتضاح است.
Fatima
«می‌دونم مُرده! خیال می‌کنی حواسم نیست؟ ولی هنوزم می‌تونم دوسِش داشته باشم، نمی‌تونم؟ چون یکی مُرده دلیل نمی‌شه که دیگه دوسش نداشته باشی... مخصوصاً اگه هزار بار از جماعتِ زنده بهتر باشه.»
Ali Saeedi
هیچ‌وقت، هیچ‌کس عوض نمی‌شد. فقط تویی که عوض می‌شوی. منظورم فقط پیرترشدن و این حرف‌ها نیست. پیر هم که نشوی، هیچ‌وقت عین قبل‌ات نیستی. تو مدام عوض می‌شوی. تو همچین فصلی اورکُت می‌پوشی. یا مثلاً بچه‌ای که آخرین بار هم‌گروهی‌ت بود این بار سرما می‌خورد و تو باید هم‌گروهیِ تازه‌ای پیدا کنی. یا عوض خانم اگلیتینجر معلم دیگری باهاتان می‌آید. یا خبرت می‌کنند مامان بابات تو دستشویی بزن‌بزن کرده‌اند. یا مثلاً از کنار یکی از این چاله‌های گازوئیل رد می‌شوی که روش رنگین‌کمانِ روغن افتاده. کلاً منظورم این است که عوض شده‌ای دیگر. نمی‌توانم توضیحش بدهم. حتا اگر می‌توانستم هم دلم نمی‌خواست عین آدم بگویم.
Dena^^
فقط نوازندهٔ خوبی است. از آن جعل‌های روزگار بود. آدم زیادی خودشیفته باشد همین می‌شود دیگر. یک‌جورهایی وقتی کارش تمام شد دلم به حالش سوخت. گمانم دیگر حتا نمی‌دانست درست می‌زند یا نه. گناهی هم نداشت. گناهش گردن آن عوضی‌هایی که هر کاری می‌کرد براش کف می‌زدند؛ این جماعت کافی است کوچک‌ترین فرصتی پیدا کنند تا هر کسی را به اشتباه بندازند.
fatemed21
هیچی بهتر از کتابی نیست که هرازگاهی آدم را به خنده بندازد. ادبیات کلاسیک زیاد می‌خوانم، مثلاً کتاب‌هایی تو مایه‌های «بازگشت قوم» توماس هاردی، خیلی هم حال می‌کنم، کتاب‌های جنگی و معمایی هم می‌خوانم ولی خیلی بهم نمی‌چسبد. با کتاب‌هایی بیش‌تر حال می‌کنم که وقتی خواندش تمام می‌شود، آرزو کنی نویسنده‌اش رفیق فابریکت باشد و هر وقت دلت خواست بهش زنگ بزنی.
novelist
تو نیویورک حرف اول و آخر را پول می‌زند و بس.
shoghibox
به کسی مربوط نیست چه ریختی‌ام
.ً..
ولی جین فرق داشت. دستش یک‌جورهایی فیتِ دستت بود. نگران این هم نیستی که دستش توی دستت عرق کند و اینا. لحظه‌ای که دستش را گرفته‌ای حس می‌کنی خوشبخت‌ترین آدم دنیایی، خیلی خوشبخت.
.ً..
هیچ‌وقت باهاش دردودل نمی‌کنم. خب چون از آن استردلیتر هم مشنگ‌تر است.
.ً..
همهٔ احمق‌ها از این‌که به‌شان بگویی احمق زورشان می‌گیرد.
safi_sh_jafari
برای این‌که بدانی چقدر دیوانه‌ام، باید بگویم خودم را حسابی بهش نزدیک کردم و زیرگوشش گفتم عاشقشم. دروغ محض بود ولی وقتی‌که گفتم، از ته دلم گفتم.
سحر
خدایی تهِ ضایع است وقتی داری از کسی می‌خواهی برات کاری انجام بدهد، خمیازه هم بکشی.
سحر
هیچ‌وقت به هیچ‌کی هیچی نگو. اگر بگویی، دیگر گفتی و رهاشان کردی. آن‌وقت دلت براشان تنگ می‌شود.
Pouya

حجم

۴۰۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۲۲ صفحه

حجم

۴۰۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۲۲ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
۱۸,۰۰۰
۷۰%
تومان