بریدههایی از کتاب ناطور دشت (ناتور دشت)
۳٫۴
(۴۱۳)
حرف اولِ مترجم
ببین... اگر کتاب را برداشتهای و خیال داری پیشانی چین بندازی که اینرا قبلاً فلان و فلان ترجمه کردهاند و از این حرفها... عارضم که حوصله ندارم یکهو تعریف کنم چی شد و چطور شد ترجمهاش کردم. پس به پیشانیات چین ننداز! جاش میماند...
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
آدمی که سقوط میکنه هیچوقت صدای گرومپِ اُفتادنشو نمیشنوه و به سقوطش ادامه میده. و این سقوط بیشتر و بیشتر کِش میآد برا آدمی که تو زندگیش دنبال چیزی میگرده که محیط اطرافش نمیتونه بهش بده یا فِک میکنه که محیط اطرافش نمیتونه بهش بده. واسه همین دیگه بیخیالِ همه چی میشه و قبل از اینکه گَشتنو شروع کنه دیگه دنبالش نمیگرده!
شراره
مسخره است. هیچوقت به هیچکی هیچی نگو. اگر بگویی، دیگر گفتی و رهاشان کردی. آنوقت دلت براشان تنگ میشود.
شیوا
همچین دلم میخواست اشک بریزم. نمیدانم چرا.
son son
فقط کافی بود چیزی بگویی که کسی ازش سردرنیاورد، آنوقت هر کاری بخواهی برات انجام میدهند.
فاطمه افشار
ولی من خُلم. به خدا خُلم.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
دخترها همین هستند دیگر. مهم نیست قیافهشان چطور است یا حتا عقلشان میرسد یا نه، چون هر بار که کار خوبی میکنند، نصفهنیمه عاشقشان میشوی و آنوقت حسابی گیج میزنی. دخترها! خدای من! دخترها راحت میتوانند دیوانهات کنند. خیلی راحت.
Ali Hosseinnejad
هیچوقت به هیچکی هیچی نگو. اگر بگویی، دیگر گفتی و رهاشان کردی. آنوقت دلت براشان تنگ میشود.
ن. عادل
اگر مطمئن بودم بهمحض اینکه میخورم زمین کسی هست تا پارچهای چیزی روم بندازد، درجا میپریدم. دوست نداشتم جماعتِ فضول بدن آشولاشم را تماشا کنند.
Mr.horen~
"نشانهٔ یک فرد نابالغ این است که میخواهد به دلیلی، شرافتمندانه بمیرد. و نشانهٔ یک فرد بالغ این است که میخواهد به دلیلی، با تواضع زندگی کند."
zar zar
اگر حال کاری نداشته باشی، درست هم انجامش نمیدهی.
zar zar
هیچوقت به هیچکی هیچی نگو. اگر بگویی، دیگر گفتی و رهاشان کردی. آنوقت دلت براشان تنگ میشود.
آبـــــان🍊
هیچوقت به هیچکی هیچی نگو. اگر بگویی، دیگر گفتی و رهاشان کردی. آنوقت دلت براشان تنگ میشود.
Rasta (:
آدمها هیچوقت متوجهٔ هیچی نمیشوند.
Friba
«آره پسرجون زندگی بازیه. یه بازی که باید براساس قواعدش پیش بری.»
Friba
دوست داشتم جایی درس میخواندم که لااقل میشد توش هرازگاهی چندتایی دختر دید.
محمد رضا
ولی آدمها اصلاً متوجه نمیشوند. آدمها هیچوقت متوجهٔ هیچی نمیشوند.
TIAM
مشکل اساسی همین بود. آدم نمیتواند جای امن و آرامی پیدا کند، چون همچین جایی اصلاً وجود خارجی ندارد.
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
«من و پدرش نگرانشیم.»
«گاهی فک میکنیم زیادی منزویه.»
«منظورتون چیه؟»
«خب اون خیلی احساساتیه. زود با بقیهٔ پسرها جوش نمیخوره. گمونم یهکم همه چی رو جدیتر از سنی که توشه میگیره.» احساساتی! هه! تهِ چرند بود. این بابا اندازهٔ بُز هم حالیش نیست، احساسات؟!
نگاه بزرگورانهای تحویل خانم دادم.
Mr.horen~
مهم این بود که وقتی دارم از جایی میروم، مطمئن باشم که جدی جدی دارم میروم. چون اگر حساش نکنی، حتا از خداحافظی هم دردناکتر است
Fateme Malekshahi
حجم
۴۰۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۲۲ صفحه
حجم
۴۰۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۲۲ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۱۸,۰۰۰۷۰%
تومان