بریدههایی از کتاب نور پنهان
۴٫۲
(۴۷)
سعی کردم از لحنش چیزی دستگیرم شود، ولی طوری جواب میداد که چیزی معلوم نباشد. معلوم نبود از خشم و عداوت آن روز صبح چقدرش باقی مانده است.
zohreh
از آنجا بیرون آمدم و فکر کردم که چهکار دارم میکنم. به این زن امید چیزی داده بودم که در عمق وجودم میدانستم نمیتوانم به او بدهم. اشتباهی بود که با نیت خیر مرتکب شده بودم، ولی درنهایت به او صدمه میزد.
zohreh
لبخندش چیز دیگری بود. تمام صورتش را میگرفت و به دیگران هم سرایت میکرد. میدانستم که با او بودن به معنای روز و شب تلاشکردن برای نگهداشتن آن لبخند بود. و مطمئن نبودم این کار از من ساخته باشد.
zohreh
همیشه در آغاز هر درس سعی میکردم آوازی از جورج کیبلز به نام «لالایی» را که اولین بار در یک سیدی فرانک مورگان شنیده بودم، بنوازم. آهنگ کندی بود و نواختنش برای من آسانتر بود. ولی، تصنیف زیبایی هم بود. اندوهناک و استوار و درعینحال ابتهاجآور بود. این آواز حتی یکونیم دقیقه هم نمیشد، ولی برای من همهٔ گفتنیها را دربارهٔ تنهابودن در جهان میگفت.
zohreh
«آدمهای بازنشسته قرار ملاقات ندارن. آدمهای بازنشسته همهٔ وقت دنیا رو در اختیار دارن.»
zohreh
مدتی طول میکشید تا آدم به مرسدس عادت کند. هم از نظر راحتی، و هم از نظر کارها و مراقبتهای روزمره.
zohreh
گمانم قبل از آنکه سفر را آغاز کنم، میدانستم به کجا میروم.
zohreh
از هر پنج ماشین در لسآنجلس، یکی مرسدس بود، یا ظاهراً اینطور به نظر میرسید. و از هر پنج تای آنها، یکی ماشین اسپورت کلاس ام و سیاهرنگ بود.
zohreh
من احساس میکردم بزرگراهها، صرف نظر از زمان و مکان، همیشه کابوس هستند.
zohreh
یک قدم عقب رفتم. عصبانیتش مثل یک میدان نیرو او را احاطه کرده بود و مرا به عقب میراند. به علامت تسلیم دستهایم را به دو طرف دراز کردم و چیزی نگفتم. مدتی منتظر شد و بعد به طرف در رو کرد.
zohreh
بلند شدم و به طرف پنجره رفتم. نور خورشید روی میلیاردها ذره که در هوا معلق بودند، منعکس میشد. نور نارنجی و صورتیاش خیلی زیبا بود. به نظر نمیرسید بتواند برای آدم سم باشد.
zohreh
آدم میبایست مواظب میبود. آبها گلآلود بود. خود آدم میبایست هوای خودش را میداشت، چون کس دیگری هوای او را نداشت.
zohreh
«برای تو راحته که این رو بگی، هری. تو جنگت رو قبلاً تموم کردی.»
«جنگ هیچوقت تموم نمیشه، کیز.»
zohreh
هیچوقت از جبرانکردن زمان ازدسترفته دست برندارم.
zohreh
با تلاشی خستگیناپذیر. هیچوقت دست از آن نکشید، تا اینکه قلبش از کار ایستاد. نوعی انسجام در او و موسیقیاش بود که دوستم آن را تحسین میکرد.
zohreh
درحالیکه درونم مملو از حس پشیمانی و فقدان شده بود، تنها کاری که میتوانستم بکنم، این بود که سرم را به علامت تأیید پایین بیاورم.
zohreh
بیشتر به نظر میرسید میخواهد خودش را قانع کند، تا مرا.
zohreh
«وضع من فرق میکرد، کیز. من مقاومت زیادی به وجود آورده بودم. بار زیادی به دوش کشیده بودم. تو فرق میکنی. تو ستاره بودی، کیز.»
zohreh
وقتی من بهجای منتقلشدن به واحد سرقت و قتل که سبب میشد دوباره با هم همکار شویم، بازنشستگی را انتخاب کردم، آن رابطه هم تمام شد. میدانستم این کارم او را ناراحت کرده است. برگزارکردن مهمانی بازنشستگی لطف قشنگی بود، ولی، درواقع، این مهمانی خداحافظی بزرگ او با من نیز بود.
zohreh
خواست او برای دم دست بودن دومیلیون دلار پول واقعی در حین فیلمبرداری یک صحنهٔ نسبتاً معمولی، درواقع به رخ کشیدن قدرت جدیدش بود. او این قدرت را داشت که تقاضای دومیلیون دلار پول کند و آن را سر صحنهٔ فیلم حاضر کند. این هم داستانی دیگر از خودخواهان هالیوودی. اما این بار، مسئله با قتل همراه بود.
zohreh
حجم
۳۶۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه
حجم
۳۶۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه
قیمت:
۱۹,۹۰۰
تومان